eitaa logo
چراغ مطالعه
131 دنبال‌کننده
251 عکس
31 ویدیو
1 فایل
📚دورهمی نوجوانان کتاب‌خوان محلی برای به اشتراک گذاشتنِ برشی از خوانده‌ها، معرفی یا نقد کتاب، اخبار مربوط به کتاب.
مشاهده در ایتا
دانلود
هر نویسنده‌ای نمی‌تواند شیوه‌ی نامه‌نگاری را برای روايت داستانش انتخاب کند؛ یعنی ماجرا را در قالب نامه‌هایی که یک یا چند نفر برای هم می‌فرستند، تعریف کند. این سبک چالش‌ها و دشواری‌هایی دارد که هر کسی از پس آن برنمی‌آید. خیلی سخت است که نامه‌ها را طوری بنویسی که مصنوعی نباشد و بتواند خواننده را درگیر کند. ایجاد کشش و جذابیت در این نوع از داستان به‌‌راحتی اتفاق نمی‌افتد. ازطرف‌دیگر، او فرصت و امکان کافی برای تحلیل شخصیت‌های داستانی ندارد. باید عقب بنشیند و منتظر بماند تا شخصیت‌ها حرف‌هایشان را در نامه‌ها بنویسند. بااین‌حال، نویسنده‌هایی هم بوده‌اند که این خطر را پذیرفته‌اند و روایتشان را در قالب نامه تعریف کرده‌اند و موفق بوده‌اند. آن‌ها با بیان احساس‌ها و واکنش‌های شخصیت‌های داستانی‌شان به خوانندگان کمک کرده‌اند تا بتوانند با شخصیت‌های داستانی همذات‌پنداری کنند و برای خواندن نامه‌ها‌ی بعدی مشتاق‌تر شوند. اثر و از دو رمانی هستند که در قالب نامه‌نگاری نوشته شده‌اند و از نمونه‌های موفق این گونه‌اند که خواندن آن‌ها هم به نوجوانان و هم بزرگسالان توصیه می‌شود. این دو کتاب را با ترجمه‌ی و چاپ کرده است. شما این دو کتاب را خوانده‌اید؟ آیا رمان‌های موفق دیگری را می‌شناسید که در قالب نامه‌نگاری نوشته شده‌ باشند؟ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
صبح‌ها پیش از آفتاب من یواشکی می‌رفتم توی مزارع و هندوانه‌ای، طالبی‌ای، کدو تنبلی چندتا ذرتی یا از این جور چیزها قرض می‌گرفتم. بابام همیشه می‌گفت اگر آدم نیتش این باشد که یک روزی قرضش را پس بدهد، قرض گرفتن هیچ اشکالی ندارد. اما بیوهه می‌گفت این همان دزدی است که اسمش را خیلی قشنگه عوض کرده‌اند. جیم می‌گفت انگار بیوهه یک جورهایی راست می‌گوید. بابایت هم یک جورهایی راست می‌گوید. بهترین راه این است که دو سه تا از آن چیزها را جدا کنیم و بگوییم دیگر اینها را قرض نمی‌گیریم آن وقت به نظرم قرض گرفتن باقی چیزها دیگر عیبی ندارد. این بود که تمام شب باهم حرف زدیم که دور هندوانه را خط بکشیم یا طالبی و چیزهای دیگر را و نزدیکی‌های صبح به این نتیجه رسیدیم که دیگر سیب وحشی و خرمالو هم قرض نگیریم. قبل از این وجدان‌مان ناراحت بود، اما حالا دیگر خیالمان راحت شده بود. من از این نتیجه خیلی راضی بودم چون سیب وحشی خوشمزه نبود، خرمالو هم تا دو سه ماه دیگر نمی‌رسید. ص۶۳ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
شبها جيم همیشه وقتی فکر می‌کرد من خوابم، ناله می‌کرد و می‌گفت: «الیزابت کوچولوی من، جانی کوچولوی من، چه قدر سخته، دیگر گمان نکنم هیچ وقت شما را ببینم، هیچوقت.» این بار وقتی از زن و بچه‌های کوچولویش پرسیدم گفت: «چیزی که این دفعه این قدر زجرم می‌دهد این است که چند دقیقه پیش یک صدایی مثل صدای کتک زدنِ کسی را از توی ساحل شنیدم، یادم افتاد که یک روز اليزابت کوچولوی خودم را زدم. چهار سالش بیش‌تر نبود. مخملک گرفت و بدجوری مریض شد اما خوب شد. یک روز بهش گفتم در را ببند، نرفت ببنده. همین جور وایستاده بود به من می‌خندید. کفری شدم و سرش داد کشیدم. باز همان جور وایستاد و به من خندید. از کوره در رفتم. یک چک زدم توی گوشش و روی زمین ولو شد. بعدش رفتم توی آن اتاق دیگر. وقتی برگشتم دیدم در هنوز باز است. دختره هم دارد گریه می‌کند. دوباره عصبانی شدم و رفتم باز بچه را بزنم اما درست همان موقع باد آمد و در را محکم پشت سر بچه بست. ولی بچه از جایش تکان نخورد! نفسم بند آمد. با ترس و لرز رفتم جلو، سرم را یواش بردم پشت سر بچه یک دفعه با صدای خیلی بلند گفتم پخ! باز هم از جایش جنب نخورد! برای همین پقی زدم زیر گریه، بچه را گرفتم توی بغلم، گفتم خدا از سر تقصیراتت بگذرد جیم! چون که تا عمر دارم خودم را نمی‌بخشم! بچه‌ام کر و لال بود هاک! کرولال! من هم آنجور زده بودم توی گوشش.» ص۱۴۳ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
دیدم توی هچل افتاده‌ام. گفتم بگذارید یک دقیقه فکر کنم. او هم با بی‌صبری نشست. من خوب فکرش را کردم. فکر کردم اگر راستش را بگویم خطرش کمتر از دروغ گفتن است. گفتم علی الله، این دفعه راستش را می‌گویم. هر چند عین این است که آدم روی یک بشکه‌ی باروت بنشیند و منفجرش کند و ببیند چی می‌شود. بعد گفتم: «خانم ماری جین، جایی از شهر هست که بروید سه چهار روز بمانید؟» - آره، منزل آقای لوتروپ. چه طور مگر؟ -بعداً بهتان می‌گویم. اگر بهتان بگویم از کجا می‌دانم که سیاه‌ها تا دو هفته‌ی دیگر در این خانه به هم می‌رسند، حاضرید چهار روز بروید آنجا بمانید؟ - چهار روز، حاضرم یک سال بمانم! - خیلی خب. اگر اجازه بدهید من در را می‌بندم. بعدش باز برگشتم و گفتم: «من باید راستش را بگویم. شما هم باید دلش را داشته باشید، چون از آن حرف‌های ناجور است. این عموهای شما اصلاً عموی شما نیستند. این‌ها دو تا کلاهبردارند. حالا بدترین قسمت حرف من تمام شد؛ دیگر باقی‌اش را می‌توانید راحت بشنوید و تحمل کنید. حرف من برای ماری جین تکان‌دهنده بود، ولی من که حالا دیگر از جای خطرناک رودخانه گذشته بودم، بیشتر رفتم جلو و همه چیز را برایش تعریف کردم. ص۱۷۵ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
دوباره قحطی آمد و این‌بار بچه‌گرگ با تمام وجود آن را حس کرد. ماده‌گرگ کم می‌خوابید و بیشتر وقت‌ها بیهوده دنبال شکار می‌گشت. این بار با اینکه قحطی زیاد طول نکشید، اما خیلی شدید بود. بچه‌گرگ مجبور بود برخلاف گذشته نه برای بازی و تفریح، بلکه برای رفع گرسنگی شدیدش، دنبال شکار برود، اما چیزی پیدا نمی‌کرد. این ناکامی‌ها باعث شد به سرعت رشد کند. در این مدت با دقت زیاد عادت‌های سنجاب‌ها را بررسی می‌کرد و سعی می‌کرد ماهرانه غافلگیرشان کند. موش‌های جنگلی را زیر نظر می‌گرفت و سعی می‌کرد آنها را از سوارخ‌هایشان بیرون بکشد. کم‌کم دیگر از بازِ بالای سرش هم نمی‌ترسید. قوی‌تر و هوشیارتر شده و اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بود. ۶۲ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab