در سكوی نفتى آبشار مشغول كار بودم به من اطلاع دادند كه تلفن با شما كار دارد.
سيد مجيد بود كه میخواست با من براى رفتن به جبهه خداحافظی كند.
من به او گفتم: صبر كن تا من برگردم و بعد برو.
شب همان روز از تلويزيون مصاحبه يك نوجوان ۱۵ ساله يزدی در جبهه را پخش مىكرد.
با خودم گفتم: مگر اين نوجوان پدر و مادر ندارد و از اين كه مانع رفتن سيد مجيد شدهام پشيمان شدم و تصميم گرفتم به محض رسيدن به خانه به او اجازه بدهم ولى وقتی من به خانه رفتم تا سيد مجيد به جبهه رفته است و نامهاى هم براى من گذاشته است.
در نامه براى من نوشته بود:
پدرجان!
عذر مرا بپذير كه منتظر بازگشت شما نماندم چون حس كردم كه در آن جا به كمك مانند من نياز بسيار دارند و اميدوارم كه مرا بخشيده باشى.
من هم از رفتن او بسيار خوشحال شدم و خدا را شكر كردم.
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_سید_عبدالمجید_حسینی_زاده
#بندرامامحسن #دیلم
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📌شهدای شهرستان دیلم
۱. #شهید_سید_عبدالمجید_حسینی_زاده
۲. #شهید_احمد_درویشی
۳. #شهید_ضرغام_ابراهیمی_زاده
۴. #شهید_جعفر_امام_حسنی
۵. #شهید_مبارک_زورقی
۶. #شهید_ابراهیم_قصابکار
۷. #شهید_عبدالعلی_کنارکوهی
۸. #شهید_علی_پور_ابراهیم
۹. #شهید_بهزاد_بهزادی
۱۰. #شهید_مرتضی_دشتی
۱۱. #شهید_عوض_درویشی
۱۲. #شهید_عباس_طوفانی
۱۳. #شهید_عبدالحسن_عبادی
۱۴. #شهید_عبدالرحیم_زارع
۱۵. #شهید_ماشاالله_بازیار
۱۶. #شهید_علی_موتوری
۱۷. #شهید_عزیز_پیکانی
۱۸. #شهید_مصطفی_صالحان
۱۹. #شهیده_فاطمه_پیرو
۲۰. #شهید_اسماعیل_روشن_روان
۲۱. #شهید_غلامرضا_خلیجی
۲۲. #شهید_غلامحسین_دشتی
۲۳. #شهید_خلیفه_قنبری
۲۴. #شهید_خلف_ایرانیان
۲۵. #شهید_غلامرضا_فرجادی
۲۶. #شهید_ابوالقاسم_خادمی
۲۷. #شهید_عباس_بچه_لر
۲۸. #شهید_محمود_عباسی
۲۹. #شهید_حسن_حیدری
۳۰. #شهید_مرتضی_ناطق_زاده
۳۱. #شهید_ایرج_عباسی_نیا
۳۲. #شهید_خسرو_گشتی
۳۳. #شهید_نصرت_الله_روغنی
۳۴. #شهید_نادر_پهلوانی
۳۵. #شهید_حاج_نگهدار_موری_زاده
۳۶. #شهید_فتح_الله_پیران
۳۷. #شهید_سید_مرتضی_موسوی
۳۸. #شهید_حسن_گله_گیری
۳۹. #شهید_مرتضی_حق_گوی
۴۰. #شهید_مرتضی_ناطق_زاده
۴۱. #شهید_اسدالله_خدام
۴۲. #شهید_محمد_مرادی
۴۳. #شهید_عبدالرضا_افتخاری
۴۴. #شهید_عیسی_باقری
۴۵. #شهید_محمدرضا_بازویی
۴۶. #شهید_نصرالله_دشمن_زیاری
۴۷. #شهید_محمد_انصار
۴۸. #شهید_سید_محمدعلی_محمدی
۴۹. #شهید_محمد_خلیفه
۵۰. #شهید_عبدالله_زارع
ادامه دارد...
روزی در خانه نشسته بودم احساس عجيبی به من دست داده بود، دائماً اين حس را داشتم كه گمشدهاى را خواهم يافت ولى نمىدانستم كه چه كسى است، اين انتظار هم زياد طول نكشيد و صداى زنگ در به صدا در آمد در را كه باز كردم سيد مجيد را در برابر خود ديدم سلام كرد و گفت:
مادر مهمان داريم و ديدم كه پشت سر مجيد جوانی هست او نيز سلام كرد و هر دو را به داخل خانه آوردم.
مجيد گفت: مادر اين فرمانده ماست و چون كارى در شيراز داشت من نيز همراه او براى ديدن شما آمدم.
بعد از اين كه كارشان تمام شد گفتم:
سيد مجيد شما چند روزي اين جا باشيد
گفت: مادر "يا شهيد يا كربلا".
بعد گفت: مادر اگر انسان بخواهد بميرد در خانه يا هر جا باشد روز او مىرسد ولى مادر من دوست دارم كه در جبهه نبرد عليه دشمن جانم را فدا كنم و اين براى من يك افتخار بزرگى است و دوست دارم در جبهه صداى (انا لله و انا اليه راجعون) شما را بشنوم و باز موقع خداحافظی گفت:
مادر دعا كن تا به آرزويم كه شهادت است برسم و اين لباس با عزت و افتخار را موقعى كه با جدم محشور مىشوم در بر داشته باشم.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_سید_عبدالمجید_حسینی_زاده
#امام_حسن #دیلم
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir