مادرش برايش دمپايی چرمی نويی مىخرد.
عصر همان روز وقتی كه از بسيج برگشته بود مادر مىبيند كه به جاى دمپايیِ نو دمپايی كهنهاى پوشيده به او مىگويد: «رحيم جان كو دمپايیات؟»
با همان احساس كودكانه ولى با معرفت و هوشيار به مادر پاسخ مىدهد كه: «مادر جان امروز صبح توى بسيج يكى از دوستانم را ديدم كه اين دمپايی كهنه پايش است، دلم سوخت. چون وضعيت ضعيفی داشتند گفتم پدر من كه مىتواند باز برايم دمپايی بخرد پس بهتر است دمپايی را به او هديه بدهم و اين كار را كردم. مادر جان تو را به خدا اين راز را به هيچ كس نگو.»
#شهید_عبدالرحیم_احمدی
#بیبراء #دشتستان
#برازجان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📌شهدای شهرستان دشتستان
۱. #شهید_عبدالله_ادریسی
۲. #شهید_مهدی_اخلاقی
۳. #شهید_غلامرضا_کرامت
۴. #شهید_اسماعیل_رستمی
۵. #شهید_عبدالرحیم_احمدی
۶. #شهید_سهراب_آیشته
۷. #شهید_سید_عسکر_احمدی
۸. #شهید_سید_اسماعیل_حسینی_مقدم
۹. #شهید_باقر_بحرینی
۱۰. #شهید_ناصر_ارشدی
۱۱. #شهید_جهانگیر_گرگین
۱۲. #شهید_محمد_نوری
۱۳. #شهید_نادر_گنجی
۱۴. #شهید_صادق_گنجی
۱۵. #شهید_یوسف_شهنه_زادگان
۱۶. #شهید_صفر_بادفر
۱۷. #شهید_محمدحسن_مهاجریان
۱۸. #شهید_محمد_مصدق
۱۹. #شهید_اسماعیل_روا
۲۰. #شهید_محسن_صداقت
۲۱. #شهید_سلیمان_خزاعی
۲۲. #شهید_خلیل_زیراهی
۲۳. #شهید_عبدالنبی_یحیایی
۲۴. #شهید_رستم_زال
۲۵. #شهید_اصغر_عدالت
۲۶. #شهید_غلامحسین_مسیح_گل
۲۷. #شهید_غلامحسین_تنگستانی
۲۸. #شهید_ابراهیم_حوراسفند
۲۹. #شهید_ظهراب_جعفری
۳۰. #شهید_شهریار_تنها
۳۱. #شهید_حسین_امانی
۳۲. #شهید_عبدالمجید_دانش_پژوه
۳۳. #شهید_ناصر_سروری
۳۴. #شهید_علی_طوسی
۳۵. #شهید_احمد_ابریشمی
۳۶. #شهید_علیرضا_باصولی
۳۷. #شهید_غلامرضا_کشتکار
۳۸. #شهید_سید_مرتضی_بحرالعلوم
۳۹. #شهید_ایرج_حیدری
۴۰. #شهید_رمضان_محبی
۴۱. #شهید_اصغر_شهریاری
۴۲. #شهید_حسین_افشین
۴۳. #شهید_محمد_بنافی
۴۴. #شهید_غلامعلی_محمدی
۴۵. #شهید_محمدعلی_مرادی
۴۶. #شهید_نعمت_الله_قاسمپور
۴۷. #شهید_بهرام_بهرامی
۴۸. #شهید_حسین_طاهری
۴۹. #شهید_عبدالرضا_انگالی
۵۰. #شهید_قاسم_مزیری_فرد
۵۱. #شهید_مصطفی_احمدی
۵۲. #شهید_ابوالقاسم_دربندی
۵۳. #شهید_احمد_بازیار
۵۴. #شهید_اسماعیل_برهان
۵۵. #شهید_سید_محمد_حسن_سعادت
۵۶. #شهید_غلامحسین_خیراندیش
۵۷. #شهید_سید_عبدالرسول_حسینی_مقدم
۵۸. #شهید_حسین_تنگستانی
۵۹. #شهید_کرم_بحرانی
ادامه دارد...
در يكی از روزهاى سرد زمستانی باران شديدی مىباريد. بارش باران به اندازهاى شديد بود كه حياطشان پر از آب شد، پدرش هم در محل كارش «برازجان» خدمت مىكرد: «همهاش در فكر پسرم بودم خدايا كوچك است، نكند بلایی سرش بيايد... لحظه شمارى مىكردم.»
در همان حالت اضطراب و ناراحتی بودم. ناگهان صدای در نواخته شد، سريع دويدم در را باز كردم ديدم رحيم است، بغل يكى از معلمانش، درحالىكه چتری روى سرش گرفته بود، همينكه مرا ديد پريد توى بغلم او را بوسيدم.
معلم گفت: «خيلى بىتابی مىكرد همهاش سراغ شما را مىگرفت، چون دانش آموز ممتاز و مودبی است گفتم او را بياورم»
#شهید_عبدالرحیم_احمدی
#بیبراء #دشتستان
#برازجان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
اصلاً باورم نمیشد كه رحيم نباشد، شبى در عالم خواب او را ديدم كه نزدم آمد و سرش را روى دستانم گذاشت و آرام خوابيد گفتم: عزيزم رحيم جان! مگر…
نگذاشت حرفم تمام شود گفت: مادر جان! براى همين آمدهام پيشت، دلم نمىخواهند اينقدر گريه كنى، از گريههاى تو ناراحت مىشوم درد تو مرا مىكشد و…
داشت همين حرف ها را مىزد كه از خواب بيدار شدم.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_عبدالرحیم_احمدی
#بیبراء #دشتستان
#برازجان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
سال شصت و شش به همراه گروه سرود تبليغات به جبههی كردستان اعزام شد. در آنجا همراه با برادر «غلامرضا نبوى» جزء تك خوانان گروه سرود بودند و مراسم دعای كميل و توسل را برپا مىكردند.
برادر «جگر گوشه» همرزم ايشان مى گويد: «موقعى كه به پادگان «قدس» اعزام شديم، ابتدا ما را به ستاد نماز جمعه بردند. پس از سخنرانى و توضيحاتی به پادگان اعزام شديم. در آنجا فرمانده پادگان و مسئول تاكتيك آن به ما معرفى شد. در همان برخورد اوليه ديدم كه رحيم چيزى زير پاى خود گذاشته كه قد بلند جلوه كند تا مبادا از پادگان آموزشى او را برگردانند.»
#شهید_عبدالرحیم_احمدی
#بیبراء #دشتستان
#برازجان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir