eitaa logo
از تبار رئیسعلی
539 دنبال‌کننده
427 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرش برايش دمپايی چرمی نويی مى‌خرد. عصر همان روز وقتی كه از بسيج برگشته بود مادر مى‌بيند كه به جاى دمپايیِ نو دمپايی كهنه‌اى پوشيده به او مى‌گويد: «رحيم جان كو دمپايی‌ات؟» با همان احساس كودكانه ولى با معرفت و هوشيار به مادر پاسخ مى‌دهد كه: «مادر جان امروز صبح توى بسيج يكى از دوستانم را ديدم كه اين دمپايی كهنه پايش است، دلم سوخت. چون وضعيت ضعيفی داشتند گفتم پدر من كه مى‌تواند باز برايم دمپايی بخرد پس بهتر است دمپايی را به او هديه بدهم و اين كار را كردم. مادر جان تو را به خدا اين راز را به هيچ كس نگو 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان دشتستان ۱. ۲. ۳. ۴. ۵.‌ ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ۴۳. ۴۴. ۴۵. ۴۶. ۴۷. ۴۸. ۴۹. ۵۰. ۵۱. ۵۲. ۵۳. ۵۴. ۵۵. ۵۶. ۵۷. ۵۸. ۵۹. ادامه دارد...
در يكی از روزهاى سرد زمستانی باران شديدی مى‌باريد. بارش باران به اندازه‌اى شديد بود كه حياطشان پر از آب شد، پدرش هم در محل كارش «برازجان» خدمت مى‌كرد: «همه‌اش در فكر پسرم بودم خدايا كوچك است، نكند بلایی سرش بيايد... لحظه شمارى مى‌كردم.» در همان حالت اضطراب و ناراحتی بودم. ناگهان صدای در نواخته شد، سريع دويدم در را باز كردم ديدم رحيم است، بغل يكى از معلمانش، درحالى‌كه چتری روى سرش گرفته بود، همينكه مرا ديد پريد توى بغلم او را بوسيدم. معلم گفت: «خيلى بى‌تابی مى‌كرد همه‌اش سراغ شما را مى‌گرفت، چون دانش آموز ممتاز و مودبی است گفتم او را بياورم» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
اصلاً باورم نمی‌شد كه رحيم نباشد، شبى در عالم خواب او را ديدم كه نزدم آمد و سرش را روى دستانم گذاشت و آرام خوابيد گفتم: عزيزم رحيم جان! مگر… نگذاشت حرفم تمام شود گفت: مادر جان! براى همين آمده‌ام پيشت، دلم نمى‌خواهند اينقدر گريه كنى، از گريه‌هاى تو ناراحت مى‌شوم درد تو مرا مى‌كشد و… داشت همين حرف ها را مى‌زد كه از خواب بيدار شدم. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سال شصت و شش به همراه گروه سرود تبليغات به جبهه‌ی كردستان اعزام شد. در آنجا همراه با برادر «غلامرضا نبوى» جزء تك خوانان گروه سرود بودند و مراسم دعای كميل و توسل را برپا مى‌كردند. برادر «جگر گوشه» همرزم ايشان مى گويد: «موقعى كه به پادگان «قدس» اعزام شديم، ابتدا ما را به ستاد نماز جمعه بردند. پس از سخنرانى و توضيحاتی به پادگان اعزام شديم. در آنجا فرمانده پادگان و مسئول تاكتيك آن به ما معرفى شد. در همان برخورد اوليه‌ ديدم كه رحيم چيزى زير پاى خود گذاشته كه قد بلند جلوه كند تا مبادا از پادگان آموزشى او را برگردانند.» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir