eitaa logo
رنگین کمان 🌈
483 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
کشکول (سیاسی،اجتماعی،دینی،عکس نوشته و...) لینک دعوت کانال ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/929759250C9dcea431bf برآے تبـادلـ و پیشنهادات بہ آیدے زیر مـراجـعـہ ڪنـید💐 @Mf4506 @Sobhan59 👌برداشتن هر گونه مطلبی از کانال جایز است #حَلالاًطَیّباً
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه و خاطرات 4⃣ ، ویژگی های خود را از خصایص شخصیتی حاج عماد کسب کرده بود. وی در واقع، نسخه کوچک شده حاج عماد محسوب می شد. تمامی توانایی‌های جهاد از جمله قدرت مدیریت، قدرت برقراری ارتباط با مردم و محبت به آنها همگی نشأت گرفته از ویژگی‌های شخصیتی بود. تمام تلاش خود را کرد تا از گنجی به نام عماد مغنیه نهایت بهره برداری را داشته باشد. اگر ما شخصیت را نشناسیم، شخصیت جهاد را هم نخواهیم شناخت. جهاد یکی از ثمرات عماد محسوب می شود. Join👇 🆔 @Rangiinkaman
زندگینامه و خاطرات 5⃣ پیش از شهادت، بسیار به جهاد رسیدگی می کرد. وی را به کلاس‌های آموزش می فرستاد و مهارت‌های مختلف را به او آموزش می داد. علاوه بر این، حاج_عماد تلاش بسیاری را برای تقویت جهاد در زمینه‌های و به کار بست. جهاد تلاش گسترده‌ای برای فراگیری علوم مختلف داشت. در فراگیری و هضم و بهره برداری از علوم مختلف بسیار سریع عمل می کرد. حتی در مواقعی که جهاد بنابر دلایل مختلف از جمله شرایط سنی قادر به فراگیری برخی از علوم در فضای نبود، به مطالعه دقیق کتاب‌های مربوط به حوزه مورد علاقه‌اش می پرداخت و بدون رفتن به هر آنچه را که اراده می کرد، فرا می گرفت. Join👇 🆔 @Rangiinkaman
زندگینامه و خاطرات 8⃣ پیش از شهادت ، فرد مشهوری نبود. زندگی او تقریبا زندگی امنیتی بود و حتی با اسم مستعار در مدرسه، دانشگاه و مکان‌های عمومی حاضر می شد. زندگی پدرش هم زندگی امنیتی بود و مدام از مکانی به مکان دیگر برای زندگی جا به جا می شد. اما زمانی که حاج عماد به شهادت رسید، جهاد در مراسم تشییع وی سخنرانی کرد و از آن روز تمامی نگاه‌ها به جهاد دوخته شد و او از سوی همه زیر نظر قرار گرفت. وی در روزهای پایانی زندگیش به من می‌گفت که بسیار از شهادت پدرش ناراحت است و هم‌چنان نتوانسته که آن واقعه را فراموش کند. وی تصریح می کرد که ناراحتی‌اش به خاطر این نبوده که پدرش را از دست داده، بلکه به این خاطر بوده که پس از نتوانسته الگویی کامل همچون وی برای خود پیدا کند. او می‌گفت ناراحتی‌ام به خاطر گنجی است که از دست دادم. بدون شک شهادت پدر در درون جهاد به وجود آورد. وی تصمیم گرفت تمامی مهارت‌هایی را که حاج_عماد از آنها برخوردار بود، فرابگیرد و تلاشی که در این زمینه انجام داد، موجب شد تا پیشرفت بسیار سریع و غیرقابل تصوری در زندگی خود داشته باشد. در همین ارتباط، یکی از نزدیکان ما که از اساتید فلسفه و عرفان است، اذعان می کرد که پیشرفت جهاد در زمینه های گوناگون غیرمنطقی است. وی می گفت که سرعت پیشرفت جهاد خارج از حد تصور است. راوی: دوست شهید ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣2⃣ در رشته بیزینس(تجارت) تحصیل کرد و پس از پایان_دوره دانشگاه، جهاد به طور رسمی وارد کار شد. وی در اولین مأموریت، مسئول ستاد حزب‌_الله‌ در منطقه‌ای در شد. در آن زمان وی ۲۲ سال داشت. بنابراین، در ابتدای جنگ سوریه، به این کشور رفت و رسما عهده دار خود شد. در آن مأموریت دستاوردهای زیادی خلق کرد. او فرماندهی گروهی را برعهده داشت که عمدتا اعضای آن ۱۰ سال از جهاد بزرگتر بودند. با این حال، آنها هیچ مشکلی با جهاد نداشتند و از اوامر وی اطاعت می کردند و بسیار جهاد را دوست داشتند. من شخصا از یکی از آنها سؤال کردم که چگونه راضی شدی تحت رهبری فردی قرار بگیری که ۱۰ سال کمتر از تو سن و سال دارد؟ وی در پاسخ گفت: چون از ابتدا که با شخصیتش آشنا شدم دیدم با وجود اینکه تنها ۲۲ سال دارد اما بسیار مهربان، با محبت و در عین حال باهوش است و تسلط خاصی به مسائل دارد. البته همان‌گونه که گفتم تمامی این ویژگی های شخصیتی جهاد نشأت گرفته از ویژگی های بوده است. ✍ راوی: دوست شهید ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣4⃣ پیش از شهادتش بسیار به رسیدگی میکرد. او را به کلاس های آموزش نظامی میفرستاد و مهارتهای مختلف را به او آموزش میداد. علاوه بر این حاج_عماد تلاش بسیاری برای تقویت جهاد در آموزش علوم مختلف داشت. در فراگیری، هضم و بهره برداری از علوم مختلف بسیار سریع عمل میکرد. حتی در مواقعی که جهاد بنابر دلایلی از جمله شرایط سنی قادر به یادگیری برخی علوم در دانشگاه نبود به مطالعه دقیق کتاب های مربوط به حوزه مورد علاقه اش میپرداخت. یکی از اساتید فلسفه و عرفان میگفت:«« جهاد در زمینه های گوناگون است و سرعت پیشرفت او خارج از حد تصور است. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣9⃣ هیچگاه از کسانی که به آنها به عنوان الگو می‌نگریست، غافل نبود. او همواره از پدرش سخن می‌گفت و خاطرات مربوط به وی را تعریف می کرد. جهاد همچنین از اشخاصی همچون هم حرف می زد و از خاطرات و رفت و آمدهایش با ایشان می گفت. او درباره سید_القائد هم حرف می زد. از سوی دیگر، یکی از بی‌نظرترین مقاومت محسوب می شود که مسئولیت صدور انقلاب_اسلامی_ایران را برعهده گرفت. همواره می گفت که من یک پاسدار هستم اما نه فقط در لبنان و حزب_الله. من هستم؛ انقلابی که (ره) آن را به ثمر نشاند و اکنون من وظیفه دارم آن را به سراسر کشورهای دیگر صادر کنم. وی تصریح می کرد که چارچوب فعالیت من تنها به لبنان محدود نمی شود. به همین دلیل است که ما شاهد بودیم وی به عراق، فلسطین و دیگر کشورهای اسلامی می رفت. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣1⃣ مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو كه باز کردم، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم! پشت فرمون نشسته بود! راه افتاديم... در کوچه پس کوچه های رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید به ! ایامی بود که عکسهای حاجی در ضد ، در شبکه های دست به دست می شد، و نگران جون بود... بهش گفتم انگار دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره! گفت داریم برای مراسم سالگرد برنامه ریزی می کنیم. میشه رو دعوت کنی به عنوان مراسم بیاد ؟ گفتم چشم، إن شاء الله به میگم. می گفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم... بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد... چون پيش از رسيدن به سالگرد ، هم به پدرش ملحق شده بود... ✍ راوی: ☑️ شادی ارواح طيبه و خصوصاً جهاد عزيز ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣7⃣ 🔵 توسل به امام زمان (عج) ◾️بعد از شهادت و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با زندگی می‌کردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال است. ◾️ شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. ◾️شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...» ◾️مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود. ✍ به نقل از مادر ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان