فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
اصلاً با دیدنش به خودت میگی چطور ممکنه؟!
چطور ممکنه عشقِ به حسین'؏ و عمو عباس اینطور تو دل بچهها ریشه کنه؟!
آره این سفره نمکگیره :)))
گاهواره تاب خورد
گوییا علیِ اصغر از صدای تشنه ی پدر،
چند قطره آب خورد
ظاهراً علی، ولی، تیر را رباب خورد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمو با آب برمیگرده کاکا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بذار مثل عربها صداتون کنم؛
یا امام عباس!
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهنِ تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده...
امام حسین'؏ هنگامی که تمام یارانشان را از دست داده بودند، برای آخرین بار و برای اتمام حجت رو به دشمن فرمودند:
[ يا وَيْلَكُمْ أَتَقْتُلُونِي عَلى سُنَّة بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَريعَة غَيَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْم فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ تَرَكْتُهُ؛
واى بر شما! چرا با من مىجنگيد؟ آيا سنّتى را تغيير دادهام؟ يا شريعتى را دگرگون ساختهام؟ يا جرمى مرتكب شدهام؟ و يا حقّى را ترك كردهام؟ ]
اما دشمن کینه به دل داشت؛ کینهای که کهنه شده بود، دلهاشان سیاهتر از سیاه بود و اجازهی دیدن حق را نمیداد. سپس رو به حسین'؏ گفتند:
[ إِنّا نَقْتُلُكَ بُغْضاً لاَِبِيكَ؛
ما به خاطر كينه اى كه
از پدرت به دل داريم، تو را مىكشيم. ]
رَشتاك!🇵🇸
نمیدانم فقط من همه چیز را عجیب میبینم یا واقعا همه چیز عجیب است و شما هم همه چیز را عجیب میبینید.
سجاده پهن کرده بودم برای نماز. شیشۀ تُربتِ کربلا را گذاشتم کنارم و ایستادم. هوای غم و غربت کربلا از سرم نمیرفت و دلم آرام نمیگرفت. سر شیشه را که برداشتم عطر مطلوبی دلم را برد. بوی حسین(ع)، بوی کربلا، حتی بوی آب، بوی فُرات، همه و همه به سمتم آمدند.
آمدم بایستم که گوشۀ چادرم به شیشه خورد و خاکِ مقدس، روی قالیِ اتاقم پخش شد. خم شدم که جمعشان کنم. آه! آرام بگیر دل. ذرههای خاک، دلم را پاره پاره و شرحه شرحه کرد. داشتم میسوختم. همانجا بود که اختیار اشکهایم را از دست دادم.
برایم مجسّم کردنش درد بود و درد. داغ بود و داغ. سالها پیش، شیرزنی داغبردل با لبی تشنه اما نزدیک به نهر آب، به دنبال پیکر ماه میگشت؛ به دنبال بوسۀ زیر گلو، پیرهن و انگشتر. نشانهای، چیزی...
سالها پیش هم کسی اینگونه که نه! عیناً به چشم دید و جگرش پاره پاره شد. سالها پیش، خاک و خون و خارهای خشک مُغیلان و...
عَطش و عَطش و عَطش...
سالها پیش، خواهری داغدیده، بین همین خاکها پیکر ارباً اربای برادرش را با اشک میشست.
وَ آه...
آه که این خاک، بوی حسینبن علی(ع)،
پسرِ فاطمه(س) را میدهد...
#فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
در میان رگ من، عشق تو در جریان است
سر و تن پیشکشت، هدیه برایت جان است
من، زمستانهترین حالت عاشق شدنم
سیاُمِ تیر، از آنِ تو و تابستان است
#فاطیماه ؛ برایِ :
زودآشنای دیریافتهی من.
لینک کانال جمعی از شعرای جوان کشور؛
با موندنتون خوشحالمون کنید ؛)🤍
امیرحسین پاسبان
@apasban
عباس تافته
@abbas_tafteh
علی سمرقندی
@alisamarqandi
محمدسبحان مهنام|تشنهلب
@Teshnelaab
امیرحسین قاسمیپور|چراغ شعر
@Hadi_Naqvi_Poetry
محمدعلی حقجو|دِل
@dell_poem
آیا کسی میداند که،
از دلتنگی به کجا فرار باید کرد؟
از سیاهیِ غریبِ شب،
از سکوتِ سرد فراق،
از شلوغیِ شهر ناشناخته،
از جای خالیِ صندلی چوبی،
و از خاطراتی که،
مرورشان جرعت میخواهد...
رَشتاك!🇵🇸
-
همه چیز خوب و روال است؛ قهوه تازهدم و گلهای طاقچه هم سرحالاند. کسی رابه کسی نیست انگار؛ همه به چیزی و کسی مشغولاند. عدهای میآیند، عدهای میروند.
البته هنوز جای نیشتر جراحاتِ قبلی روی دل زخمخوردۀمان هست. قلبی که از شدت جراحات جا نداشت و از شانه فرو میبردند. اینجا مخزن الاسرار است و نگهداری از سِرّ و رمز و رموز، تاوان دارد. سخت، تحملگداز و توانسوز؛ گاهی به قیمت جان، گاهی هم به قیمتِ رها کردن.
رها کردن را آدمها خودشان به دیگران میآموزند. نمیشود که بیایند و زخمی در جایی و قسمتی از قلبِ محافظهکارت باقی بگذارند و هنوز همان لبخندِ کشدارِ قبل را تحویلِ چشمهایشان بدهی.
گاهی آدمی که هیچ،
همان منحنیِ نازکِ لبخند هم تغییر میکند...
بال از آسمان نمیترسد!
عاشق از قیدِ جان نمیترسد
او که در دل جوانهای دارد
از هجومِ خزان نمیترسد...
#معصومه_صابر