eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
** یوسف شبکه را متلاشی کرد گویا یوسف به یکی از گروه های منافقان کرده بود و وقتی دوستانش در آن برهه از وی برای حضور در جبهه دعوت کرده بودند، ایشان گفته بود که «اینجا نیز است». یوسف با تلاش و مبارزه این گروه را متلاشی کرد و و زیادی هم به دست آمد و علاوه بر آن بسیاری از افراد این گروه دستگیر شدند. ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
صبح که می شود باز کبوتر دلمان پر می ڪشد به بام یاد تو شهید به یادمان باش گرداب دنیا  دارد غرقمان می کند صحبتون معطربه عطرشهدا #صبح #شهدا #شهادت #شهیدانه #چایی_با_عطر_جبهه #جبهه #عشق #عطر_شهدا #کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
نام:حبیب نام خانوادگی:‌عباسپوراردکانی نام پدر: محمد تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۵/۰۱ محل تولد: اردکان میزان تحصیلات: محل تحصیل: (ره)اردکان وضعیت تاهل: مجرّد شغل: محصّل نام : تاریخ : ۱۳۶۳/۰۴/۱۴ محل شهادت: کوشک نحوه شهادت: اصابت‌ترکش‌به‌شکم محل خاکسپاری: بهشت‌شهدای‌اردکان سن: ۱۹سال سمت در : ‌دسته نام : &یزد تعداد دفعات شرکت در جبهه: ۵دفعه به مدت ۱۲ماه ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
مرحمت دیگر نمی تواند #تحمل كند و می خواهد در دوران ابتدایی به #جبهه #اعزام شود  ولی هیچ كس تصورش را هم نمی كند كه او می خواهد به #مناطق_عملیاتی برود. بالاخره مرحمت وارد #بسیج می شود و توانایی های خود را نشان می دهد. در پایان #دوره_آموزشی در #امتحان !تیراندازی ، مرحمت در كل #گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و #اردبیل ، و در #خان_آخر در #تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود. مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید: "اینها به من می گویند سن تو كم است اما خیال كرده اند، هر طوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم". او به هر دری می زند تا اینكه #فرجی پیدا شود. اما واقعاً هم سن و هم هیكل او در قد و #قواره جنگ نبود... ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» اومده بود منطقه برای دیدار دوستان. طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتن گفتن: «من بند کـ👟ـفش شما بسیجیان هستم.» یکی از برادرا نفهمیدم. خـ😴ـواب بود یا عبارتو درست متوجه نشد.🤔 از اون ته مجلس با صـ🎵ـدای بلـ📣ـند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.🔊🔊🔊 جمعیت هم با تمام توان الله اکبر✊✊✊ گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند! 😂😂😂 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
 می‌گوید: «محمد در جریان ، 5 روز در قرار گرفت و در « » گیر کرد. وقتی نجات پیدا کرد، بعد از سه ماه حضور در به خانه آمد. در هم وقتی از بین هزار نفر نیاز به 300 نفر بود، او کرد و باز بعد از سه ماه جنگ، 5 روز به خانه آمد. وقتی برگشت، بود. در را که باز کردم، گفتم: آمدنت را نداشتم محمد! خندید. 😁 توقع چنین حرفی را از من نداشت. من هم خندیدم. گفتم: هر خونی ندارد. انگار بهش برخورد که وقتی می‌خواست برای به برود، هی می‌رفت جلوی در و می‌آمد تو. بود. را در می‌دیدم. جایی در خانه تنها شدیم. پرسیدم: چیزی می‌خواهی بگویی که این دست و آن دست می‌کنی. من مادرم و این چیزها را می‌فهمم. چشم‌هایش برقی زد و شد. دست انداخت گردنم و گفت: آره مادر حرف‌های زیادی دارم که با شما بزنم. گفتم: شب همه دور هم می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. قبول نکرد و گفت: ندارد. فقط با خودت باید صحبت کنم. شب، همه خوابیدند و من و محمد، تنها شدیم. نشستیم به حرف زدن تا صبح.» .... http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
با آن شب می‌گوید:  «محمد گفت که من دیگر از برنمی‌گردم و این ماست. به زیاد من برنمی‌گردد و ممکن است اگر برگشت، سر نداشته باشم. فقط کن که از علیه‌السلام جلو نیفتم. اگر شدم و راضی بودی، آن کفنی را که از برای خودت آورده‌ای و با آب شست‌وشویش داده‌ای، به تنم بپوشان و را که از آورده‌ای به گردنم بیاویز. نکن و اگر گریه کردی جلوی چشم دیگران نباشد. در تنهایی هر چه خواستی گریه کن.» قرص و محکم، تمام حرف‌هایش را شنیدم. شده بود. خواندیم و رفتیم دنبال کار و بارمان.» http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
خودم پسرم را به سپردم ا می‌گوید: «وقتی را آوردند، سه روز در در مانده بود. سه روز هم در نگه داشته بودند تا پدرش از برگردد. یک روز هم طول کشید تا کارهای و انجام شود. یعنی جمعاً 7 روز از شهادتش می‌گذشت. سر محمد خالی بود و فقط داشت. توی کاسه خالی سرش، پر بود از که و لابه‌لای پنبه‌ها بود. جنازه را خودم توی گذاشتم و خودم تلقینش را خواندم. وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، تازه دستم را رنگین کرد. دستم را نشان جمعیت دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است. اما نکردم. محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و آمدم بیرون. بعد هم که شد، روی قبر ایستادم و با از سلام‌الله علیها، سخنرانی کردم. به این که در ساعات آخر عمر ما خانم از ما راضی باشد.» جالب اینجاست که خودش قبل از آخر به گفته بود که این من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
‌‌ 🔺من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. .....👌 + وعجل_فرجهم 💐 http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
شهید شمسی پور در خانواده ای در سال ۴۲ در می شود را در می گذراند و را در ، بعد از دبیرستان در سال ۶۰ برای گذراندن در ۲۸ و بعد از پایان دوره سربازی وارد می شود. سال ۶۲ به مدت یک سال در می کند و رفته رفته بعد از خدمت در بسیج مقاومت وارد می شود و از سال ۶۳ که در همدان مشغول انجام وظیفه بود، بسیار برای در های نبرد به اعزام و بارها شده و در سه مرحله با شیمیایی می شود. ❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️ گلزار_شهدا
داشت و با در ها، خود را نیز می گذراند، در ۴ می شود و پس از ، دار ، مدتی نیز یکی از شده و سپس به و نزد رفته و او را خود قرار می دهد. بعد از آنکه می شود، همراه با علی چیت سازیان و در یکی از می رود، در این و در زمان ، شمسی پور به همراه علی میرزاییان که در کنار چیت سازیان هستند می شوند. که می شود فرماندهی گردان را عهدار شده تا اینکه جنگ پایان می یابد و او همچنان و ندارد، گاهی همراه با !راهیان_نور برای می رود و گاهی دیگر به عنوان در حضور می یابد و گاهی هم در به عنوان ... ❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️ گلزار_شهدا