eitaa logo
روایت عشق❤️
1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
159 فایل
﷽ 🔸تبادلツ👇🏻 تبادل باهر تعداد عضوی انجام میشه مهم محتواست😊 ❤️ @ghaemmmm شما مهمان شهدا هستید😍😊 🌺کپی به شرط صلوات برای ظهور اقا و دعا برای شهادت خادمین کانال😊🌹 🌺لفت به شرط صلوات برای سلامتی آقا eitaa.com @Revayateeshg
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔 خدا نڪند ڪه حرف زدن و نگاه ڪردن به نامحرم برایتان عادی شود..!🤦🏻‍♀ پناه می‌برم به خدا از روزی ڪه گناه، فرهنگ و عادت مردمم شود...!😔 🌷 شادی روح شهدا ╭─┅──✨🌷✨──┅─╮ @Revayateeshg ╰─┅──✨🌷✨──┅─╯
آنھاکہ‌ازپل‌صراط‌ مےگذرند ، قبلاازخیلی‌چیز‌هاگذشتہ‌اند؛ . . . بایدبگذری‌تابگذرے!🕊 💔 @Revayateeshg
🌸 ❤️ 🦋 حمید سیاهکالی مرادی، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد. پدرش حشمت اله و مادرش امینه سیاه کالی مرادی نام داشت. دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود. در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد. توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت پرتابه های جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است. 😍 @Revayateeshg
💌 💝 🕊 خدا را شاکرم که مرا در این راه و لباس وظیفه‌ام را متبرک به شرف و خون سیدالشهداء (ع)، یعنی پاسداری قرار داد. 🌺 @Revayateeshg
❤️ 🌸 همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند تا من مجبور می‌شدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم. 🌱 @Revayateeshg
رفیق !🙂 حواست به جوونیت باشه ؛ نڪنه پات بلغزه قراره با این پاها تو گردان صاحب‌الزمان"عج" باشی (:🚶🏻‍♂ 🌿 ❤️ ⭐️ @Revayateeshg
عجب‌فصلی‌است‌این‌پاییز🍁 در‌فصل‌پاییز‌بدنیا‌امد🍂 درفصل‌پاییز‌ازدواج‌کرد🍁 درفصل‌پاییز‌کربلا‌رفت🍂 در‌فصل‌پاییز‌هم‌شهیدشد🍁 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
حواسمون‌کجاپرت‌شدھ .... ‼️ شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
❤️ 🍃 🌼 🍁وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم می‌کرد تا بخریم. 🍁در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم. هر فروشگاهی که می‌رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی. 📚 یادت باشد @Revayateeshg ╰─┅─🍃🌼🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
رفیق! حواسـت‌بہ‌‌جـوونیـت‌بـاشه، نکـنہ‌پـات‌بـلـغـزه. قـرار‌ه‌بـا‌‌ایـن‌‌پـاھـا‌‌ تو‌گردان‌صاحب‌الزمان‌‌باشی!🌱 @Revayateeshg ╰─┅─🍃🌼🍃─┅─╯
مے‌گفت: ازاین‌به‌بعدهرغذایے‌درست‌کردیم نذریکے‌ازائمه‌باشه این‌باعث‌میشه‌ماهرروز‌غذاے‌نذر اهل‌بیت‌بخوریم‌وروے‌نَفْسِمون تاثیرمثبت‌داشته‌باشه.💫 @Revayateeshg
هربار مادرش تماس می‌گرفت کاملا مودبانه رفتار می‌کرد... اگر درازکش بود می‌نشست اگر نشسته بود می‌ایستاد می‌گفت: درسته که مادرم نیست و نمیبینه ولی خدا که هست...🌸 •┈┈•❀🌷❀•┈┈• @Revayateeshg
🌸وضو قبل از خواب... قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.» با خنده و شوخی می خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی. شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم. داریم بستر کسی که بی وضو می خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می نویسند. آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم . @Revayateeshg
براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند که سه روز،روزه بگیرند که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوند. سه روز روزه میگیرند.🌱 @Revayateeshg
لینک دانلود صوت قرآن کریم با صدای استاد پرهیزکار🌱 هدیه به 🌸 http://j.mp/2bFRQIM @Revayateeshg
انقدر‌سینـہ‌میزد‌ بھش‌گفتم‌ڪم‌خودتو‌اذیت‌ڪن..! مے‌گفـت: این‌سینہ‌نمے‌سوزه.. موقع‌شھادت‌همہ‌جاش‌ترڪش‌بود‌ جز‌سینہ‌اش...💔 @Revayateeshg
از اردوی راهیان نور که برگشتم، بهم گفت : چادر خاکی ات را در خانه بتکان می‌خواهم خاکی که شهدا روی آن پر پر شده اند ، در خانه ام باشد .❤️ @Revayateeshg
انقدر‌سینـہ‌میزد‌ بھش‌گفتم‌کم‌خودتو‌اذیت‌کن..! مے‌گفـت: این‌سینہ‌نمے‌سوزه.. موقع‌شھادت‌همہ‌جاش‌ترکش‌بود‌ جز‌سینہ‌اش...🌱 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
در کوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد. وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست. حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید. وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم.💔 راوی: همسر شهید🌱 @Revayateeshg