۲۱ فروردین ( ۱۳۷۸ )
سالروز شهادت سپهبد #شهید_علی_صیاد_شیرازی
گرامی باد .🌿❤️
#روایت_عشق
#زندگینامهشهدا
@Revayateeshg
نام و نام خانوادگی: احمد پلارک
نام پدر : عباس
محل تولد : تبریز
تاریخ ولادت: ۱۳۳۴
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۰۱/۲۲
محل شهادت: شلمچه-کربلای ۸
مدت عمر: ۳۳ سال
محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
قطعه و ردیف و شماره مزار: ۲۶ - ۳۲ - ۲۲
کتاب مربوط به این شهید: سیزدهمین مجموعه از خاطرات دفاع مقدّس،بــوی عطــــر احمـــد
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
#شهیداحمدپلارک
#سالروز_شهادت
#زندگینامهشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
─•♡•──♥️──•♡•─
روایت عشق🖤
🌷#شهیدمحمدحسیننوربخش
🕊#زندگینامهشهدا
🌷#خاطراتشهدا
🕊#روایت_عشق
🌷 حسین، ۱۶ سال بیشتر نداشت. پایه ثابت مسجد بود و درس طلبگی را هم پیش آقای دستغیب شروع کرده بود.
روزی آقای دستغیب من را خواستند و گفتند: اگر حسین خواست به جبهه برود، مانعش شوید اگر رفت دیگر برنمی گردد!
رفتم پیش مسئول بسیج که آقای مجید عباسی بود، از ایشان خواستم تا مانع اعزام حسین شود. ایشان هم کد مخصوصی که داشتند را روی پرونده حسین زدند تا نتواند به جبهه اعزام شود. بعد خودم به منطقه برگشتم.
حسین که جریان را فهمیده بود، اول مادرم را راضی کرده بود که به جبهه برود، بعد مادر را پیش آقا برده و ایشان را راضی کرده بود، آخر هم مادر را به بسیج برده بود تا برای اعزام ایشان رضایت بدهد.
به هر ترتیب به جبهه اعزام شد، برای اینکه من او را نبینم و برنگردانم به لشکر المهدی و گردان غواصی رفت. از زمان اعزام تا دوره غواصی و شهادتش در کربلای 4، بیش از 40 تا 50 روز نشد. همان جور که استادش گفته بود، پیکرش مفقود شد و برنگشت.
بلاخره بعد از ده سال، جنازه حسین با گریه و دعا های مادر برگشت و در گلزار شهدای شیراز دفن شد.
مادر مریض شده بود. مشکلی در مغزش ایجاد شده بود که به روی چشمش فشار آورده و چشمش را به سمتی کشانده بود که دیگر درست نمی دید و باید چشمش را می بست. کمسیون پزشکی تنها درمان را جراحی مغز تشخیص دادند، آن هم نه درمان صد در صد. هزینه زیادی هم داشت که به هر ترتیب پول را جور کردم. قبل از عمل از آقای دستغیب خواستم تا برایم استخاره ای کنند. گفتند: هر چه آمد عمل می کنی؟
گفتم: آره.
جواب استخاره صبر آمد.
رفتم سر مزار حسین. گفت: داداش، همون قدر که مادر من هست، مادر تو هم هست. قرار نیست همه کار ها را من انجام بدهم، تو هم کاری برای مادر انجام بده.
صبح روز بعد رفتم بیمارستان. پزشک ایشان گفت: مادرت را ببر.
گفتم: پس عمل چی؟
گفت: عمل نمی خواهد!
با تعجب مادر را مرخص کردم و به خانه بردم. اما هنوز فشار پشت چشمش باقی بود و چشمش به یک سمت کشیده شده بود. دوباره رفتم پیش حسین و گفتم: قرار نشد مرخصش کنی، قرار شد خوبش کنی!
کم کم فشار از پشت چشم مادر برداشته شد و چشمش به حالت عادی برگشت.
به حدی که ضعف بینایی مادر هم بهبود یافت و دیگر نیاز به استفاده از عینک نداشت....
هدیه به شهید محمد حسین نوربخش صلوات،،شهدای فارس
تولد: ۴۹/۵/۹- شیراز
شهادت: ۶۵/۱۰/۴- کربلای ۴
@Revayateeshg
─•♡•──♥️──•♡•─
#زندگینامهشهدا✨
#سالروزولادت 😍
#روایت_عشق 🌸
#شهیدمحمدرضادهقانامیری🦋
🕊نــام :محمدرضا
🌷نـام خـانوادگـی :دهقان امیری
🕊نـام پـدر :علی
🌷تـاریخ تـولـد :۱۳۷۴/۰۱/۲۶
🕊مـحل تـولـد :تهران
🌷سـن :۲۰ سـال
🕊دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
🌷وضـعیت تاهل :مجرد
🕊مـلّیـت :ایرانی
🌷تـاریخ شـهادت :۱۳۹۴/۰۸/۲۱
🕊کـشور شـهادت :سوریه
🌷مـحل شـهادت :حلب
🕊عـملیـات :محرم
🌷نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🦋
@Revayateeshg
#شهیدحسینعلیسعیدیچاجاری🕊
#زندگینامهشهدا 🌼
#روایت_عشق🌺
شهید اهل امر به معروف و نهی از منکر بود به مسائل شرعی توصیه؛و به خواهرم در مورد حجاب تأکید می کرد. از نشستن در کوچه که فرهنگ شهرمان بود منع میکرد و میگفت:
«هر چقدر که توی این دنیا هستید، با آبرو برید.»
اگر میدید کسی سیگار میکشد؛ تذکر میداد و به مادرم میگفت: «اگر کسی پیش شما در مورد کسی حرفیزد، باور و دخالت نکن.
🔹شهید حسینعلی سعیدی چاجاری
🔹شهادت: 1378/1/16
🔹علت شهادت: درگیری با اشرار مسلح موادمخدر _ خواف - خراسان رضوی
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
#شهیدمهدیقاضیخانی🌸
#زندگینامهشهدا🌼
#روایت_عشق🌹
۱۳۶۴؛ (۲۸ آبان) ولادت در روستای حیدری خان از توابع شهرستان بهار همدان
۱۳۷۴؛ مهاجرت به همراه خانواده به قرچک ورامین
۱۳۷۹؛ تصادف و خانه نشینی پدر و ترک تحصیل و اشتغال به کار برای اداره مخارج زندگی
۱۳۷۹؛ عضویت در پایگاه بسیج یکی از مساجد قرچک
۱۳۸۵؛ (آذر) ازدواج با خانم فاطمه قاضی خانی که حاصلش سه فرزند به نام های محمد متین نهال و محمد یاسین می باشد.
۱۳۸۸؛ مقابله با فتنه گران اجاره ای غرب در قالب گردان امام علی (ع)
۱۳۸۸؛ ولادت اولین فرزندش که بر خاطر شلوغ کاری هایش فتنه ۸۸ اش می گفتند.
۱۳۹۴؛ (۳۰ آبان) اعزام به حلب سوریه جهت مقابله با فتنه داعش در سوریه
۱۳۹۴؛ (۱۶ آذر) شهادت د رمنطقه خان طومان حلب
۱۳۹۴؛ (۲۰ آذر) تشییع و خاک سپاری در قرچک
مزار: گلزار شهدای بی بی زبیده زیبا شهر قرچک
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
#شهیدمحمدمهدیمالامیری🌸
#زندگینامهشهدا 🌷
#روایت_عشق 🧡
تاریخ تولد: ۲۶/۳/۶۴
تاریخ شهادت: ۳۱/۱/۹۴
محل شهادت:
بصرے الحریر استان درعاے سوریه
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
روایت عشق🖤
شهیدی که در اولین شب قدر به شهادت رسید🕊🌷 #شهیدمحمدمهدیفریدونی #وصیتنامهشهدا #روایت_عشق @Rev
#شهیدمحمدمهدیفریدونی🌼
#زندگینامهشهدا 🌸
#روایت_عشق🧡
تاریخ تولد:
۱۳۶۶/۶/۳٠
تاریخ شهادت: ۱۳ / ۳ /۱۳۹۷
محل تولد: فارس، فسا
محل شهادت: سوریه
کارشناسی ارشد زبان انگلیسی بود و هیچ وقت از کارهای خوبش به ما نگفته بود و بعد از شهادتش فهمیدیم او به خانواده ای که دو فرزند معلول داشته اند کمک میکرده ما تمام حساب های محمد مهدی را پس از شهادتش چک کردیم
طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان و به حسابش ریخته بودیم، در حسابش بعنوان پس انداز می داشت....
اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود !!
بعدها متوجه شدیم به خیریه ای کمک کرده ام و برای دختران بی بضاعت جهیزیه خریده است.
ساعت ۹ شب بود که دیگر هرچه بی سیم زدیم جوابی را دریافت نکردیم و دو تا سه تن از بچه های فاطمیون داوطلبانه به جلو رفتند و بعد بی سیم زدند و از ما خواستند که به آنجا برویم وقتی به آنجا رسیدیم پیکر محمد و دوستش ، به همراه جسد شش داعشی را آنجا دیدیم که داعشی ها توسط محمد با سلاح کمری به هلاکت رسیده بودند که این اتفاق قابل توجهی است و کار هر کسی نیست و او مصادف با اولین شب قدر با دهان روزه در اثر اصابت خمپاره تکفیری ها، شربت شهادت را نوشید
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
─•♡•──♥️──•♡•─
#روایت_عشق
#زندگینامهشهدا
#شهید_محمد_رضا_عبادی_پورفرد
دوم اسفند 1341، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود.
پدرش محمدعلی، پليس بود و مادرش بتول نام داشت.
تا پایان دوره متوسطه در رشته عمران درس خواند و دیپلم گرفت.
به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور يافت.
نهم شهريور 1365، در هزار قلعه بر اثر انفجار مین شهيد شد.
مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
دلاوری
که شبـی
اقتدا به مولا کرد
قسم به عشـق ؛
که در زینبیه غوغا کرد....❤️
تکاور تیپ۶۵نیروهایویژه هوابرد ارتش، نهمین شهید مدافعحرم استان گلستان و هفتمین شهید مدافعحرم ارتش جمهوری اسلامی ایران
اواخر اسفند ۱۳۹۴ برای مبارزه با تکفیریها عازم سوریه شد.
شهامت او در منطقه عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک های دشمن پیش می رفت و با تاکتیک ها و شجاعت خاص خودش آنها را منهدم میکرد.
او استادِ انهدام تانکهای داعش بود.
یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دورههای سخت نظامی را با جدیت طی کرده بود و به گفته همرزمانش قبل از شهادتش قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود.
🌷ولادت :
۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان
🌷شهادت:
۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه
#شهید_صادق_شیبک
#زندگینامهشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
─•♡•──♥️──•♡•─
❤️تاریخ تولد: 12 اردیبهشت 1369
🧡محل تولد: بهبهان
💛تاریخ شهادت: 16 آذرماه 1394
💚محل شهادت: سوریه
💙وضعیت تأهل: مجرد
💜تحصیلات: کاردانی تربیت بدنی
احسان فتحی چم خانی 12 اردیبهشت 1369 در شهرستان بهبهان به دنیا آمد. پدرش شکرالله نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. 26 آبان 1392 با عضویت رسمی در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. دانشجوی ترم اول رشته تربیت بدنی بود و همزمان با روز دانشجو؛ 16 آذر 1394 در دفاع از حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(س) در حلب، با آتش مزدوران سعودی و پیروان اسلام آمریکایی شهدِ شیرین شهادت را چشید و میهمان سفره ی اباعبدالله الحسین(ع) شد.
پیکر مطهر احسان فتحی چم خانی در شهرستان بهبهان تشییع و در گلزار شهدای این شهرستان در کنار مزار برادر شهیدش بارونی فتحی چم خانی که در عملیات رمضان (تیرماه 1361) به شهادت رسیده بود به خاک سپرده شد.
#شهیداحسانفتحیچمخانی
#زندگینامهشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
🌸#زندگینامهشهدا
🌺#شهیدمحمدرخی
🌼#روایت_عشق
یک روز به مدرسه ی محمد رفتم تا از وضعیت درسی او آگاه شوم. معلمش گفت: به محمد آقا بگویید که صدای بلند گوی #مسجد را کم کند و گرنه او را مردود خواهم کرد.
در آن موقع در کنار مدرسه ی آنها مسجدی بود که محمد عضو آنجا بود به او گفتم: پسرم صدای بلند گوی مسجد را کم کن و گرنه تو را مردود خواهند کرد شهید در جواب من گفت: خدا ما را قبول می کند.
البته همین اتفاق هم افتاد و او مردود شد. بعد از مدتی معلمش او را دید و گفت حالا برو که مسجد و خدا تو را قبول می کند . پس از تعطیلی دوباره محمد به مدت سه ماه سر کلاس رفت و بعد از اتمام کلاسها و امتحانات نتایج آن از تهران آمد و قبول شد سپس به معلم خود گفت : دیدید که همان مسجد ما را قبول کرد.
راوی: پدر شهید
برادرم در حزب جمهوری اسلامی مشغول فعالیت بود و یکی از طرفداران شهید بهشتی بود. کسانی هم با ایشان مخالف بودند. برادرم با سختی و مشقت بسیار یک موتور برای خودش تهیه کرده بود از شبها که موتورش کنار خیابان پارک بود مخالفان و طرفدار بنی صدر، در باک موتور ایشان مقداری شکر ریختن و موتور خراب شد بعدم تهدید کردند که دست از بهشتی بردار، ولی برادرم هم پیغام داد حاضرم جانم در این راه بدهم.
@Revayateeshg