eitaa logo
روایت عشق🖤
987 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
159 فایل
﷽ 🔸تبادلツ👇🏻 تبادل باهر تعداد عضوی انجام میشه مهم محتواست😊 ❤️ @Azii0_0zii شما مهمان شهدا هستید😍😊 🌺کپی به شرط صلوات برای ظهور اقا و دعا برای شهادت خادمین کانال😊🌹 🌺لفت به شرط صلوات برای سلامتی آقا eitaa.com @Revayateeshg
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟ به روایت همسر شهید: مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانه‌ی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شماره‌اش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلام‌علیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»، گفتم: «بله!» مِن‌مِن‌کُنان گفت: «همسرتان...». با حالِ بدی گفتم:«آقا همسرم چی؟!» گفت:«همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند.» من بغض کردم. یک‌لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شماره‌ی مهدی است و اذیّتت می‌کند. منم خنده‌ام گرفت اما خودم را کنترل کردم.😄 با لحن شوخی-جدی گفتم:«آقا ولش کن! این شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت:«تو چقدر نامردی! منو به شاسی‌بلند فروختی؟»😕 گفتم:«تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!»😎 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
مطمئن شده بود کہ جوابم مثبت است تیر خَـلاص را زد صدایش را پایین تر آورد و گفت: دوتا نامہ نوشتم براتون یکے توۍِ حرم امام رضا(ع) یکے هم کنار شهداۍ گمنام بهشت زهرا برگہ ها را گذاشت جلوۍ رویم کاغذ کوچکے هم گذاشت رویِ آنها درشت نوشتہ بود همانجا خواندم زبانم قفل شد: تو مرجانے ، تو دَر جانے تو مروارید غلتانے اگر قلبم صدف باشد میانِ آن تو پنهانے🙃❤️ همسر ┏⊰💕⊱━━━━━━━━┓ @Revayateeshg
روایت عشق🖤
#وصیت‌نامه‌شهدا✍🏻 #روایت_عشق 💖 #شهیدمصطفی‌ردانی‌پور🌿 خواهرانم.... در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب
هر وقت که مادر برای سر و سامان دادن پسرش نقشه‌ای می کشید، مقاومت می‌کرد. وقتی دید مادر دست بردار نیست تصمیم گرفت طبق توصیه امام راحل(ره) با همسر شهید ازدواج کند، خانمی از تبارِ سادات انتخاب کرد و می‌گفت می خواهم از این طریق، داماد حضرت زهرا(س) بشوم و اون دنیا به ایشان محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کند. علاقه زیاد این شهید به حضرت زهرا(س) و امام زمان(عج) زبانزد همه بود. برای عروسی‌ اش علاوه بر میهمانان ،سه کارت دعوت نیز برای امام رضا(ع)، برای حضرت ولیعصر(عج) و حضرت زهرا سلام الله علیها می‌نویسد و به ضریح حضرت معصومه(س) می‌اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می‌بیند که به عروسی‌ اش آمدند، شهید ردانی پور به ایشان می‌گوید: "خانم! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می‌خواستم احترام کنم" حضرت زهرا(س) پاسخ می دهند: "مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟" @Revayateeshg
برای خرید سر عقد رفته بودیم موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت: «هنوز نامحرمیم! تا بپسندی بر‌می‌گردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت برای همه خریده بود جز خودش. گفت خودم میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳» گفت: «می‌خواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم💛» راوی همسرشهید •┈┈•❀🌷❀•┈┈• @Revayateeshg
هیچ قیاسی در کار نیست! اما میدانید؟ قدیم ها عاشقانه های دو نفره این شکلی بود💔🥺 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
توماشین تو خیابون ... یهو میدیدی با دستش قلب درست میکرد به رسم علامت همیشگیمون قلب دانیال...قلب!❤️ @Revayateeshg
آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمی‌کرد. بسیار مهمان نواز بود. همیشه وقتی مهمان داشتیم صدام می کرد تا زودتر بیام سر سفره و تا نمی آمدم غذایش را شروع نمی کرد. وقتی مهمان‌ها می‌رفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی می‌کرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه می‌کرد و حتی دستم را می‌بوسید. •┈┈•❀🌷❀•┈┈• @Revayateeshg
🌷امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی اگر می‌گفتم کاری را دارم انجام می‌دهم، می‌گفت: «نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم.» 🌷می‌گفتم: «چیزی نیست، مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم!» مادرم همیشه به او می‌‌گفت: «با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها!😊» امین جواب می‌داد:«نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است. زهرا رئیس من است😍» 🕊 💕 🌱 @Revayateeshg
همسرش میگفت: توۍوصیت‌نامہ‌اش‌برایم‌نوشتہ‌بود:‌ اگربھشت‌نصیبم‌شد؛ منتظر‌ت‌می‌مانم‌باهم‌برویم... همینقدرعاشقانھ . . .💕 @Revayateeshg
همسر شهید روح الله قربانی: وقتی روح الله شهید شد، چند وقت بعد که خیلی دلم برای روح الله تنگ شده بود به خونه ‌خودمون رفتم وقتی کتابی که روح الله به من هدیه داده‌ بود را باز کردم دیدم که روح الله روی برگ گل رُز برام نوشـته بود: عشق‌مَن‌دلتنگ‌نباش❤️ @Revayateeshg
🌸ولخرجی برای عروسی🌸 دوست نداشت جشن عروسی برگزار کنیم. دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هرچند رضایت محمد هم برایم شرط بود. یادم هست همان روزی که مستاجر خانه را خالی کرد، شبانه برای نظافت و سروسامان دادن به خانه آمدیم. آنقدر ذوق شروع زندگی را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر آماده شدیم. چون جشن نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به مشهد هوایی بود، آن‌هم 2 هفته! با اینکار حسابی ریخت‌و‌پاش کرده بودیم! (هردومان می‌خندیم…) راوی : همسرشهید 💕 @Revayateeshg
من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان “شهیــــد زنــــده” ذخیره کرده بودم؛ یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره‌اش را بگیرم وقتی این کار را کردم،دیدم شماره مرا با عنوان “شریک جهادم و مسافر بهشت” ذخیره کرده بود گفت: از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم شام غریبان امام حسین علیه‌السلام بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم، ایشان به من گفت دعا کنم تا بی‌بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت‌الشهدا قرار دهم✨ راوے: همسر شهید @Revayateeshg