💠 گویند مردی مبتلا به چشم درد شد. برای درمان نزد دامپزشک رفت و درخواست دارو کرد . دامپزشک از آنچه که در چشم خَرها میریخت در چشم او ریخت و درنتیجه ، آن شخص کور شد . مرد شکایت به نزد قاضی برد و گفت : این بیطار (دامپزشک) مرا خر فرض کرده و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر او هیچ تاوان نیست، اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .
🍃ندهد هوشمندِ روشن رای
به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف(حصیرباف)اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر🍃
🔺گلستان سعدی
#داستانک #یادداشت #گاهنوشتهها
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#خاطره_نگاری
#یادداشت
#گاهنوشتهها
یه شب که توی صحن مسجد مقدس #جمکران مشغول پاسخگویی به مراجعین بودم، جوونی اومد سراغم و گفت حاج آقا یه چیزی میخوام بگم ولی روم نمیشه.
گفتم مشاوره میخوای؟
گفت یه جورایی آره.
گفتم پس چند لحظه صبر کن من پاسخ این خانم ها رو بدم بعد دربست درخدمتم. چند لحظه شد چند دقیقه. چون خانم ها پشت هم سوال می پرسیدن کمی طول کشید. بعد که رفتند، اون جوون اومد جلو و گفت:
- حاج آقا من بچه تهرانم. حقیقتش خیلی حالم بده.
- چرا ؟ چی شده؟
- راستش من گناهی نیست که نکرده باشم یعنی شرایط گناه همه جوره برام مهیاست و روزی نیست که بدترین گناها ازم سر نزنه، ولی هنوز ته دلم بابت انجامشون ناراحت میشم و بعدش عذاب وجدان میگیرم. بارها هم توبه کردم ولی به ساعت نرسیده باز گناه می کنم. دست خودم نیست در مقابل گناه مقاومتی ندارم. با تمام این حرفا قرار ثابتمه که حداقل ماهی یکی دو بارو بیام جمکران.
- چطور؟
- نمی دونم ، این جا که میام حال دلم عوض میشه. حال و هواشو دوست دارم. ولی میدونم همین الآن که از اینجا برم در اولین فرصت عرقی میخورم و با یکی ...
- بسه عزیزم ادامه نده، فهمیدم. خب حالا از من چی میخوای؟
- میخوام بگی چیکار کنم از این وضع خلاص شم. من اهلبیتو دوست دارم، امام زمانو دوست دارم، خیلیم ازش خواستم کمکم کنه ولی انگار دوستم نداره، جوابمو نمیده.
یه نگاهی کرد به مسجد و گفت آقا تو هم با ما کاری نداری، محلمون نمیذاری شایدم ازم بدت میاد و إلّا بعد این همه خواستن جوابمو میدادی.
تا اومدم صحبتمو شروع کنم یه خانمی از دور صدا زد حاج آقا ببخشید! نگاه کردم دیدم یه خانم محترمه ای چمدون به دست داره میاد سمتمون. گفتم بفرمایید. اومد نزدیک، چمدون رو گذاشت رو میز و باز کرد. گفتم این چیه؟ گفت راستش این #پرچم_گنبد_امام_حسینِ، از کربلا آوردم. داشتم از مسجد میرفتم نگاهم افتاد به شما به دلم افتاد بیارم شما هم متبرک بشید. نگاه کردم به اون جوون گفتم: بسم الله، اول شما. دیدم بُهت زده داره به پرچم نگاه میکنه. گفتم دستی بکش به پرچم متبرک شو. دستاشو برد پشتش و گفت نه، دیدم اشک تو چشمش حلقه زد. اصرار نکردم . خودم دستی به پرچم کشیدم بوسه ای زدم و از اون خانم تشکر کردم. چمدون رو بست و رفت . چند قدمی رفته بود که اون جوون آروم با صدای لرزون گفت حاج آقا میشه بگی برگرده . گفتم حتما. اون خانم رو صدا زدم، برگشت و چمدون رو باز کرد. جوون همونطور که دستش پشتش بود کامل خم شد و پرچم رو بوسید، ولی چند لحظه این حالتش طول کشید، انگار یه چیزی زمزمه کرد و بعد ایستاد، دیدم به پهنای صورت داره اشک میریزه. عجیب حالش منقلب شده بود. گفتم اینطور که معلومه خود آقا جوابتو داد. داخل غرفه ی پشت کسی نیست، برو با خودت خلوت کن. با #امام_زمان حرف بزن، بگو از گناهایی که انجام میدی بیزاری. بگو دیگه به سمت گناه نمیری. بگو که فهمیدی آقا حواسش بهت هست. بگو که فهمیدی کلید حل مشکلت امام حسینه.
رفت توی غرفه ی نیمه ساخته و تاریک پشت، صدای هِق هِقش بلند شد، مدتی طولانی گریه می کرد و ناله میزد إنقدر که توجه همه رو به خودش جلب کرد. حالش خریدنی بود.
کمی که آروم شد، اومد بیرون و بهم گفت به همون پرچم قسم دیگه گناه نمی کنم. رو کرد به مسجد و دست به سینه گذاشت و گفت آقا ممنون. بازم میام ولی الآن باید برم، لازمه کارایی رو انجام بدم. خداحافظی کرد و رفت.
✍️ #شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#یادداشت
#گاهنوشتهها
💠 ثواب و کباب
چند روز پیش توری ای رو که سفارش داده بودم برای پنجره های خونه بسازند، آوردند و نصب کردند و بخشی از پولش رو قرار شد کارت به کارت کنم که البته چند دقیقه بعد از اینکه رفتند انجام دادم.
امروز ساعت 14 که اومدم خونه، طبق روال معمول تصاویر آیفون رو چک کردم ببینم در نبود ما کسی نیومده باشه درِ خونه. از قضا دیدم صبح، همون سازنده و نصاب توری، اومده و دو بار هم زنگ زده.
در لحظه چیزی که در ذهنم اومد فقط و فقط این بود:
- نکنه واریز پول مشکلی داشته و این بنده ی خدا شماره ی منو نداشته که تماس بگیره و ناچار شده بیاد درِ خونه، و إلّا کار دیگه ای نمیتونسته داشته باشه.
- سریع یه زنگی بهش بزنم ببینم چه کاری داشته و اگه نگرانی ای براش پیش اومده برطرف کنم که بنده ی خدا دهان روزه دوباره مجبور نشه بیاد درِ خونه.
- نکنه الآن خواب باشه. آخه ساعت دوِ بعد از ظهرِ و اگه به گوشیش زنگ بزنم و خواب باشه، تماس من بیدارش می کنه، خدا رو خوش نمیاد باعث مزاحمت بشم، بالأخره ماه رمضونه و خواب مردم حساب کتاب نداره.
در نهایت تصمیم گرفتم به مغازه شون زنگ بزنم، چون مطمئن بودم کسی توی مغازه نمیخوابه اونم این موقع . یعنی یا هست و بیداره و جواب میده و یا نیست و جواب نمیده که در این صورت حدأقل من به وظیفم عمل کردم.
تماس گرفتم و طبق روال معمول پسرش گوشی رو برداشت، گفتم پدر هستند؟گفت بله، یه لحظه. گوشی رو باباش گرفت. گفتم کاری داشتید امروز اومده بودید درِ خونه؟ گفت شما؟ گفتم فلانی ام. گفت با شما کار نداشتم، اومده بودم برای همسایه ی طبقه بالا توری نصب کنم، حالا مگه چی شده ؟ گفتم آخه زنگ ما رو زده بودید و تصویرتون روی آیفون افتاده بود تماس گرفتم بگم اگه کاری داشتید درخدمتم. گفت مرد حسابی زنگ زدی منو از خواب بیدار کردی که چی؟ که تصویرم تو آیفونتون افتاده ؟! کلی شاکی شد و قطع کرد!!! 😳
پناه بر خدا، خواستیم ثواب کنیم کباب شدیم.
🔻 پ.ن : کاش کمی صبور باشیم و إنقدر زود أعمال آدما رو حمل بر بیشعوری و حماقت نکنیم. باید اجازه حرف زدن به آدما بدیم و توجیه عملشون رو بشنویم و زود قضاوت نکنیم. خیلی وقتا آدما کارهایی رو از روی خیرخواهی و حتی با ملاحظه و رعایت جوانب احتیاط انجام میدن ولی خب ...
یاد بگیریم صبور باشیم تا دیگه از کسی نشنویم:
خواستم ثواب کنم، کباب شدم.
این بی صبری ها و فکر نکردن ها و حق بجانب دیدن خود و سریع عصبانی شدن ها و برخوردهای تند و ناشایست باعث میشه رفته رفته آدمها از انجام کار درست هم بترسند و بشود آنچه نباید بشود.
🍃 یا حق 🍃
✍️ #شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#یادداشت
#گاهنوشتهها
💠 إطاله ی کلامی در باب انتخابات
✍️ در بین نامزدهای انتخابات، ما با چند دسته از افراد مواجه میشیم:
🔹 بعضیا نظریه پردازهای خوبی هستن و حرفای خوبی میزنن، در ظاهر هم متدین و متعهد به نظام به نظر میان -باطنشون رو هم که خدا میدونه- ولی در مقام عمل مدیران توانمندی نیستند، یا توانمندیشون در مدیریت یک تشکیلات کوچک یا حیطه ی خاصه . اینا نه می تونند عوامل زیر دستشون رو مدیریت کنند و نه طرح های مفید رو اجرایی. به همین دلیل برای رفع نا توانیشون زود به آدمای فعال دور و برشون اعتماد میکنن، بعد یه مدتم کلا منکر وعده هاشون میشن و شروع می کنن به فرافکنی و ناکارآمدی هاشون رو گردن این و اون میندازن. کلی هم نفوذی و مفسد اقتصادی از زیر چترشون در میاد. با این افراد مملکت پیش میره ولی پِت پِت کنان. اینا ضررشون بیشتر از منفعتشونه.
فرض در مورد این افراد منافق و نفوذی نبودن خودشونه که البته ممکنه همین هم خلافش ثابت بشه.
🔸بعضی دیگه، مدیران خیلی فعال و پر تحرکی هستن اما آدمای فهمیده و عاقلی نیستند. این ها هم در ظاهر متدین و متعهد به نظام به نظر میان -باطنشون رو هم که خدا میدونه- . نشونه ی این آدما سعیشون در عوام فریبی و شعارهای پوپولیستی و مغالطه ست. این گروه معمولا به راحتی زیر چتر نفوذی های متملّق قرار می گیرن و پس از مدتی میزنن جاده خاکی و به سمت انجام طرح هایی میرن که فقط خودی نشون بدن حتی اگه اون طرح غلط باشه. اینها در عین حال که فهم پاییینی دارن، خودشون رو همه چی دان می دونن و چون جاهل و خودرأی و خودشیفته و در عین حال فعال هستن، عملا مملکتو نابود می کنن. اگرچه با وجود این آدما نیاز به نفوذی نیست، اینا خودشون ندانسته - شایدم دانسته -کارهارو مطابق میل دشمن پیش می برند.
🔹برخی دیگه، هم اهل دانش و تفکرن و هم مدیر و پر تحرک آمّا مشکلشون اینه که تعهد دینی ندارن و پایبند به نظام نیستن. اینا دیگه خیلی ترسناکن چون رسما خودشون براندازند.
🔸دسته ی دیگه اونایی هستن که هم خوش فکرند، هم مدیر - در عرصه های مختلف کلان_ پرتلاشن و متدین، مؤمن اند و متعهد به ارزشهای نظام . اینا آدمایی هستند که نه که نشه، میشه، ولی سخت میشه تو دستگاهشون نفوذ کرد و اگرم بشه کار زیادی ازشون بر نمیاد. چون طرفشون کار بلد و حواس جمعه .
▪️اگه دقیق تر بشیم، میشه به این دسته بندی گروه های دیگه ای هم اضافه کرد ولی موارد بارزش همیناییه که گفتم.
🔻اینم که یه کسی کاندیدا بشه که همه چی تموم باشه و در کنارش جشن بای بای نفوذی ، گودبای مفسد اقتصادی، خداحافظ تحریم یا جشن ما چقدر خوشبختیم بگیریم و سرود ما چقدر خوشحالیم بخونیم و سلام کنیم بر اسلام ناب محمدی ص، از سرتون بیرون کنید. این آرزو فقط با ظهور امام زمان عج محقق میشه إن شاء الله . خلاص
❌ خب ، پس یعنی رأی ندیم؟
✅ چرا، اگه خوب خونده باشی میفهمی که باید رأی بدی، خوبم رأی بدی
⁉️ اونوقت چجوری باید تشخیص بدیم کی به کیه؟
✳️ اینجوری:
1.سوابقشون - تحصیلات(میزان و محل گذراندن دوره تحصیلی و کسب مدرک)، مسئولیت های سابق و عملکردها، مواضع، مصاحبه ها و حرفای گذشته ، شخصیت ، گرایش و رویکرد فرهنگی،سیاسی، مذهبی و اقتصادیشون - رو دقیق بررسی کنیم.
2. اطرافیانشون - قبل از انتخابات و در زمان تبلیغات انتخاباتی- رو درست بشناسیم.
3. عملکردشون رو در زمان تبلیغات انتخاباتی خوب رصد کنیم. خیلی چیزا ازش میشه فهمید.
4. حرفا و طرحاشون رو خوب گوش بدیم، ببینیم اولا چقدر با دغدغه های واقعی مردم مطابقت داره، ثانیا چقدر جامع و فکر شده ست، ثالثا چقدر بوی اسلام و ارزشهای نظام رو میده، رابعا چقدر واقع نگرانه و عملیاتیه.
5. ببینیم دشمن نسبت بهش چه حالی داره: خنثی، حامی زیرپوستی، مخالف زیرپوستی، دشمن خونی
6. هر کی دم از اتحاد، آشتی ملی، برطرف کردن تحریمها ، مذاکره، إحیاء برجام و ... زد، دیگه بهش فکر نکنید. به قطع یا احمقه یا خائن.
🍃 تشخیص با شماست، باقیشم دیگه با خداست 🍃
🔰 اگه چند روز زحمت بکشی، وقت بذاری ، تحقیق کنی، خوب بشنوی، خوب ببینی، خوب فکر کنی، خوب مشورت بگیری و درست انتخاب کنی و رأی بدی، مجبور نمیشی چهار سال مصیبت بکشی و تحمل کنی، إن شاءالله
#انتخابات_1400
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#خاطره_نگاری
#یادداشت
#گاهنوشتهها
💠 خادمان ما
چند سال پیش برای تبلیغ دهه ی اول محرم اعزام شدم به یه روستایی که جمعیت زیادی نداشت. در بدو ورود با یه حسینیه مواجه شدم که بهم گفتن اینجا محل استقرار شماست. در زدیم و سیدی در رو باز کرد، دیدم خانواده اونجا زندگی می کنه. تعجب کردم . گفتم داستان چیه ؟ سید گفت اینجا خونه ی منه . بفرمایید داخل، نفسی تازه کنید تا براتون توضیح بدم. بعد از ورود و پذیرایی، سید گفت: این جوون که می بینی پسرمه. علاوه بر این پسر، پسر جوان دیگه ای داشتم که خیلی عاشق امام حسین ع بود. شیفتگی عجیبی داشت. ایام محرم که می شد یه تنه همه ی کارهای برپایی عزای حضرت رو انجام میداد و هیئت به پا می کرد. چند سال پیش در اثر یه سانحه از دستش دادیم. خیلی سوختیم. بعد از اون تصمیم گرفتم طبقه ی پایین خونه رو به نام پسرم حسینیه کنم و از اون به بعد خودمون طبقه ی بالا زندگی می کنیم. در این سالها هم هر روحانی ای میاد، در همین حسینیه مستقر میشه و مراسمات روستا هم همینجا برگزار میشه.
خانواده ی خیلی محترم ، خوب ، باصفا و مهمون نوازی بودن.
خاطرات جالبی از اون چند روزی که در خدمتشون بودم دارم.
یادمه یه روزی مادر خونه اومد نشست به درددل کردن و از داغ جوونی که از دست داده بود و جریان حسینیه و روحانیونی که هر سال منزلشون میان گفت تا رسید به یه خاطره که بدجوری حالمو دگرگون کرد.
می گفت هر سال یه روحانی مُسِنّ برای مناسبتهای مختلف برامون می فرستادن. تا اینکه یه سال دیدیم طلبه ی جوانی رو فرستادن. خیلی ناراحت و عصبانی شدم. رفتم به سید گفتم: چرا این جوون رو برای ما فرستادن؟ ما دختر جوون تو خونه داریم. این اصلا درست نیست، همین فردا میفرستیش بره و میگی یکی دیگه بفرستن. سید گفت خانم فرقی نمی کنه این هم یه طلبه ست مثل قبلیا. گفتم نه این جوونه، درست نیست وقتی ما دختر جوون داریم یه مرد جوون بیاد چند روز تو خونمون بمونه. خلاصه قرار شد فردا بفرستیمش بره.
شب شد. حوالی سحر که همه خواب بودیم با یه صدایی به هوش اومدم، دیدم صدای دخترمه. رفتم بالای سرش دیدم تو خواب داره می لرزه و گریه می کنه و یه دفعه از خواب پرید. گفتم چی شده ؟ نمی تونست حرف بزنه. مدتی رو فقط گریه می کرد. وقتی آروم تر شد، گفت مامان خواب حضرت زهرا س رو دیدم.
حاج خانم به اینجای صحبت که رسید خودش شروع کرد به اشک ریختن و دخترشو صدا کرد و گفت بیا خودت تعریف کن.
دختر خانوم اومد و تعریف کرد که بله در عالم خواب یه خانوم جوونی رو دیدم که بهم الهام شد حضرت زهراست. خیلی ناراحت و عصبانی بود، بهم گفت برو به مادرت بگو اینها پیر و جوانشون #خادمان_ما هستند و برای ما خیلی عزیزند و حرمت دارند. مبادا دیگه به خودت اجازه بدی در موردشون گمان بد ببری و بد حرف بزنی و باهاشون بد رفتار کنی. این رو گفت و من از خواب پریدم و از این که حضرت زهرا رو دیده بودم حال خودمو نمی فهمیدم و فقط اشک می ریختم. بعد که خواب رو برای مادرم تعریف کردم، ازش پرسیدم قضیه چیه؟ جریان رو برام تعریف کرد و گفت اشتباه کردم. نفهمیدم.
حاج خانم گفت صبح که شد به سید گفتم دست نگه دار، بذار باشه، قدمش به روی چشم، از این به بعد هر #طلبه ای بیاد خودم خدمتشو می کنم.
غرض اینکه حاج آقا، وجود شما برای ما باعث برکته، هر کاری دارید بگید ما دربست درخدمتیم.
اینها رو گفتند و رفتند.
من موندم و بار سنگینی که بیش از پیش رو دوش خودم احساس می کردم. احساسی که از اون روز دیگه رهام نکرد.
ما کجا و محبت و الطاف خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها
خانوم انقدر به امثال من حقیر و ناچیز توجه دارند و ما ... .
خانوم جان، بابت کوتاهی هامون شرمنده ایم ...
✍️ #شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#داستان_کوتاه #داستانک #گاهنوشتهها
⛔️"برجاگ" 🤔
زمانی گرگی بود که به گلههای گوسفند مردم روستا حمله میکرد. کدخدای روستا گفت من با #مذاکره با #گرگ مسئله را حل میکنم، تا مردم گَلهی خود را بدون دغدغهی حمله گرگ به چَرا ببرند. پیر دانای روستا گفت من به گرگها بدبینم. ذات گرگ دریدن است و از این کار دست بر نخواهد داشت، به جای هدر دادن وقت و دارایی ها باید توانایی خود را در مقابله با آن بالا ببریم. کدخدا گفت امتحانش که ضرر ندارد، کسی تا بحال از مذاکره ضرر نکرده است!
بالأخره کدخدا با آقای گرگ مذاکره و از قضا توافق کرد به شرطی که به گلهی گوسفندان در زمان چَرا حمله نکند، روزی یک گوسفند را داوطلبانه به او میدهند تا بدَرَد و بخورد.
◾️اسم توافق شد "برجاگ" (برنامه روستا جهت امنیت گوسفندان!)
♦️مردم روستا شاکی بودند که چرا باید روزی یک گوسفند بدهند؛ اما کدخدا میگفت شما بی سواد و بی شناسنامه اید؛ با گرگ که نمیشود جنگید؛ چرا شکر گزار نعمتِ برجاگ نیستید و از این آفتاب تابان استفاده نمیکنید! ما از گرگ امضا و تعهد گرفتیم! و سایه شوم جنگِ با گرگ را دور کردیم . گرگ اگر بخواهد زیر عهدش بزند در بین سایر حیوانات اعتبارش را از دست می دهد.
از روز بعد از "برجاگ"؛ علاوه بر روزی یک گوسفندِ اجباری که روستاییان به گرگ میدادند؛ چند گوسفند دیگر هم از طویله ها گم میشدند، ظاهرا همهی شواهد نشان میداد،که کار، کار گرگ است. اما نیم کاسه ای زیر کاسه بود و علاوه بر گرگ، اطرافیان و دوستانِ صمیمیِ و البته خائنِ کدخدا، که به نظر کدخدا ذخایر روستا بودند هم از آبِ گل آلودِ برجاگ کاسبی و دزدی و چپاول مینمودند، و قضیه را به گردن گرگ مینداختند... وقتی مردم استخوانهای باقی مانده گوسفندانِ چوپان های بیچاره را برای کدخدا بردند؛ کدخدا در جواب اعتراضات مردم گفت: این قتلها با روح "برجاگ" تضاد دارد، نه خود برجاگ!؛ چون در زمانِ چریدنِ گوسفندان نبوده، پس نمیشود به گرگ ایراد گرفت، و بر خلاف توصیه ی پیرِ دانای روستا سعی کرد تا گرگ را بزک کند، و امیدوار بود که گرگ روزی به تعهدش عمل کند.
هرچه گذشت اوضاع بدتر شد، تا جایی که گرگ برجاگ را پاره کرد و رسما اعلام کرد که به آن پایبند نخواهد بود. پس از آن جسورتر شد و حتی یک شب در حرکتی غافلگیرانه به نگهبان مهربان روستا که به درخواست پیر دانا، بیرون از روستا مانع از تجاوز گرگ ها به جان و مال مردم روستا می شد حمله کرد و ... .
♦️کار به جایی رسیده بود که حتی مردمی هم که حرف های کدخدا را باور کرده بودند به حرف #پیر_دانای روستا رسیدند و فهمیدند که ذات گرگ دریدن است و سلام او بی طمع نیست، و توافقی که گرگ امضا کند، چیزی بجز قانونی شدنِ دریدن و جنایت نخواهد بود؛ علاوه بر اینکه دیگر، مردم روستا با گرگ به خاطر حمله ی او به #نگهبان_مهربان_و_فدائی روستا که او را مانند پدر دوست داشتند، پدر کشتگی پیدا کرده بودند.
اما باز هم کدخدا بر عقیده ی خود باقی بود. مدتی بعد هم گفت اخیرا سر دسته ی گرگ ها تغییر کرده و با قبلی فرق می کند. این بار با او مذاکره می کنم و از او تعهد می گیرم که به برجاگ بازگردد، مطمئن باشید مشکل برای همیشه حل خواهد شد.
☑️ این شد که مردم به خوبی کدخدا و همفکرانش را شناختند و تصمیم گرفتند او را عوض کنند و دیگر، امور خویش بدست #همفکران_کدخدا نسپارند.
✍️ بازنویسی: #شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#یادداشت
#گاهنوشتهها
♨️ شخم ♨️
وقتی کشاورز، زمینی رو شُخم می زنه، هدفش اینه که خاک نرم بشه تا آب به خوبی درش نفوذ کنه، زیر و رو بشه که خاکهای زیرین، هوایی بخوره و علفهای هرزی که تو زمین ریشه کرده، از بین بره تا زمین برای رشد محصولِ مفیدِ جدیدی که کاشت میشه، کاملا آماده بشه.
حالا سوال اینه: من و شمایی که هر از چندگاهی تو ذهنمون یا پیش دیگران میشینیم و گذشته ها رو شخم میزنیم، هدفمون چیه ؟
این که خطاهای دیگران رو هر چند وقت یک بار از عمق ذهنمون بیرون بیاریم و به رخشون بکشیم و باز کینه ای که از آدما به دل گرفتیم رو درون ذهن و قلبمون حفظ کنیم، باعث رشدمون میشه یا بیشتر جلوی رشدمون رو می گیره ؟
بهتر نیست اگر گذشته ها رو شخم زدیم، یه بار برای همیشه علف هرز #کینه رو در دلمون نابود کنیم، و زمین قلبمون رو نرم، و آماده پذیرش انوار الهی کنیم و در درونمون بذر #محبت بکاریم و بنشینیم و شاهد محصول بذر بی نظیری که کاشتیم باشیم؟
✍️ #شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#یادداشت
#گاهنوشتهها
💠 کنترل فکر
(خوندن این مطلب رو از دست ندید)
یکی از پر تکرارترین سوالاتی که توی این سالها ازم شده، درباره ی اینه که چه کنیم فکر گناه نکنیم؟
اگه بخوام مختصر و مفید جواب بدم باید بگم:
قبل از هرچیز لازمه که بدونی فکرِ گناه مقدمه و البته قوی ترین عامل برای ارتکاب گناهه، چون تا به گناهی فکر نکنی انجامش نمیدی و وقتی به گناهی فکر کردی در ذهنت ریشه میده و ایجاد انگیزه می کنه و رفته رفته فکرت متمرکز میشه و اراده در برابر انجام گناه سست میشه و در نهایت مرتکبش میشی.
پس، اول این که نباید اجازه بدی هرچیزی وارد ذهنت بشه، باید مراقب ورودی های ذهنت (تصویر، صوت و ... حرام) باشی. احتیاط کنی و به محض مواجهه، بدون لحظه ای مکث، از دریافت اون داده ی حرام خودداری کنی.
دوم این که با تمرین، باید بتونی ذهنت رو کنترل کنی، به این صورت که به محض اینکه فکر ناشایستی به ذهنت خطور کرد، بدون اینکه با آغوش باز به استقبالش بری فوراً اونو با فکر دیگه ای جایگزین کنی و لحظه ای به ذهنت اجازه ندی درگیر اون فکر بشه. بیا یه تمرین کنیم.
الآن فکر می کنی منی که در این لحظه در حال نوشتن این مطلب هستم روی چی نشستم ؟ یه موکت چغر سبزآبی؟ یه صندلی نرم مدیریتی صورتی؟ یه تختخواب دو طبقه خوابگاهی؟ رو چمنای توی پارک؟ رو یه تخته سنگ لب دریا؟
کجا هستم؟ پشت میز کارم؟ توی قطار تو راه مشهد؟ تو یه کلبه جنگلی ؟ تو یه ویلا لب ساحل؟ گوشه ای از یه مسجد؟ بالای برج دیدبانی سر پُستم؟ به جون خودم اگه به این آخری حتی الآنم که خودم گفتم فکر کرده باشی رسما امیدی بهت نیست. شک نکن تلاش برای بهبودیت بی فایده ست.
بگذریم، از انتخابات چه خبر ؟ به نظرت کاندیدای مورد نظرت رأی میاره؟ الکی !
فک نکنم، قیافه ش به این حرفا نمی خوره. حرف زدنم که بلد نیست. غیبت نکن داداشم، من میگم، تو چرا گوش میدی؟ خوبیت نداره پشت سر مرده حرف زدن. مرده ؟ کدوم مرده؟ بی خیال. داشتم چی می گفتم؟
إی بابا این چه وضعیه این شاطرم با این نوناش، همش خمیره، گفتم خمیر یاد خمیر دندون افتادم، خداییش خمیر دندون فقط مریدنت، چند روز دندون درد داشتم ، نوع ضد حساسیتشو زدم درد دندونم افتاد، همین روزا باید برم دندون پزشکی، دوباره کلی خرج کنم و ... . بد روزگاری شده، خیلی مواظب باشید وسایل برقیتون خراب نشه، چند وقت پیش پنکه مون شکست، بردم تعمیر، به اندازه ی قیمت اولش خرج تعمیرش شد. هوا چرا هِی سرد و گرم میشه ؟ یه دفعه رعد و برق میزنه و تگرگ میاد دو دقیقه بعد ، آفتابی میشه و یه جوری گرم میشه که انگار تو سونایی ، واقعا اینا رو مسئولین رسیدگی نمیکنن؟؟؟
🔹به نظرم دیگه کافیه، اگه یادت مونده باشه چند خط بالاتر گفتم: بیا تمرین کنیم. به نظرت بعد از اون جمله، من به چند چیز بی ربط ، بلافاصله فکر کردم و فوری نوشتم و جوری ذهنم و ذهنت رو از فکر قبلی فارغ کردم که گویی از اساس بهش فکر نکرده بودیم؟
بله ، کنترل فکر شدنیه، فقط کافیه تو بخوای، همین.
دیگه نشنوم کسی بگه چجوری به فلان چیز فکر نکنما.
🔻نکته آخر: حواست باشه، به اینکه به فلان چیز نباید فکر کنمم فکر نکنی، چون اینجوری بازم داری به همون چیز فکر می کنی.
خب، بازم تمرین میخوای؟ باشه.
همین الآن ازت خواهش میکنم به گربه سیاه دم بریده ی محله تون که پاش لنگ میزنه و هر وقت تو رو میبینه چشماش برق می زنه و با لبخند برات دست تکون میده، فکر نکنی. خواهش کردما ، مرد باش فکر نکن . الآن داری فکر می کنی نه؟ این همونه که گفتم. فقط یه سوال: جان من یه همچین گربه ای تو محله تون دارید که داشتی فکر می کردی بهش فکر نکنی؟ دمتون گرم، چه گربه هایی دارید شما.
پس، از این به بعد اگه اراده کردی به چیزی فکر نکنی، به فکر نکردن بهشم فکر نکن.
اُه اُه چقدر حرف زدم ، مثلا میخواستم مختصر جواب بدم، نشد دیگه، شرمنده، شما به خوبی خودتون ببخشید
موفق باشید🌹
🍃یا حق🍃
✍️ #شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#داستان_کوتاه
#داستانک
#گاهنوشتهها
💠 تسلیم یا مقاومت
زمانی در دامنه ی کوهی، دو آبادی بود، یکی بالای دامنه ی کوه و دیگری پایین دامنه . چشمه ای پر آب و خنک از آبادی بالا می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. مردم آبادی پایین، مردم باصفا و زحمتکشی بودند که در آرامش کنار هم زندگی می کردند.
روزی خان بدذاتِ دِهِ بالا به فکر افتاد زمین های حاصلخیز دِهِ پایین را صاحب شود. پس به اهالی دِهِ پایین رو کرد و گفت: چشمه ی آب در آبادی ماست، أخیراً با خبر شده ام که قصد حمله به آبادی ما را دارید و میخواهید نزاع راه بیاندازید و آبادی ما را صاحب شوید تا با در اختیار گرفتن چشمه، قدرت خود را بیشتر کنید. حال که چنین است از امروز کم کم آب چشمه را بر آبادی شما می بندم.
مردم آبادی پایین هرچه تلاش کردند که ثابت کنند چنین قصدی نداشته اند، خان قبول نکرد که نکرد. شرایط برای مردم دِهِ پایین روز به روز سخت تر میشد. پیوسته نمایندگانی را برای مذاکره با خان دِهِ بالا می فرستادند بلکه از خَرِ شیطان پیاده شود، اما او که برای آنها نقشه ها در سر داشت، قبول نمی کرد و دائم اتهامات بیشتری به آنها می زد. از طرفی با تهدید، کاری کرده بود که از آبادی های اطراف هم نتوانند آب بگیرند. خلاصه برای تهیه ی آب سخت به مشکل خورده بودند. در نهایت مردم آبادی پایین به خان گفتند خودت بگو ما چه کنیم تا باور کنی چنین قصدی نداریم و در صداقتمان شک نکنی. خان گفت اگر میخواهید حرفتان را باور کنم و برای همیشه بی آب نمانید باید رعیت من شوید.
مردم آبادی پایین که سخت تحت فشار بودند، میانشان اختلاف افتاد. برخی می گفتند: چاره ای نیست، باید پیشنهادش را بپذیریم، و برخی دیگر می گفتند ما هرگز تَن به این ذِلَّت نمی دهیم و اگر لازم باشد حَقِّمان را به زور از او می گیریم. همه که حرفشان را زدند، عالِمِ آبادی گفت: بروید بیل و کلنگتان را بیاورید که باید شبانه روز تلاش کنیم تا برای حل مشکل چندین چاه حفر کنیم و قناتی درست کنیم. بدانید که تنها راه، همین است . مردم بسیج شدند و کمرِ همت بستند و با تلاش شبانه روزی آنها، بعد از مدتی قنات ها آماده شد، و مردم ِ آبادی پایین دوباره آب را به مزارع و کشتزارها روانه ساختند. حفرِ قَنات ها باعث شد چشمه ی بالای کوه خشک شود.
خان آبادی بالا که دید نَتَنها به آبادی پایین دست نیافته بلکه حالا آبادی خودش هم در مضیقه قرار گرفته و چشمه اش خشک شده و برگ برنده اش را از دست داده، تلاش کرد تا با تهدید آنها را به گفتگوی مجدد دعوت کند.
اما آنها که دیگر از چشمه ی آبادی بالا بی نیاز شده بودند و خود صاحب قنات و آب مستقل بودند، دیگر تَن به گفتگو ندادند. خان که سخت شکست خورده بود و دیگر راهی برای بازگرداندن شرایط به حال سابق در مقابل خود نمی دید به سوی آبادی پایین رفت و با التماس گفت، شما با این کارتان چشمه ی ما را خشکاندید. حدّأقل سر یکی از قنات ها را به طرف آبادی ما برگردانید.
اما دیگر برای پشیمانی او دیر شده بود، چرا که کار از کار گذشته و هیچ وقت آب از پایین به بالا نمی رود.
#استکبار #استعمار #استثمار #مذاکره #میدان #اقتصاد_مقاومتی
✍️#شیخ_رضا_احمدی
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
#یادداشت
#گاهنوشتهها
♨️ این شما و این هم صف کشی مدعیان نجات کشور
✍️ لیست ثبت نام کنندگان انتخابات رو که دیدم، هر چی نگاه کردم، دیدم بین ثبت نام کننده ها جز آقای #رئیسی و شاید #سعید_محمد، نیروی انقلابی قابل دفاعی که بتونه با اقبال عمومی مردم مواجه بشه نمیبینم. الحمدلله هر دو چهره هم اخلاقی و مأخوذ به حیا هستند.
در مقابل این دو چهره، شاهد لشکرکشی غربگراهای بی آبرو ، ساده لوحان ناکارآمد و مدعیانی بدون پایگاه مردمی هستیم که به دلیل نداشتن صلاحیت لازم، چنانچه شورای نگهبان به درستی به مسئولیتش عمل کنه، یا ردّ صلاحیت میشن و یا رأی چندانی ندارن تا در برابر نامزدهای انقلابی بتونن قد عَلَم کنن.
در این بین، دو نفر از ثبت نامی ها جلب توجه زیادی کردن، یکی #جهانگیری که ظاهراً بیشتر به نیت تطهیر چهره ی اطلاح طلبان و اعاده ی حیثیت نداشته ی غربگرایان وارد عرصه شده، و دیگری #لاریجانی که از همین اول شمشیر رو از رو بسته و چنانچه از فیلتر شورای نگهبان به لطایف الحیلی رد بشه، بیشترین حملات و ضربات رو بر پیکره ی نیروهای انقلابی میزنه.
به هر حال، افراد زیادی ثبت نام کردند اما بین ثبت نام کنندگان، بعیده که بیشتر از 6 یا 7 نفر تأیید صلاحیت بشن. بین همونا هم احتمالا بعضیشون انصراف میدن.
از این که احتمالاً در انتخابات امسال رقابت چشم گیری رو شاهد نباشیم نگران شدم، تا اینکه دیدم بالأخره #سعید_جلیلی هم پا به عرصه انتخابات گذاشت و ثبت نام کرد و کمی از نگرانیم کم شد. بلکه این بار شوق مردم برای انتخاب بین بد و بدتر ، به شوق برای انتخاب اصلح بین افراد صالح بدل بشه.
🚫 عمیقاً معتقدم بیشترین تخریب نسبت به هر کاندیدا میتونه از ناحیه ی خودش و حامیان و طرفدارانش صورت بگیره و لزوماً برای تخریب یک کاندیدا، نیازی به رقیب بی اخلاق نیست.
پس کاندیداهای محترم
جَوّگیر شدن، ساده لوحی، حرکات و حرفهای پوپولیستی، تبلیغات توهین کننده به شأن و شعور مردم، وعده های غیر کارشناسانه، و درگیر بازی و فضاسازی رقبا شدن ممنوع.
امیدوارم حامیان و هوادارن نامزدها هم از إغراق در تبلیغات، دفاع یا نقد بی منطق، تحمیل نظر شخصی خود به دیگران و تحقیر و تخریب طرفداران رقیب جِدّاً بپرهیزند، تا إن شاءالله شاهد مشارکت حدّأکثری مردم در انتخابات و انتخاب نامزد اصلح باشیم.
موفق باشید 🌺
🍃یاحق🍃
#انتخابات_1400
#بصیرت
#من_رأی_میدهم
——————
📝 گاه نوشته های من
@RezaAhmadi_ir
📌
📋 سلام های بودار
یکی از علما میگفت:
ما یک گاریچی در محلمان بود که نفت میبرد و به او عمو نفتی میگفتند.
یک روز مرا دید و گفت: حاج آقا سلام، ببخشید خانهتان را گازکشی کردهاید؟
گفتم: بله.
گفت: فهمیدم چون سلامهایتان تغییر کرده!
آقا میگوید من تعجب کردم و گفتم: یعنی چه؟
عمو نفتی گفت: قبل از اینکه خانهتان گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتید و حالم را میپرسیدید.
همۀ اهل محل همینطور هستند. هر کس خانهاش گازکشی میشود دیگر سلام و علیک او تغییر میکند.
این آقا که از بزرگان است فرمود: من فهمیدم ۳۰ سال سلامم بوی نفت میداد، عوض اینکه بوی خدا بدهد.
🔺یادمان باشد که سلاممان بوی نیاز ندهد ... ‼️
✍️ ؟
#اخلاق
#به_انتخاب_تو
——————
@RezaAhmadi_ir
📌
📋 نوشتههای نامرئی
اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد. داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
«راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!» مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟ راستی چرا برای #بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟
اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
«کارم را از دست دادهام» «در حال مبارزه با سرطان هستم» «در مراحل طلاق، گیر افتادهام» «عزیزی را از دست دادهام»
احساس بی ارزشی و حقارت میکنم» «در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم» «بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم» «مریضی در خانه دارم» و صدها نوشته دیگر شبیه اینها. همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
🔺 بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب #درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد!
✍️ یاسر عرب
#صبر
#به_انتخاب_تو
——————
@RezaAhmadi_ir