eitaa logo
علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
3.9هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
850 ویدیو
32 فایل
☫ شاعر و نویسنده رمان‌های امنیتی آثار چاپی: سوژه ترور - یک و بیست-برای آزادی ۱- کلنا قاسم ‌ آثار در دست چاپ: عملیات بیولوژیک - برای آزادی ۲ - حلقه‌ی شیطانی - سلام مسیح - ستاره آبی - حریم امن - سارق میراث - و... ارتباط با ادمین: @alirezasakaki
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم برای بسته بندی و ارسال بسته های امروز...
با شنیدن صدای اذان چشم‌هایم را باز می‌کنم، در چهارچوب در ایستاده‌ای... دست‌هایت را به پشت کمرت قلاب کرده‌ای و لبخند می‌زنی تا من را در عمق خنده‌ات غرق ‌کنی. می‌گویم: -دلم برات خیلی تنگ شده بود، حیدر. ناگهان از گفته‌ام پشیمان می‌شوم، این چه حرفی بود بعد از این همه‌ سال؟ خنده روی لب‌هایت محو می‌شود. دست راستت را جلو می‌آوری و یک شاخه گل رز سرخ به سمتم تعارف می‌کنی. هول می‌شوم، شبیه همان عصری که برای اولین بار با خانواده‌ات به خانه ما آمدی و به سمتم گل تعارف کردی. شبیه همان جشن تولدم که ماموریت بودی و صبحش به سمتم گل تعارف کردی. تمام لحظات زندگی‌ در کنار تو از پیش چشم‌هایم می‌گذرد و... ناگهان صدای اذان در گوشم می‌پیچد تا چشم‌هایم را باز کنم. حالا دیگر باید باور کنم که صبح شده است! می‌خواهم چشم‌هایم را باز کنم؛ اما پلک‌هایم به یکدیگر منگنه شده اند. چرخی می‌زنم تا نگاهت کنم؛ اما نیستی. لب‌هایم را از هم باز می‌کنم و به آرامی صدایت می‌زنم: -حیدر؟ هراسان می‌شوم، می‌خواهم از اتاق خوابمان بیرون بزنم تا پیدایت کنم؛ اما یادم می‌آید خیلی وقت است از کنارم رفته‌ای. بدنم می‌لرزد... چادرم را از بند چوب لباسی برمی‌دارم و از خانه بیرون می‌زنم... هوا هنوز تازیک است و در خیابان پرنده هم پر نمی‌زد. نسیم یخ به پیشانی‌ام می‌تازد و زمین زیر قدم‌هایم به لرزه می‌افتد. هنوز در مزار شهدا را باز نکردند، دست‌ مشت شده‌ام را به در می‌کوبم... هوا حسابی سرد شده است. مش رحیم لنگان لنگان به سمت در می‌آید و با دیدن چشم‌های پر اشکم هیچ نمی‌گوید، تنها در را باز می‌کند تا وارد مزار شوم. چقدر با هم به اینجا آمده بودیم... چقدر از دوستانت برایم گفته بودی و آه حسرت سر داده بودی... به سنگ سردت که می‌رسم جا می‌خورم. زانوهایم شل می‌شود... بغضم می‌شکند و در کمال ناباوری گل رز سرخی که روی سنگت گذاشتی را برمی‌دارم و می‌بوسم... نفس می‌کشم هوایی که بدون شک تو هم در آن نفس کشیدی و امروز بیش از بیش بودنت را در کنارم احساس می‌کنم... نویسنده: @romanamniyati
سلام و ارادت، ممنونم از لطفتون، البته طرای جلد کتاب رو اساتیدش انجام میدن، من فقط برای کانال و دلی طرح میزنم🙏
سلام و ارادت، انشالله کنکور رو با موفقیت گذرونده باشید، در خدمتم🙏
فکر خوبیه...
😂😂 دم شما گرم👏👌
سلام و ارادت، بله قسمت‌های قبل گفتم.
خوشبخت رفتی دیگر اینجا برنگشتی خوشحال بودی که به دنیا برنگشتی گفتی که فردا می‌رسی؛ اما دو سال است تقویم می‌گوید که فردا برنگشتی   ای مرد میدان، مردم میدان برایت خون گریه کردند و تو اما برنگشتی پنهان شدی از دیده‌ها؛ اما صد افسوس ظاهر نگشتی... آشکارا برنگشتی حتما کنار فاطمه هستی که اینجا  در روضه‌ی حضرت زهرا برنگشتی شاعر: 🆔️ @RomanAmniyati
سلام و ارادت، سوژه ترور و یک و بیست که چاپ شده. عملیات بیولوژیک و حلقه ای در دست شیطان و سارق میراث و سلام مسیح و ستاره آبی و انتهای بن بست چهارم غربی.
سلام و ارادت، نه نه... داستان این عکس در حال تایپه... انتهای بن بست کلا با بقیه فرق داره و بیشتر تو حال و هوای زمان انقلابه؛ ولی تو فکرمه ویرایشش کنم. 🙏