با شنیدن صدای اذان چشمهایم را باز میکنم، در چهارچوب در ایستادهای...
دستهایت را به پشت کمرت قلاب کردهای و لبخند میزنی تا من را در عمق خندهات غرق کنی.
میگویم:
-دلم برات خیلی تنگ شده بود، حیدر.
ناگهان از گفتهام پشیمان میشوم، این چه حرفی بود بعد از این همه سال؟
خنده روی لبهایت محو میشود.
دست راستت را جلو میآوری و یک شاخه گل رز سرخ به سمتم تعارف میکنی.
هول میشوم، شبیه همان عصری که برای اولین بار با خانوادهات به خانه ما آمدی و به سمتم گل تعارف کردی.
شبیه همان جشن تولدم که ماموریت بودی و صبحش به سمتم گل تعارف کردی.
تمام لحظات زندگی در کنار تو از پیش چشمهایم میگذرد و...
ناگهان صدای اذان در گوشم میپیچد تا چشمهایم را باز کنم.
حالا دیگر باید باور کنم که صبح شده است!
میخواهم چشمهایم را باز کنم؛ اما پلکهایم به یکدیگر منگنه شده اند. چرخی میزنم تا نگاهت کنم؛ اما نیستی.
لبهایم را از هم باز میکنم و به آرامی صدایت میزنم:
-حیدر؟
هراسان میشوم، میخواهم از اتاق خوابمان بیرون بزنم تا پیدایت کنم؛ اما یادم میآید خیلی وقت است از کنارم رفتهای.
بدنم میلرزد...
چادرم را از بند چوب لباسی برمیدارم و از خانه بیرون میزنم... هوا هنوز تازیک است و در خیابان پرنده هم پر نمیزد.
نسیم یخ به پیشانیام میتازد و زمین زیر قدمهایم به لرزه میافتد.
هنوز در مزار شهدا را باز نکردند، دست مشت شدهام را به در میکوبم... هوا حسابی سرد شده است.
مش رحیم لنگان لنگان به سمت در میآید و با دیدن چشمهای پر اشکم هیچ نمیگوید، تنها در را باز میکند تا وارد مزار شوم.
چقدر با هم به اینجا آمده بودیم... چقدر از دوستانت برایم گفته بودی و آه حسرت سر داده بودی...
به سنگ سردت که میرسم جا میخورم.
زانوهایم شل میشود...
بغضم میشکند و در کمال ناباوری گل رز سرخی که روی سنگت گذاشتی را برمیدارم و میبوسم...
نفس میکشم هوایی که بدون شک تو هم در آن نفس کشیدی و امروز بیش از بیش بودنت را در کنارم احساس میکنم...
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@romanamniyati
#امام_زمان #شب_جمعه
خوشبخت رفتی دیگر اینجا برنگشتی
خوشحال بودی که به دنیا برنگشتی
گفتی که فردا میرسی؛ اما دو سال است
تقویم میگوید که فردا برنگشتی
ای مرد میدان، مردم میدان برایت
خون گریه کردند و تو اما برنگشتی
پنهان شدی از دیدهها؛ اما صد افسوس
ظاهر نگشتی... آشکارا برنگشتی
حتما کنار فاطمه هستی که اینجا
در روضهی حضرت زهرا برنگشتی
شاعر: #علیرضا_سکاکی
🆔️ @RomanAmniyati
#حاج_قاسم #شب_جمعه
یه شعر دلی و بداهه
تقدیم شما🙏
ساعت یک و بیسته؛ ولی امشب
آروم و بی فکر و خیال بخواب
اینجا با هیچ بمبی نمی لرزه
مثل همه شبهای سال... بخواب
ساعت یک و بیسته؛ ولی امشب
حاج قاسم ما توی آتیشه
ماشین میسوزه... قصهی یک عشق
دوباره داره بازگو میشه
قصهی یک روضه که از حفظیم
قصهی دست یک علمداره
عاشورا بر پا شد توی بغداد
این عکس... عکس دست سرداره
انگشتر تو توی دستت موند
غارت نشد پیراهنت سردار
دور از وطن بودی؛ ولی دستی
سیلی نزد به دخترت سردار
غریب رفتی؛ اما بعد از تو
شمشیر بیرون از نیام هستیم
تا روز حمله سمت اسرائیل
هر شب به فکر انتقام هستیم
#علیرضا_سکاکی
#حجاب #شب_جمعه
عقربههای ساعتی که روی دیواره
یادآوری کرده دل ما تنگه سرداره
باز هم شب جمعه و ساعتی که غمگینه
باز هم دو چشمی که به خاطر تو بیداره
دعای عاقبت بخیری کن برای ما
دعای تو حتما به حال ما اثر داره
سرباز تو هستیم و آمادهی ایثاریم
گلوی ما از بغض دوری تو سرشاره
دوریِ از تو سینمون رو تنگ کرد سردار
مثل گلی که بین آجرهای دیواره
عقربههای ساعت دیواری غمگینه
ساعت یک و بیستِهُ چشمها داره میباره
شاعر:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
❌کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
#محرم #شب_جمعه #امام_زمان #حاج_قاسم
قهرمان مثل نور مهتاب است
بینظیر است، دُرِّ نایاب است
تا که آرام باشد هر شب و روز
قهرمان شب وَ صبح بیخواب است
دست یاری اگر دراز شود
مرد میدان جنگ و سیلاب است
خادمی افتخار اوست و بس!
قهرمان دور از هر چه القاب است
قهرمان کیست غیر از آن سردار؟
که چو نوری است که جهان تاب است
او برای تمام ملتهاست
او به غیر از جناح و احزاب است
یک شب جمعه قهرمان خندان
محضر فاطمه شرفیاب است
کاش ما را شفاعتی بکند
آن زمان که کنار ارباب است
شاعر: #علیرضا_سکاکی
کپی با ذکر نام شاعر و قید آی دی کانال مجاز است.
@RomanAmniyati
#اربعین #حضرت_رقیه #حاج_قاسم #شب_جمعه
دوباره یک شب جمعه و جای خالی تو
دوباره بغض فرو خورده در حوالی تو
کدام لحظه تو رفتی که بی تو باران رفت
زمین نشست به اندوه خشک سالی تو
تو از کدام مسیر، از کجا سفر کردی
که لحظهای نگذشته به بی خیالی تو
هزار روز گذشت و هنوز جا ماندیم
نشستهایم در حسرت به حال عالی تو
شاعر: #علیرضا_سکاکی
#حجاب #ایران #امام_زمان #شب_جمعه
هدایت شده از علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
عقربههای ساعتی که روی دیواره
یادآوری کرده دل ما تنگه سرداره
باز هم شب جمعه و ساعتی که غمگینه
باز هم دو چشمی که به خاطر تو بیداره
دعای عاقبت بخیری کن برای ما
دعای تو حتما به حال ما اثر داره
سرباز تو هستیم و آمادهی ایثاریم
گلوی ما از بغض دوری تو سرشاره
دوریِ از تو سینمون رو تنگ کرد سردار
مثل گلی که بین آجرهای دیواره
عقربههای ساعت دیواری غمگینه
ساعت یک و بیستِهُ چشمها داره میباره
شاعر:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
❌کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
#محرم #شب_جمعه #امام_زمان #حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی تو اشک به چشمان من آورد
انگشتر تو غم به دل و جان من آورد
از بس که شب جمعه به وقت تو سرودم
این قافیه ها شعر به اوزان من آورد
گفتند جدا هست ره زیره و کرمان...
پس عشق چطور زیره به کرمان من آورد؟
در دوری تو سوختم و هیچ نگفتم
دوریت چه داغی به زمستان من آورد
چون خاطره از ساعت دوری تو دارم
این عقربه ها اسم به رمان من آورد
«۰۱:۲۰»
شاعر : #علیرضا_سکاکی
#شب_جمعه
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
الحمدلله که رزق این #شب_جمعه ما کامل شد... نمیدونم چطور تشکر کنم، دمتون گرم... خیلی خیلی فیض بردم🙏
هدایت شده از علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی تو اشک به چشمان من آورد
انگشتر تو غم به دل و جان من آورد
از بس که شب جمعه به وقت تو سرودم
این قافیه ها شعر به اوزان من آورد
گفتند جدا هست ره زیره و کرمان...
پس عشق چطور زیره به کرمان من آورد؟
در دوری تو سوختم و هیچ نگفتم
دوریت چه داغی به زمستان من آورد
چون خاطره از ساعت دوری تو دارم
این عقربه ها اسم به رمان من آورد
«۰۱:۲۰»
شاعر : #علیرضا_سکاکی
#شب_جمعه
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻