eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.8هزار دنبال‌کننده
678 عکس
65 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
Ronesha | رُنِشا
اما حکیمه خاتون... عالمه‌ی بی‌نظیرِ عزیز❤️‍🔥 این سیده‌ی گمنام در بین ماها... کاش می‌شد و توانی بود که ذره‌ای ایشونو درک کرد و فهمید، چند خطی درباره‌شون قلم زد...
Ronesha | رُنِشا
صداش به گوشم رسید که اومد جلو و عرض ارادت و ادبی کرد، خیلی جدی و خالصانه، گفت: بچه‌ی من، نذرِ ظهور فرزندت... بچه‌ی من رو به عنوان نذر و فدایی امام زمانم، قبول کن یا نرجس خاتون! نمی‌دونم، ولی خوش‌به‌حال اون بچه که مادرش از الان نذرِ ظهور امامش کرده و می‌گه به عنوان فدایی بچه‌ی منو بپذیرین... می‌گفت بچه‌ی من دست خودتون، رشد و تربیتش با خودتون... :)💙 مادرای الان و آینده‌ی این جمع، از همین حالا، یه نذر و نیت‌تون نشه؟ (:
دم در ورودی ضریح نشسته بودیم، که یهو خیره شدم به فرشِ پهن شده‌ی زیر پامون... رفتم تو عالمِ اون فرش... داشتم فکر می‌کردم، از اونجایی که کل عالم خلقت، از دیوار تا فرش گرفته، همه به نوعی درک دارن و زنده‌ن، الان پرزهای این فرش چقدر خوشحالن که در صحن و سرای خونه‌ی پدری امام عصر هستن؟ اونم زیر پای زائرینی که به ملاقات خلیفه‌های برگزیده‌ی خدا روی زمین می‌رن؟ اصن الله الله :) کاش می‌شد همین یه تیکه رو قاب بگیرم بذارم تو کیفم بیارم ایران... کاش مثل فرشای متبرک حرم رضوی، اینجا هم اینطوری بود... فکرشو کن... یه نشونه از خونه‌ی پدریِ امامت همیشه باهاته...
تو صحن خانوما نشسته بودیم، که یکی اومد و گفت اگه می‌تونین برین اون قسمت که رو به روی غذاخوریه، واسه‌ی پاک کردن بامیه‌ی‌های شامِ امشب :) ما هم ذوق ذوقی و از خدا خواسته جمع کردیم رفتیم و دیدم او وه ببین جمعیتو! از این سر تا اون سر گذاشتن و خانوما نشستن و با جون و دل دارن کار می‌کنن، جوری که جمعیت توی تصویر فقط مقداری جا شد! و اون سر جمعیت توی عکس نیست. تا شب همین بساط پهن بود و گروه گروه خانوما میومدن و می‌نشستن و اونایی که خسته می‌شدن استراحت می‌کردن.. داشتم عکاسی می‌کردم که زائرهای مختلف می‌گفتن می‌شه از منم‌ بگیری و واسم بفرستی؟ گفتم باشه و تک تک عکس می‌گرفتم و واسشون ایتا می‌فرستادم :)) انقد ذوق می‌کردن که دارن اونجا همین یه کار کوچولو رو می‌کنن و روشون حساب باز شده، اصن همه همین بودیم..
Ronesha | رُنِشا
تو صحن خانوما نشسته بودیم، که یکی اومد و گفت اگه می‌تونین برین اون قسمت که رو به روی غذاخوریه، واسه‌
با همسفرم که کنار هم نشسته بودیم و گرم صحبت بودیم و داشتیم کله‌ی بامیه‌ها رو می‌کندیم و تمیز می‌کردیم، می‌گفتیم فکرشو بکن؟ آقا جان قیام کردن، و الان خبر دادن که دارن میان خونه‌ی پدریشون، یعنی همینجا.. سامرا، حرمی که قبلا خونه‌ی امام حسن عسکری (سلام الله علیه) بوده، یعنی دقیقا خونه‌ی پدری ایشون🥲 و چون دارن میان، ما داریم تدارک می‌بینیم واسه شام امشب ایشون و همراهانشون و مردم :))) اینارو می‌گفتیم و تصویر سازی می‌کردیم و بغض و ذوق قاطی می‌شد و قلبمون تندتر می‌زد. می‌گفتیم چرا انقدر ما اینجا راحتیم؟ انگار خونه بابامونیم.‌. همینقدر از نظر جسمی و روحی راحتِ راحت..و هیچ حرم دیگه‌ای آدم انگار اینطور نیست، حتی نوجوونی که به زور اومد سفر و چندان مذهبی نیست، عاشق اینجا شد! :)❤️‍🩹
همه‌ی کاروان، کوچیک و بزرگ، مذهبی و نیمه مذهبی، عاشق این صحن و سرا شدن... هست که سردته و می‌ری زیر نور خورشید و خود به خود گرم می‌شی؟ اینم همونه... وجودت سرده، سردش کردی، برای همین وقتی می‌ری خونه‌ی پدری امام حاضرت، کسی که واسطه‌ی رزق زمین و آسمونه و قلبش مرکز توحیده، خود به خود زیر نورش قرار گرفتی... نوری که تو رو مجنون خودش می‌کنه، وجودتو گرم می‌کنه... به قول رفیقم، مگه می‌شه خونه‌ی پدری ایشون باشه و به اینجا سر نزنن؟ مگه می‌شه از کنار ما رد شن و دعایی نکنن؟ مگه می‌شه اونجا باشن و قلب آدم درجه‌ای از عشق و حیات حقیقی رو نچشه؟ چه بخواد چه نخواد، تحت تأثیر اون محیطِ آسمونیِ روی زمین قرار می‌گیره... و چقدر دردناکه که صاحب خونه، انقدر هواتو داشته باشه و بهت رسیدگی کنه و تو اونو نبینی، نشناسی، چون چشمات لیاقت دیدار و شناخت نداره :)
خلاصه که عزیز دل‌های ما، دوست داشتنت کوچک و بزرگ نمی‌شناسد، در باطن قلبِ ما، حُبت جای دارد، و هر قدر سطحِ قلبمان گردِ گناه گیرد، دستی می‌کشی و مانند روز اولش می‌شود❤️ پ.ن: عکس با رضایت مادرش نشر داده شد.
تو ما را در خانه‌ی خود جای می‌دهی، ما را بر سفره‌ی خود می‌نشانی و مهمانمان می‌کنی، پذیرایمان می‌شوی، به سراپای خاکی‌مان نگاه نمی‌کنی... دستمان را می‌گیری، جایی از خانه‌ات مشغولمان ‌می‌کنی، که ذره‌ای احساس غربت نکنیم، هر چقدر خودت غربت کشیدی، این را دیگر برای ما نمی‌خواهی... ما، الان، مانند خانه‌ی پدری خود، به اینجا خو‌ گرفتیم، راحتیم، این میزان راحتی را هیچ جای عالم نداریم... یا بقیة الله، نوکری خانه‌ی شما، آرزوی کوچک و بزرگِ ماست...
و تو، زنده می‌کنی سلول به سلول مرا، با چایِ حریمت، خانه‌ی پدری‌ات، یا حجت الله❤️
هنوز خیلی مونده و من دلم نمیاد ننویسم، چه کنیم؟🥲 ادامه بدم؟ تا الان سفر مجازی چطور بود؟ https://daigo.ir/secret/26550851
خیلی قشنگ بود، خیلی :)))