' روحـآ '
نقاش غزل تا به چشمان تو پرداخت ؛ دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت!..
تو جایَت در کنارِ قلبِ من تا حشر میماند
خدا هم مردمانِ با وفا را دوست میدارد...
' أَعُوذُ به آغوشِ آقای اِمام رِضا مِنْ شَرِّ غَم و گُناه '
قلم میان دستان من و کاغذ رقص کنان بود.
روحم به درون کلمات کشیده میشد
و واژه ها خلق میشدند!
واژه ها بر دشتِ سفیدِ کاغذ میتاختند و داستان شکل میگرفت...
کلمات را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتم؛
اما گویا گذشتن از یکی از این واژه ها کار من نبود.
واژه ی "پناه" پیش رویم سبز شد و قلم متحیر ماند میان آسمان و زمین!
کلمه روی کاغذ مانده بود.
چه کسی لیاقت برداشتن آن را داشت!؟
پناه چه کسی بود و پناهگاه عالمین از آن که بود؟
واژه را برای چه کسی کنار میگذاشتم؟
کاتب بودم،باید قلم میزدم و برای هر کلمه صاحبی مشخص میکردم.
اما پناه بودن شایسته ی چه کسی بود!؟..
سوی چشمانم به سمت ساعت روی دیوار پر کشید.
ساعت هشت بود. هشت شب
تصویر ساعت تار شد.
چشمانم چنان سنگینی میکردند که گویی
سنگینیتمامجهانبررویچشمانقهوهایمناست!
تصویر ساعت محو شد.
و حالا
تصویر ساعت تمام شده و جهانی دیگر
پیش رویم پدید آمده
خورشیدی رو به رویم بود که
دسته های کبوتر طوافش میکردند!
سرم را پایین تر گرفتم و آهوان را دیدم،
که به حریم خورشید پناه میبردند!:)...
جلو تر مردی از تبار نور، چو کوه ایستاده بود.
بر سر آهو ها دست میکشید و کبوتر ها را به آب و دانه مهمان میکرد.
میدانستم نامش علیبنموسی ست و از نوادگان حیدر است.
شنیده بودم که امام رئوف است و
مهمانانش را پناه میدهد.
نزدیک شدم و از مهمانانش سراغ گرفتم؛
مرا همراه خود وارد حرم کردند و دسته هایی که وارد حرم میشدند را نشانم دادند.
جمعیتی از سمت راست همچو سیل جنون بر حریم خراسان میآمدند،
امام فرمود که اینان شفا میخواهند
و قرار است همگی دست پر به آبادی هایشان برگردند و شفا بگیرند.
جمعیتی از سمت چپ همچو دریا به آغوش امام روانه بودند،
امام فرمود که اینان طالب آرامشند
و بنا ست با قلب هایی آرام و قرار یافته به خانه هایشان برگردند.
جمعیتی از پشت سر خود را دوان دوان به سمت پنجره فولاد میرساندند،
امام فرمود که اینان برات کربلا میخواهند
و رقم خورده است که به زودی به دیدار جدم روانه شوند.
جمعیتی از رو به رو با پای پیاده و به سر زنان خود را به زمین میکشیدند،
امام فرمود که اینان جاماندگان اربعینند
و بنا ست در آغوش من اشک بریزند و از حب شان به حسین برایم بگویند.
و من نیز پا به پایشان اشک بریزم
بر مصیبت جدم اباعبدالله!
گوشه ای هم مردی سال خورده کمر خم کرده بود.
اما فرمود او ریانبنشبیب است که در عزای حسینبنعلی ، صبح و شب میگرید!
گوش هایم را تیز کردم که
صدای مرثیه خوانیاش را بشنوم؛
کبوتری از جلوی چشمانم رد شد و با نوازش چشمانم توسط بال هایش، از خواب پریدم.
کاغذ رو به رویم،قلم در دستانم
و واژه آواره بر روی کاغذ بود.
بی درنگ قلم زدم و نوشتم:
"هر کلمه صاحبی دارد،
و صاحب کلمهی 'پناه'
بی شک علیبنموسیالرضا ست!"
✍🏼' رِضـوآن¹¹⁸ '
-960946432_-1569784865.mp3
6.88M
خداوندازبابلطفیکهداشته
یه جاهایی رو جلوه ی بهشت کرده!
#پیشنهاد_دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَــن مُسَلـمآن شُـدِهیِ دَســتِ اِمـآمِ حَسَـنَم!
' روحـآ '
اینکه بری حرم و بعد از زیارت حضرت ارباب بری روضه>>>>>>>>
قدم زدن تو کوچه پس کوچه های مشهد به مقصد حرم >>>>>
' روحـآ '
_
ابر و باد و مه و خورشید و فلک می گویند:
چشم وا کن که جهان گوش به فرمان رضاست!..
' روحـآ '
' أَعُوذُ به آغوشِ آقای اِمام رِضا مِنْ شَرِّ غَم و گُناه ' قلم میان دستان من و کاغذ رقص کنان بود.
امام رضا پناهه؛
یعنی قبل اربعین ازشون آرامش خواستم
و بهترین آرامش و ملجاء
یعنی نفس کشیدن تو بین الحرمین شریفین
یعنی گریه کردن تو بغل عباسِ زینب
یعنی سجده بر خاک کربلای معلی رو
به قلبم بخشیدند!
و حالا؛
اومدم رو به ایوانِ طلای تو
سجده ی شکر کنم و بگم
که آقا، ما جد در جد عادت داریم
بار اول دستِ خالی مونو رو به بارگاهتون دراز کنیم
و خواسته هامون رو بگیم
و بار دوم...
ما بار دوم برای شکر نعمت میایم!
برای تشکر ازتون..
ما عادت داریم از این در، دستِ پر برگردیم!
الحمدالله که صاحب و بزرگ ایران شمایید:)))
✍🏼' رِضـوآن¹¹⁸ '
' روحـآ '
همانا ایندلها، همانندبدنها خستهوافسردهمیشوند! وفقطخدایِمنوتوستکه رمزِآرامکردنِدلرامی
دنیاخانهیگذراستنهجاىماندن...
-حضرتِامیرالمونین'ع'-
' روحـآ '
حَسَنِ شهرِ سآمرا ؛ زیبا حرمی داری!:)..
همهیِدلخوشیِما این است؛
لااقل یک حَسَن حرم دارد...
' روحـآ '
همهیِدلخوشیِما این است؛ لااقل یک حَسَن حرم دارد...
برای اسم حسن حق نوشته غربت را
چه 'عسکری' بشود یا که 'مجتبی' باشد ...