eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.3هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.7هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
يك برنامه هفتگے برایِ خودش طرح‌ريزۍ كرده بود و چهار سال تمام طبق همين برنامه در مساجد و مراسم‌ِمختلف‌شرڪت‌مےكرد...❤️' 🎙برادرشھید 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔻من آسیه رحیمی هستم از گلشهر کرج ۳۰ساله دانشجوی ارشد بیوشیمی دانشگاه اصفهان من در شهریور۹۷با شهید عباس آسمیه در اردوی جهادی مشهد از طریق دوست پزشکم خانم دکتر کاویانی آشنا شدم ما در دورهمی های دوستانه مون هرکدوم دوست شهیدمون رو بهم معرفی میکردیم و خانم دکتر کاویانی هم شهید عباس آسمیه رو به عنوان دوست شهیدشون معرفی کردند به ما من خیلی حس عجیبی داشتم و دوست داشتم اطلاعات بیشتری از شهید بدست بیارم و انصافا خانم دکتر کاویانی هم کمک زیادی کردند و تمام اطلاعات و کانال تلگرام شهید رو بعد از سفر اردوی جهادی مشهد برام فرستادن اولین باری که به کانال شهید رفتم و عکس ایشان رو دیدم به شدت منقلب شدم و یک حال غریبی پیدا کردم تا رسیدیم به ماه مهر و سفر اربعین که همه در حال آماده شدن برای سفربودن،بنده به شدت ناراحت بودم چون هنوز معلوم نبود برم نرم اولا که پولش رو نداشتم،کلاس های دانشگاهم بود و هم چنین هنوز تصمیم نگرفته بودم که با چه کاروانی و یا با چه کسانی برم یادم به شهید عباس آسمیه افتاد من اون موقع اصفهان بودم و در حال درس خودن ،دلم خیلی شکسته بود و یه حسی داشتم که اگه نرم دق میکنم ،الحمدالله در اصفهان زیاد به گلستان شهدای اصفهان مراجعه میکردم و برای مسایلم توسل به شهدا میکردم برای سفر کربلا هم با دلی شکسته و با یاد شهید عباس آسمیه رفتم گلستان شهدا و دورکعت نماز هدیه به حضرت عباس خوندم ،من ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل دارم و تمام زندگیم رو به ایشان گره زدم .. همونجا نیت کردم و به شهید عباس آسمیه گفتم اگه کربلای من رو درست کنی منم عکس شما رو چاپ میکنم و و به نیابت از شما به زیارت ارباب با پای پیاده میرم ... 🔴سه روز بعد از اون صحبت ها و توسل ها تمام کارهای سفرم درست شد گذرنامه ام تمدید شد،هزینه سفر جور شد ،حتی ثبت نام هم در یک کاروان انجام شد ✔️ 🔹من حالا وقتش شده بود به عهدم وفا کنم و عکس شهید عباس آسمیه رو چاپ کنم . . . ☑️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔴دوست داشتم مشخص بشه که ایشان هستند و خودم امکان انجام فتوشاپ نداشتم که الحمدالله یکی از عکس های ایشان رو انتخاب کردم و برای دوستم که به طور اتفاقی باهم صحبت کردیم و من نمیدونستم که آیا زحمت فتوشاپ رو قبول میکنن یانه دادم و الحمدالله خودشان به بهترین نحوانجام دادن و من عکس رو روی کوله پشتی زدم و چند تا عکس هم چاپ کردم وپرس کردم و همراه خودم به کربلا بردم خلاصه این شد که من شدم همسفر شهید و شهید شد ،در لحظه لحظه ی پیاده روی حضورشون رو حس میکردم ،الحمدالله من در طول مسیر فقط در شب اول هم یک الی دوساعت خوابیدم و در کل در مسیر پیاده روی بودم . . چون همش راه میرفتم و ساعت ۳برای استراحت توقف میکردم عموما موکب ها پر شده بود و جایی برای استراحت نبود ،شب اول خوب بود و در موکب امام رضا (علیھ‌السلام)💛' اسکان داشتم ولی (سلام‌اللھ‌علیھا)🌺' روی صندلی نشستم وخیلی جدی به شهید عباس گفتم جا پیدا کردن یه کار مردانه است و این کار امشب زحمتش با شما دو دقیقه نگذشت که خادمی به طرف من اومدند و گفتند خانم شما چند نفرید ؟گفتم یک نفر گفتند میتونید بفرمایید داخل موکب الان یک خانم خارج شدند ...بهترین مکان موکب بود وبهترین خواب عمرم رو کردم!😊 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... ❤️ بین راه پیاده روی از شهید عباس آسمیه خواستم اگه من و قبول دارن من ایشان رو در کربلا ببینم 🕊 خودم هم نمیدونم چرا ولی این در خواست رو کردم در بین راه هم همان روزاول تمام عکس های شهید آسمیه تمام شد و زایرین (مخصوصا زایرین از استان البرز)از بنده عکسشان را گرفتند با هرمشقتی بود به کربلا رسیدم ولی تنها نبودم شهید عباس آسمیه را لحظه به لحظه حضورشان را حس کردم رسیدم به مقد عشاق ،به موکبمان رفتم و شب به رسم ادب به زیارت رفتم ابتدا در محضر حضرت عباس شرف یاب شدم به دلیل ازدحام جمعیت نماز را در جلوی کفشداری و ابتدای بین الحرمین خواندیم عکس شهید عباس آسمیه همراه من بود در ابعاد A3ونشانه ای برای دوستانمان که همدیگر را گم نکنیم بعد از نماز عکس را بالا گرفتم که دوستانم کم کم جمع شوند وهمدیگر راگم نکنیم ! در حال و هوای خودم بودم که ناگهان آقای جوانی به همراه دونفر دیگر به طرف بنده آمدند ایشان با لحنی سرشار از تعجب و پرسش از من سوال کردند خانم این عکس کیه دستتون گرفتید ؟من هم گفتم آقا ایشان شهید مدافع حرم هستند شهید عباس آسمیه زیر عکس نوشتم نخواندید ؟! 🖼 گفتند نه خانم این عکس دوست ماست و دست دوستشان راگرفته بودند و برای اثبات به سمت ما مےآمدند.. 🔻راست‌هم‌میگفتندآن‌آقایی‌که‌دوست وهمراهشان بودند با هیچ‌فرقےنداشتندحتۍحالت موهایشان بعدازاین‌اتفاق یاد درخواست خودم از عباس افتادم که خواستم او را ببینم اینا تنها ذره ای از اتفاقات و برکات آشنایی بنده با ایشان بوده و این ماجرا هم‌چنان‌ادامه‌دارد؛انشاالله‌تاشفاعت...🤲 『شھدای‌ِظھور』
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... ⭕️اگه خاطره کربلا و همسفری بنده و کاروانمون با این شهید بزرگوار رو خوانده باشید متوجه میشید که من عکس شهید رو در ابعاد A3 چاپ کردم و هرجا رفتم زیارت با خودم بردم حتی وقتی رفتم حرم حضرت ابوالفضل متاسفانه فقط سرداب برای زیارت خانم ها باز بود و ضریح اصلی به دلیل ازدحام جمعیت فقط مخصوص آقایان بود ،دلم خیلی شکست خیلی دوست داشتم عکس شهید آسمیه رو به زیارت حضرت عشق ببرم ،در همین فکرها بودم که خودم رو در ورودی حرم حضرت ابوالفضل دیدم و همینطور خیره به حرم بودم در همین حین خانم جوانی اومدند و از خادمی که در بخش آقایان بودن خواهش کردند که چفیه شون رو ببرن و به ضریح حضرت عشق متبرک کنند ،آقای خادم بنا به وظیفه ای که داشتند نمیتونستند این کار رو انجام بدند و با لهجه ی عربی غلیظ و کلمات دست و پاشکسته به خانم گفتند که اجازه ندارند و خودتون به یک آقای دیگه بدهید در همین حین آقای ایرانی که منتظر خانمشون بودند و کنار خادم بودند گفتند بدید من میبرم و ایشان بردندو چفیه رو متبرک کردند 🕊🌱' 💔دلم خیلی شکست با عکس شهید دقیقا رو به ضریح بودم از طرفی نمیخواستم کسی به زحمت بیفته از طرفی خیلی دوست داشتم شهید آسمیه به زیارت بره(صد البته که شهدا زنده اند و هرشب جمعه زایر ارباب هستند ،منتها به دید دنیایی بنده اینطور می آمد)... خلاصه در همین حین همون آقا اومدند چفیه رو دادند به اون خانم و به من گفتند میخواید عکس شهید شماروهم ببرم ؟زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم ،فقط عکس رو دادم وقتی که عکس رو دادم انگار تمام روح من هم به زیارت رفت،عکس رو میدیدم که به ضریح مالیده میشه میدیدم و باتمام وجودم زیارت شهید رو حس میکردم ،زیارت شهید بیشتر از اونچه که فکر میکردم طول کشید انگار نمیخواستند برگردند،خود اون آقا بنده خدا کلی معذرت خواهی کردکه ببخشید طول کشید ولی من ایمان داشتم که این خود شهید بود که دوست نداشت برگرده و خود اون آقا میگفتند من نمیدونم که عکس برنمیگشت ومن باز به طرف ضریح میرفتم . .❤️ 👌خلاصه خیلی خیلی خوشحال شدم که حداقل ایشان به نیابت از ما تونستند برن زیارت...🕊 🎙نقل‌ازآسیہ‌رحیمے ' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... ❤️ما از ایشان سفر مشهد هم گرفتیم و هم هدیه تولد آبان ماه بود که بعد از سفر کربلا من به شدت هوای حرم امام هشتم داشتم شبی در اتاقم به عکس شهید عباس آسمیه نگاه کردم و گفتم شماکه زحمت کربلا رو کشیدید کاش یه مشهد هم میشد بریم دست بوس امام رضا (علیھ‌السلام)🧡 و از ایشان تشکر کنیم که ما رو اربعینی کردند ..💕 🔻از این حرف من یک شب نگذشت که من راهی مشهد شدم و همراه عکس شهید عباس آسمیه به مشهد رفتیم تمام سفرم بدون دغدغه بودم به راحتی هتل و اتاق مناسب و نزدیک حرم و با قیمت مناسب گرفتم خیلی سفر بابرکتی بود دقیقا شب آخر شب تولد بنده میشد حسابی با دل پر و چشم اشک آلود در جای همیشگی در صحن انقلاب نشستم ،هربار حرم میرفتم عکس شهید عباس آسمیه همراهم بود و به زیارت میبردم یک روز در حرم به شدت حالم منقلب بود و از شهید خواستم ببینمشون در حرم حضرت رضا علیه السلام اتفاقا همان اتفاق کربلا افتاد و شخصی رو به شدت شبیه به ایشان دیدم☺️ درهمین حین تسبیحی که از کربلا همراهم بود گم کردم ،خیلی ناراحت شدم گفتم شهید خودتون باید تاظهر از تسبیح تربت کربلا جایگزینش کنید ،درصحن انقلاب نشسته بودم و درحال دعاخوندن بودم وعکس شهید رو کنارم و روبه حرم گذاشته بودم تکیه داده به یک چهارپایه ،بعد از چند دقیقه یه خانم آمدن و اجازه گرفتن که روی اون صندلی که عکس شهید تکیه داده شده بود بنشینند که من هم گفتم بفرمایید ،ازم پرسیدن میشه چند دقیقه عکس شهید رو دستشون بگیرند من قبول کردم! 🎙نقل‌ازآسیہ‌رحیمے' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔴 بعد از حدود ۱۸دقیقه دیدم که خادمان خانم ،یکی یکی نزد ایشان که کنار بنده نشستن میان و سلام و عرض ادب می کنند و می روند ،سرم رو بالا کردم و اونموقع متوجه شدم که خودشون از خادمان رسمی و به قول خوشون کنیزان قدیم آقا هستند ،خیلی خوشحال شدم وقبل از اینکه چیزی بگم شروع کردند به صحبت وگفتند وقتی شما با عکس شهیدتون اومدید جلوی پنجره فولاد خیلی دوست داشتم عکس شهیدتون رو بگیرم و زیارت کنم ولی نشد الان حدود ۱۸دقیقه است که من باشهیدم خیلی خوشحالم و این شهید رو واسطه بین خودم و حضرت کردم بعدش دست کردند در کیفشون ویک تسبیح تربت دراودندو گفتند من تازه از کربلا برگشتم این تسبیح روهم یک خادم خانم در حرم امام حسین (ع)به من دادن من دوست دارم این تسبیح رو به شما بدم و شماهروقت صلوات فرستادید من کنیز حضرت رو هم دعاکنید 🤲 هنوز ظهر نشده بود شهید عباس آسمیه تسبیح بهم داد...🌸' (: 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 💔🕊 شب آخر به ایشان گفتم دست شما درد نکنه این سفر رو میتونم بذارم پای هدیه تولد ولی شب تولد هدیه گرفتن چیز دیگه ای هستش تازه غذای حضرتم نخوردم هنوز ،فرداهم که روز آخر ،عباس آقا هرگلی زدید به سر خودتون زدید! بعد از ده دقیقه یه خادم آقا اومدن وگفتند خانم شما شام خوردید منم هم درحالت تعجب بودم که گفتم خیر من از اذان در حرم هستم وچون امشب شب آخر سفرم هست نیت کردم تا صبح بمونم گفتند همین جاباشید تابرگردم،رفتند و با دوظرف بزرگ غذای حضرت برگشتند از تعجب لال شده بودم گفتم من میخوام صبح برم و گل حضرت رو بگیرم گفتند نیازی نیست بنده گل کامل وتازه به دستتون میرسونم صبح که ظرف های غذای حرم رو بردم گل های بسیار زیبا وکامل رو گرفتم این هم از هدیه تولدم 😌 من هم برای سالگردشون دقیقه شماری میکردم تا بتونم جبران کنم🍃.. 🎙نقل‌ازآسیہ‌‌رحیمے' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔻من آسیه رحیمی هستم از گلشهر کرج ۳۰ساله دانشجوی ارشد بیوشیمی دانشگاه اصفهان من در شهریور۹۷با شهید عباس آسمیه در اردوی جهادی مشهد از طریق دوست پزشکم خانم دکتر کاویانی آشنا شدم ما در دورهمی های دوستانه مون هرکدوم دوست شهیدمون رو بهم معرفی میکردیم و خانم دکتر کاویانی هم شهید عباس آسمیه رو به عنوان دوست شهیدشون معرفی کردند به ما من خیلی حس عجیبی داشتم و دوست داشتم اطلاعات بیشتری از شهید بدست بیارم و انصافا خانم دکتر کاویانی هم کمک زیادی کردند و تمام اطلاعات و کانال تلگرام شهید رو بعد از سفر اردوی جهادی مشهد برام فرستادن اولین باری که به کانال شهید رفتم و عکس ایشان رو دیدم به شدت منقلب شدم و یک حال غریبی پیدا کردم تا رسیدیم به ماه مهر و سفر اربعین که همه در حال آماده شدن برای سفربودن،بنده به شدت ناراحت بودم چون هنوز معلوم نبود برم نرم اولا که پولش رو نداشتم،کلاس های دانشگاهم بود و هم چنین هنوز تصمیم نگرفته بودم که با چه کاروانی و یا با چه کسانی برم یادم به شهید عباس آسمیه افتاد من اون موقع اصفهان بودم و در حال درس خودن ،دلم خیلی شکسته بود و یه حسی داشتم که اگه نرم دق میکنم ،الحمدالله در اصفهان زیاد به گلستان شهدای اصفهان مراجعه میکردم و برای مسایلم توسل به شهدا میکردم برای سفر کربلا هم با دلی شکسته و با یاد شهید عباس آسمیه رفتم گلستان شهدا و دورکعت نماز هدیه به حضرت عباس خوندم ،من ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل دارم و تمام زندگیم رو به ایشان گره زدم .. همونجا نیت کردم و به شهید عباس آسمیه گفتم اگه کربلای من رو درست کنی منم عکس شما رو چاپ میکنم و و به نیابت از شما به زیارت ارباب با پای پیاده میرم ... 🔴سه روز بعد از اون صحبت ها و توسل ها تمام کارهای سفرم درست شد گذرنامه ام تمدید شد،هزینه سفر جور شد ،حتی ثبت نام هم در یک کاروان انجام شد ✔️ 🔹من حالا وقتش شده بود به عهدم وفا کنم و عکس شهید عباس آسمیه رو چاپ کنم . . . ☑️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔴دوست داشتم مشخص بشه که ایشان هستند و خودم امکان انجام فتوشاپ نداشتم که الحمدالله یکی از عکس های ایشان رو انتخاب کردم و برای دوستم که به طور اتفاقی باهم صحبت کردیم و من نمیدونستم که آیا زحمت فتوشاپ رو قبول میکنن یانه دادم و الحمدالله خودشان به بهترین نحوانجام دادن و من عکس رو روی کوله پشتی زدم و چند تا عکس هم چاپ کردم وپرس کردم و همراه خودم به کربلا بردم خلاصه این شد که من شدم همسفر شهید و شهید شد ،در لحظه لحظه ی پیاده روی حضورشون رو حس میکردم ،الحمدالله من در طول مسیر فقط در شب اول هم یک الی دوساعت خوابیدم و در کل در مسیر پیاده روی بودم . . چون همش راه میرفتم و ساعت ۳برای استراحت توقف میکردم عموما موکب ها پر شده بود و جایی برای استراحت نبود ،شب اول خوب بود و در موکب امام رضا (علیھ‌السلام)💛' اسکان داشتم ولی (سلام‌اللھ‌علیھا)🌺' روی صندلی نشستم وخیلی جدی به شهید عباس گفتم جا پیدا کردن یه کار مردانه است و این کار امشب زحمتش با شما دو دقیقه نگذشت که خادمی به طرف من اومدند و گفتند خانم شما چند نفرید ؟گفتم یک نفر گفتند میتونید بفرمایید داخل موکب الان یک خانم خارج شدند ...بهترین مکان موکب بود وبهترین خواب عمرم رو کردم!😊 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... ⭕️اگه خاطره کربلا و همسفری بنده و کاروانمون با این شهید بزرگوار رو خوانده باشید متوجه میشید که من عکس شهید رو در ابعاد A3 چاپ کردم و هرجا رفتم زیارت با خودم بردم حتی وقتی رفتم حرم حضرت ابوالفضل متاسفانه فقط سرداب برای زیارت خانم ها باز بود و ضریح اصلی به دلیل ازدحام جمعیت فقط مخصوص آقایان بود ،دلم خیلی شکست خیلی دوست داشتم عکس شهید آسمیه رو به زیارت حضرت عشق ببرم ،در همین فکرها بودم که خودم رو در ورودی حرم حضرت ابوالفضل دیدم و همینطور خیره به حرم بودم در همین حین خانم جوانی اومدند و از خادمی که در بخش آقایان بودن خواهش کردند که چفیه شون رو ببرن و به ضریح حضرت عشق متبرک کنند ،آقای خادم بنا به وظیفه ای که داشتند نمیتونستند این کار رو انجام بدند و با لهجه ی عربی غلیظ و کلمات دست و پاشکسته به خانم گفتند که اجازه ندارند و خودتون به یک آقای دیگه بدهید در همین حین آقای ایرانی که منتظر خانمشون بودند و کنار خادم بودند گفتند بدید من میبرم و ایشان بردندو چفیه رو متبرک کردند 🕊🌱' 💔دلم خیلی شکست با عکس شهید دقیقا رو به ضریح بودم از طرفی نمیخواستم کسی به زحمت بیفته از طرفی خیلی دوست داشتم شهید آسمیه به زیارت بره(صد البته که شهدا زنده اند و هرشب جمعه زایر ارباب هستند ،منتها به دید دنیایی بنده اینطور می آمد)... خلاصه در همین حین همون آقا اومدند چفیه رو دادند به اون خانم و به من گفتند میخواید عکس شهید شماروهم ببرم ؟زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم ،فقط عکس رو دادم وقتی که عکس رو دادم انگار تمام روح من هم به زیارت رفت،عکس رو میدیدم که به ضریح مالیده میشه میدیدم و باتمام وجودم زیارت شهید رو حس میکردم ،زیارت شهید بیشتر از اونچه که فکر میکردم طول کشید انگار نمیخواستند برگردند،خود اون آقا بنده خدا کلی معذرت خواهی کردکه ببخشید طول کشید ولی من ایمان داشتم که این خود شهید بود که دوست نداشت برگرده و خود اون آقا میگفتند من نمیدونم که عکس برنمیگشت ومن باز به طرف ضریح میرفتم . .❤️ 👌خلاصه خیلی خیلی خوشحال شدم که حداقل ایشان به نیابت از ما تونستند برن زیارت...🕊 🎙نقل‌ازآسیہ‌رحیمے ' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
به یاد '❤️' تاریخ‌ِتولد : ۱۳۶۸/۴/۱۰🌸' محل‌ِتولد : تهران 🌸' سن :۲۶ سال🍃' تاریخ‌ِشھادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ 💔' محل‌ِشھادت : خان‌طومان 💔' وضعیت‌ِتأهل : مجرد 🌱' ☑️تحصیلات : کارشناسۍمدیریت‌بازرگانے 🔹عباس ؛ هدیہ‌حضرت‌عباس(؏)...🕊 ‌ 🎙نقل‌ازبرادرشھید : من و عباس دو فرزند خانواده هستيم . . من متولد 55 هستم و او متولد 68 بود! والدين‌مان بعد از من بچه‌دار نمي‌شدند تا اينكه سال 67 مادرم خواب مۍبيند حضرت عباس(؏) يك پارچه سبز به ايشان مۍدهد. آن موقع ما در كرج همسايه خانواده دهباشي بوديم كه دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهيدان دهباشي به مادرم مي‌گويد تعبير خوابت اين است كه خدا به شما يك پسر مي‌دهد. سال بعد هم عباس به دنيا مۍآيد... اول مۍخواهند اسمش را امير عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس مےگذارند ... به بركت و احترام خوابۍكه مادر ديده بود . . .❤️!' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️ڪتاب شهدا را بسیار دوست داشت با آنها بخصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می ڪرد . یڪ روز قبل از رفتن به سوریه گفت : مادر ، من از هر ڪدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این ڪتاب ها را مطالعه ڪنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را جلو ببرند … ‌ 🌷 ❤️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ یکۍ از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست مےشود...🖐🏼! ‌ 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸قسمت اول من آسیه رحیمی هستم از گلشهر کرج ۳۰ساله ،دانشجوی ارشد بیوشیمی دانشگاه اصفهان من در شهریور۹۷با شهید عباس آسمیه در اردوی جهادی مشهد از طریق دوست پزشکم خانم دکتر کاویانی آشنا شدم ما در دورهمی های دوستانه مون هرکدوم دوست شهیدمون رو بهم معرفی میکردیم و خانم دکتر کاویانی هم شهید عباس آسمیه رو به عنوان دوست شهیدشون معرفی کردند به ما ،من خیلی حس عجیبی داشتم و دوست داشتم اطلاعات بیشتری از شهید بدست بیارم و انصافا خانم دکتر کاویانی هم کمک زیادی کردند و تمام اطلاعات و کانال تلگرام شهید رو بعد از سفر اردوی جهادی مشهد برام فرستادن اولین باری که به کانال شهید رفتم و عکس ایشان رو دیدم به شدت منقلب شدم و یک حال غریبی پیدا کردم تا رسیدیم به ماه مهر و سفر اربعین که همه در حال آماده شدن برای سفربودن،بنده به شدت ناراحت بودم چون هنوز معلوم نبود برم نرم اولا که پولش رو نداشتم،کلاس های دانشگاهم بود و هم چنین هنوز تصمیم نگرفته بودم که با چه کاروانی و یا با چه کسانی برم یادم به شهید عباس آسمیه افتاد من اون موقع اصفهان بودم و در حال درس خوندن ،دلم خیلی شکسته بود و یه حسی داشتم که اگه نرم دق میکنم ،الحمدالله در اصفهان زیاد به گلستان شهدای اصفهان مراجعه میکردم و برای مسایلم توسل به شهدا میکردم برای سفر کربلا هم با دلی شکسته و با یاد شهید عباس آسمیه رفتم گلستان شهدا و دورکعت نماز هدیه به حضرت عباس خوندم ،من ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل دارم و تمام زندگیم رو به ایشان گره زدم .. همونجا نیت کردم و به شهید عباس آسمیه گفتم اگه کربلای من رو درست کنی منم عکس شما رو چاپ میکنم و و به نیابت از شما به زیارت ارباب با پای پیاده میرم ... 🔴سه روز بعد از اون صحبت ها و توسل ها تمام کارهای سفرم درست شد گذرنامه ام تمدید شد،هزینه سفر جور شد ،حتی ثبت نام هم در یک کاروان انجام شد ✔️ 🔹من حالا وقتش شده بود به عهدم وفا کنم و عکس شهید عباس آسمیه رو چاپ کنم . . . ☑️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸قسمت دوم ‌ دوست داشتم مشخص بشه که ایشان هستند و خودم امکان انجام فتوشاپ نداشتم که الحمدالله یکی از عکس های ایشان رو انتخاب کردم و برای دوستم که به طور اتفاقی باهم صحبت کردیم و من نمیدونستم که آیا زحمت فتوشاپ رو قبول میکنن یانه دادم و الحمدالله خودشان به بهترین نحوانجام دادن و من عکس رو روی کوله پشتی زدم و چند تا عکس هم چاپ کردم و همراه خودم به کربلا بردم خلاصه این شد که من شدم همسفر شهید و شهید شد ،در لحظه لحظه ی پیاده روی حضورشون رو حس میکردم ،الحمدالله من در طول مسیر فقط در شب اول هم یک الی دوساعت خوابیدم و در کل در مسیر پیاده روی بودم . . چون همش راه میرفتم و ساعت ۳برای استراحت توقف میکردم عموما موکب ها پر شده بود و جایی برای استراحت نبود ،شب اول خوب بود و در موکب امام رضا (علیھ‌السلام)💚 اسکان داشتم ولی معصومه (سلام‌اللھ‌علیھا)🌺' روی صندلی نشستم وخیلی جدی به شهید عباس گفتم جا پیدا کردن یه کار مردانه است و این کار امشب زحمتش با شما دو دقیقه نگذشت که خادمی به طرف من اومدند و گفتند خانم شما چند نفرید ؟گفتم یک نفر گفتند میتونید بفرمایید داخل موکب الان یک خانم خارج شدند ...بهترین مکان موکب بود وبهترین خواب عمرم رو کردم!😊 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸قسمت ‌سوم بین راه پیاده روی از شهید عباس آسمیه خواستم اگه من و قبول دارن ،من ایشان رو در کربلا ببینم❤️ 🕊 خودم هم نمیدونم چرا ولی این درخواست رو کردم در بین راه هم همان روزاول تمام عکس های شهید آسمیه تمام شد و زایرین (مخصوصا زایرین از استان البرز)از بنده عکسشان را گرفتند با هرمشقتی بود به کربلا رسیدم ولی تنها نبودم شهید عباس آسمیه را لحظه به لحظه حضورشان را حس کردم رسیدم به مقد عشاق ،به موکبمان رفتم و شب به رسم ادب به زیارت رفتم ابتدا در محضر حضرت عباس شرف یاب شدم به دلیل ازدحام جمعیت نماز را در جلوی کفشداری و ابتدای بین الحرمین خواندیم عکس شهید عباس آسمیه همراه من بود در ابعاد A3ونشانه ای برای دوستانمان که همدیگر را گم نکنیم بعد از نماز عکس را بالا گرفتم که دوستانم کم کم جمع شوند وهمدیگر راگم نکنیم ! در حال و هوای خودم بودم که ناگهان آقای جوانی به همراه دونفر دیگر به طرف بنده آمدند ایشان با لحنی سرشار از تعجب و پرسش از من سوال کردند خانم این عکس کیه دستتون گرفتید ؟من هم گفتم آقا ایشان شهید مدافع حرم هستند شهید عباس آسمیه زیر عکس نوشتم نخواندید ؟! گفتند نه خانم این عکس دوست ماست و دست دوستشان راگرفته بودند و برای اثبات به سمت ما مےآمدند.. 🔻راست‌هم‌میگفتندآن‌آقایی‌که‌دوست وهمراهشان بودند با هیچ‌فرقےنداشتندحتۍحالت موهایشان بعدازاین‌اتفاق یاد درخواست خودم از عباس افتادم که خواستم او را ببینم اینا تنها ذره ای از اتفاقات و برکات آشنایی بنده با ایشان بوده و این ماجرا هم‌چنان‌ادامه‌دارد؛انشاالله‌تاشفاعت...🤲 @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸قسمت چهارم اگه خاطره کربلا و همسفری بنده و کاروانمون با این شهید بزرگوار رو خوانده باشید متوجه میشید که من عکس شهید رو در ابعاد A3 چاپ کردم و هرجا رفتم زیارت، با خودم بردم حتی وقتی رفتم حرم حضرت ابوالفضل ، متاسفانه فقط سرداب برای زیارت خانم ها باز بود و ضریح اصلی به دلیل ازدحام جمعیت فقط مخصوص آقایان بود ،دلم خیلی شکست خیلی دوست داشتم عکس رو به زیارت حضرت عشق ببرم ،در همین فکرها بودم که خودم رو در ورودی حرم حضرت ابوالفضل دیدم و همینطور خیره به حرم بودم، در همین حین خانم جوانی اومدند و از خادمی که در بخش آقایان بودن خواهش کردند که چفیه شون رو ببرن و به ضریح حضرت عشق متبرک کنند ،آقای خادم بنا به وظیفه ای که داشتند نمیتونستند این کار رو انجام بدند و با لهجه ی عربی غلیظ و کلمات دست و پاشکسته به خانم گفتند که اجازه ندارند و خودتون به یک آقای دیگه بدهید در همین حین آقای ایرانی که منتظر خانمشون بودند و کنار خادم بودند گفتند بدید من میبرم و ایشان بردندو چفیه رو متبرک کردند 🌱 💔دلم خیلی شکست با عکس شهید دقیقا رو به ضریح بودم از طرفی نمیخواستم کسی به زحمت بیفته‌و از طرفی خیلی دوست داشتم شهید آسمیه به زیارت بره(صد البته که شهدا زنده اند و هرشب جمعه زایر ارباب هستند ،منتها به دید دنیایی بنده اینطور می آمد)... خلاصه در همین حین همون آقا اومدند چفیه رو دادند به اون خانم و به من گفتند میخواید عکس شهید شماروهم ببرم ؟ زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم ،فقط عکس رو دادم وقتی که عکس رو دادم انگار تمام روح من هم به زیارت رفت،عکس رو میدیدم که به ضریح مالیده میشه میدیدم و باتمام وجودم زیارت شهید رو حس میکردم ،زیارت شهید بیشتر از اونچه که فکر میکردم طول کشید انگار نمیخواستند برگردند،خود اون آقا بنده خدا کلی معذرت خواهی کردکه ببخشید طول کشید ولی من ایمان داشتم که این خود شهید بود که دوست نداشت برگرده و خود اون آقا میگفتند من نمیدونم که عکس برنمیگشت ومن باز به طرف ضریح میرفتم . .❤️ 👌خلاصه خیلی خیلی خوشحال شدم که حداقل ایشان به نیابت از ما تونستند برن زیارت...🕊 🎙نقل‌ازآسیہ‌رحیمی ' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸 قسمت ‌پنجم ما از ایشان سفر مشهد هم گرفتیم و هم هدیه تولد🌺 آبان ماه بود که بعد از سفر کربلا، من به شدت هوای حرم امام هشتم داشتم شبی در اتاقم به عکس شهید عباس آسمیه نگاه کردم و گفتم شماکه زحمت کربلا رو کشیدید کاش یه مشهد هم میشد بریم دست بوس امام رضا (علیھ‌السلام)🧡 و از ایشان تشکر کنیم که ما رو اربعینی کردند .💕 از این حرف من یک شب نگذشت که من راهی مشهد شدم و همراه عکس شهید عباس آسمیه به مشهد رفتیم تمام سفرم بدون دغدغه بودم به راحتی هتل و اتاق مناسب و نزدیک حرم و با قیمت مناسب گرفتم خیلی سفر بابرکتی بود دقیقا شب آخر، شب تولد بنده میشد حسابی با دل پر و چشم اشک آلود در جای همیشگی در صحن انقلاب نشستم ،هربار حرم میرفتم، عکس شهید عباس آسمیه همراهم بود و به زیارت میبردم یک روز در حرم به شدت حالم منقلب بود و از شهید خواستم ببینمشون در حرم حضرت رضا علیه السلام اتفاقا همان اتفاق کربلا افتاد و شخصی رو به شدت شبیه به ایشان دیدم☺️ درهمین حین تسبیحی که از کربلا همراهم بود گم کردم ،خیلی ناراحت شدم گفتم شهید، خودتون باید تاظهر از تسبیح تربت کربلا جایگزینش کنید ،درصحن انقلاب نشسته بودم و درحال دعاخوندن بودم وعکس شهید رو کنارم و روبه حرم گذاشته بودم تکیه داده به یک چهارپایه ،بعد از چند دقیقه یه خانم آمدن و اجازه گرفتن که روی اون صندلی که عکس شهید تکیه داده شده بود بنشینند که من هم گفتم بفرمایید ،ازم پرسیدن میشه چند دقیقه عکس شهید رو دستشون بگیرند من قبول کردم! 🎙نقل‌ازآسیہ‌رحیمی ادامه دارد... 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸قسمت ‌ششم بعد از حدود ۱۸دقیقه دیدم که خادمان خانم ،یکی یکی نزد ایشان که کنار بنده نشستن میان و سلام و عرض ادب می‌کنند و می‌روند ،سرم رو بالا کردم و اونموقع متوجه شدم که خودشون از خادمان رسمی و به قول خودشون کنیزان قدیم آقا هستند ،خیلی خوشحال شدم وقبل از اینکه چیزی بگم شروع کردند به صحبت وگفتند وقتی شما با عکس شهیدتون اومدید جلوی پنجره فولاد خیلی دوست داشتم عکس شهیدتون رو بگیرم و زیارت کنم ولی نشد الان حدود ۱۸دقیقه است که من با شهیدم، خیلی خوشحالم و این شهید رو واسطه بین خودم و حضرت کردم بعدش دست کردند در کیفشون ویک درآوردند و گفتند من تازه از کربلا برگشتم این تسبیح روهم یک خادم خانم در حرم امام حسین (ع)به من دادن من دوست دارم این تسبیح رو به شما بدم و شماهروقت صلوات فرستادید من کنیز حضرت رو هم دعاکنید 🤲 هنوز ظهر نشده بود شهید عباس آسمیه تسبیح بهم داد...🌸' (: 🎙نقل از آسیه ‌رحیمی 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ 🌷 🔸قسمت ‌پایانی 🌙 شب آخر به ایشان گفتم دست شما درد نکنه این سفر رو میتونم بذارم پای هدیه تولد ، ولی شب تولد، هدیه گرفتن چیز دیگه ای هستش تازه غذای حضرتم نخوردم هنوز ،فرداهم که روز آخر ،عباس آقا هرگلی زدید به سر خودتون زدید! بعد از ده دقیقه یه خادم آقا اومدن وگفتند خانم شما شام خوردید منم درحالت تعجب بودم که گفتم خیر من از اذان در حرم هستم وچون امشب شب آخر سفرم هست نیت کردم تا صبح بمونم گفتند همین جاباشید تابرگردم،رفتند و با دوظرف بزرگ غذای حضرت برگشتند از تعجب لال شده بودم گفتم من میخوام صبح برم و گل حضرت رو بگیرم گفتند نیازی نیست بنده گل کامل وتازه به دستتون میرسونم صبح که ظرف های غذای حرم رو بردم گل های بسیار زیبا وکامل رو گرفتم این هم از هدیه تولدم 💐❤️ من هم برای سالگردشون دقیقه شماری میکردم تا بتونم جبران کنم🍃.. 🎙نقل‌ازآسیہ‌‌رحیمی ✨پایان 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR