eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
7هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای صمیمانه و دلنشین شهید مدافع حرم بابک نوری هریس 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻امام‌خامنه ای: شهدا در حال تقویت روحیه‌ای ملت ایرانند.نقطه‌ی مقابل دلسردی‌ها، ناامیدی‌ها، رکود و رکون‌ها. تحرک، آمادگی، شوق، عشق و آرمانگرایی؛ این کار شهدا است. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شھیدعباس‌آسمیہ'❤️' تاریخ‌ِتولد : ۱۳۶۸/۴/۱۰🌸' محل‌ِتولد : تهران 🌸' سن :۲۶ سال🍃' تاریخ‌ِشھادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ 💔' محل‌ِشھادت : خان‌طومان 💔' وضعیت‌ِتأهل : مجرد 🌱' ☑️تحصیلات : کارشناسۍمدیریت‌بازرگانے 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عباس ؛ هدیہ‌حضرت‌عباس(؏)...🕊 🎙نقل‌ازبرادرشھید : من و عباس دو فرزند خانواده هستيم . . من متولد 55 هستم و او متولد 68 بود! والدين‌مان بعد از من بچه‌دار نمي‌شدند تا اينكه سال 67 مادرم خواب مۍبيند حضرت عباس(؏) يك پارچه سبز به ايشان مۍدهد. آن موقع ما در كرج همسايه خانواده دهباشي بوديم كه دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهيدان دهباشي به مادرم مي‌گويد تعبير خوابت اين است كه خدا به شما يك پسر مي‌دهد. سال بعد هم عباس به دنيا مۍآيد... اول مۍخواهند اسمش را امير عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس مےگذارند ... به بركت و احترام خوابۍكه مادر ديده بود . . .💔!' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️ڪتاب شهدا را بسیار دوست داشت با آنها بخصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می ڪرد . یڪ روز قبل از رفتن به سوریه گفت : مادر ، من از هر ڪدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این ڪتاب ها را مطالعه ڪنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را جلو ببرند … شھیدعباس‌آسمیہ ❤️' شھیدمدافع‌حرم 🌷' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
يكبار برايش گوشےهوشمند خريدم و گفتم عباس‌جان الان گوشےهاۍِ جديد آمده ، تلگرام‌و واتساپ و اين چيزها هست ... تا كی مےخواهےاز موبايل قديمۍ استفاده كنے؟!😕 گفت نمۍخواهم اين چيزها من را از خودم دور كنند و از فعاليت‌هايم فاصله بگيرم! اما گوشۍ را گرفت و گفت از آن استفاده‌ای مےكنم كه بعدها مےفهمے ... بعد از شهادتش موبايل عباس را چك كردم و ديدم به گفته استادش دكتر روحے كه تأكيد كرده بود احاديث اهل‌بيت را حفظ و به آن عمل كنيد، عباس در گوشۍاش احاديث را ضبط و آنها را حفظ مےكرده است .. برادرم متولد 68 بود. جوان همين دوره و زمان بود اما سعي مي‌كرد مشغله‌هایِ زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نكند! ❤️' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️عباس تواضع و مهربانے عجيبۍ داشت...(: در محل كارش، هوافضاۍ سپاه، مسئول ارزشيابي شايستگي بود ... با كلےسرباز سر و كار داشت، اما هميشه در برخورد با زيردستانش يك دست رویِ سينه داشت و با تواضع و مهرباني برخورد مي‌كرد. آقایِ ابوالفضل محمدي يكي از سربازان برادرم بعد از شهادتش با همشهری مصاحبه و از حسن اخلاق شهيد تعريف كرده است... حتي مادرم به او مےگفت: عباس جان تو چرا اينقدر دست به سينه‌اۍ .. عباس هم پاسخ میداد : نوكر امام حسين(علیھ‌السلام) بايد دست به سينه باشد... (: ❤️' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴 「روزنامه همشهری ؛ شنبه ۲۹ آبان ۹۵ شماره۶۹۶۸ صفحه ۱۶」 نقل قول ابوالفضل محمدی درباره شھید عباس آسمیه : 🕊!' 🔻یادم میآید که در روزهای اولیه سربازی که نگهبان بودم، برای گرفتن امضای خروج وارد ساختمان فرماندهی شدم . اتاق فرمانده را پیدا کردم اما درب آن بسته بود . برای پیدا کردن فرمانده به اتاقی دیگر رفتم . یک میز داخل اتاق بود که پسری جوان و حدودا ۲۵ ساله با لباس شخصی و موها و محاسنی مرتب و چهره ای زیبا و مهربان پشت آن نشسته بود ... 🖐🏼به او سلام کردم ، با مهربانی و گشاده رویی جوابم را داد . من از او سراغ فرمانده را گرفتم و او ضمن معرفی خودش گفت " من عباس آسمیه هستم و فرمانده شما در اتاق انتهای سالن است " . در حالیکه از رفتار فوق العاده خوب و باوقار او متعجب بودم ، خداحافظی کردم و از اتاقش بیرون آمدم و فرمانده را پیدا کردم و امضا را گرفتم ... هرچه زمان میگذشت بیشتر توجهم به عباس جلب میشد . او واقعا با بقیه افراد توی پادگان فرق داشت . بسیار سنجیده و حساب شده رفتار میکرد و سعی میکرد حق کسی را ضایع نکند ، مثلا وقتی که شبها به عنوان افسر جانشین در پادگان می ماند ، موقع شام به آشپزخانه میرفت و از کیفیت غذای سربازها سوال میکرد و در گزارش شب مینوشت ✍ ♥️روز سرباز بود و قرار بود سربازها در مراسم انتخاب سرباز نمونه شرکت کنند . باید برای یک ساعت چند نفر از نیروهای رسمی در بالای برجکها به جای سربازها میماندند تاهمه سربازها در مراسم حاضر باشند . در طول دو سالی که در پادگان بودم ، دیدم که عباس آسمیه هر بار داوطلب میشود که به بالای برجک برود و هر بار هم سخت ترین برجک را از نظر موقعیت انتخاب میکند . یکبار که داشت از بالای برجک برمیگشت، وقتی به جلوی درب اتاقش رسید یکی از همکارمان به او گفت " بالای برجک چطور بود عباس آقا ؟! " عباس گفت " خوب است آدم بعضی وقتها از پشت این میزها بیرون بیاید و ببیند که آن طرف هم چه خبراست. مخصوصا بالای برجک نگهبانی خوب میشود خیلی از مسایل را فهمید " . من بعد از مدتی شدم سرباز فرماندهی پادگان و فرصتی شد تا بیشتر عباس آسمیه را بشناسم . او به سربازها احترام ویژه ای میگذاشت. آنها را با پسوند " جان " یا پیشوند " آقا " صدا میکرد . در کار دیگران دخالت بیجا نمیکرد و به دنبال بدنام کردن این و آن نبود ‌. من در طول مدتی که آنجا بودم عصبانیت وی را ندیدم . روزها گذشت و من بیشتر به عباس آسمیه علاقه مند شدم . روز پایان خدمت من رسید و با پادگان تسویه کردم . 👋🏻از عباس آسمیه خداحافظی کردم و به خانه آمدم ...🌱 🔹بعد از مدتی احساس دلتنگی کردم و دلم خواست که عباس را ببینم .. از خانه بیرون آمدم و به سمت پادگان رفتم . اما وقتی به پادگان رسیدم دیدم که یک تابلوی بزرگ جلوی دژبانی پادگان است که عکس عباس آسمیه روی آن است و زیرش نوشته : " شهید مدافع حرم عباس آسمیه " . واقعا که شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود. ای کاش تو را زودتر شناخته بودم عباس جان ...❤️'(: شهید عباس آسمیه🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨هفته ای یه خواستگار 🎙فرماندهش مۍگفت که به خاطر اخلاق خوبش هفته ای حداقل یه خواستگار داشت خیلی ها دوست داشتند که با عباس فامیل شوند و خیلی به او می گفتند اگر می خواهۍ ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم...' در با خانواده ای از شیراز آشنا شدیم و گفتگوهایۍ هم داشتیم .. عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش برای رفتن به سوریه خبر داده بود و گفته بود در صورتی که سالم از این ماموریت برگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس من جور دیگری رقم زده بود ...💔 شهید مدافع حرم عباس آسمیه' 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مادرشھیدروایت‌مےکند: عباس بود . . 🌱' 👌و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل‌بیت‌(علیھم‌السلام)❤️ اســتفاده‌مےکرد! او می‌گفت زنده بودن من ماه و صفر است‌ . . . 🔻بیشتر اوقات صبح‌ها به یاد امام حسین(ع) روضه می‌خواند و بر سینه می‌زد به گونه‌ای که به او می‌گفتم عباس جان قلبت پاره می‌شود این‌قدر بر ســینه می‌زنی. در جواب لبخند می‌زد و می‌گفت آن کس که برای او سینه می‌زنم، خودش محافظ‌مَن‌خواهدبود ...(: 🕊 ❤️' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
از قول سرهنگ يزديان يكۍ از فرماندهانش ، عباس نصفی از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خيريه مےكرد ...🌱' در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانواده‌ای‌ مۍداد كه يكي‌شان بيمار سرطانۍ و ديگرے بچه يتيم داشتند😞 باقیِ حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمره‌اش و بخشۍرا خرج هيئات و مراسم مذهبے مےكرد ... 🌸' در طول ماه شايد 20 روزش را روزه مي‌گرفت و غذايي كه محل كارش به او مےدادند، به خانواده‌هاي مستمند مي‌داد. يكبار كه مي‌خواست به مأموريت برود، دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت مي‌كشم دو غذا دستم بگيرم و ببرم... اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باری از دوش كسے برداشت . . 💔!' ❤️' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💔 🕊آن شب سخت دلتنگش بودم.. وقتی نیمه شب از خواب بلند شدم، متوجه چراغ روشن اطاقش شدم. دلم به من می گفت عباس دارد وصیت نامه مۍنویسد✍ طاقت نیاوردم جلو بروم و خلوتش را به هم بزنم . . بعد از شھادت عباس یکی از دست نوشته های او را دیدم .. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به کربلا می رفت و در آن با کلمات و واژه هایی زیبا خداوند را قسم داده بود تا شهادت نصیبش شود. او از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت مرگش را در روضه هایِ امام حسین(علیھ‌السلام)🌱' قرار دهد ...(: 🕊 🎙نقل‌ازمادرشھیدعباس‌آسمیہ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یکۍ از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست مےشود...🖐🏼! ❤️' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
از عباس‌ِآسمیہ 26 سالہ چه يادگاری‌هایـے برایِ جوانان هم سن و سالش باقۍ مانده است؟! 🎙برادر‌شھیدآسمیہ : عباس توصيه‌هایۍ داشت به اين مضمون كه بايد عاشق اهل‌بيت باشيم، چراكه اين بزرگواران هم در دنيا و هم در آخرت دستگير ما هستند.. به ولايت فقيه هم تأكيد خيلي زيادي داشت و مےگفت اول بايد هركسۍ ولايت را از تبعيت پدر و مادر و بزرگترها و مسئولانش تمرين كند و كم كم كه پخته‌تر شد تبعيت از ولايت فقيه را انتخاب كند... توصيه زيادي به خواندن زيارت عاشورا داشت و خودش هم هر شب اين زيارت را با صد بار لعن و صد بار سلامش مۍخواند. مي‌گفت اگر نشد زيارت عاشورا بخوانيم حتماً بايد حديث كسا بخوانيم🤲 شايد توصيه‌اش به خواندن ، يك يادگاری ارزشمند از اين شھيد باشد برایِ جوانان سرزمين‌مان...🖐🏼 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔻من آسیه رحیمی هستم از گلشهر کرج ۳۰ساله دانشجوی ارشد بیوشیمی دانشگاه اصفهان من در شهریور۹۷با شهید عباس آسمیه در اردوی جهادی مشهد از طریق دوست پزشکم خانم دکتر کاویانی آشنا شدم ما در دورهمی های دوستانه مون هرکدوم دوست شهیدمون رو بهم معرفی میکردیم و خانم دکتر کاویانی هم شهید عباس آسمیه رو به عنوان دوست شهیدشون معرفی کردند به ما من خیلی حس عجیبی داشتم و دوست داشتم اطلاعات بیشتری از شهید بدست بیارم و انصافا خانم دکتر کاویانی هم کمک زیادی کردند و تمام اطلاعات و کانال تلگرام شهید رو بعد از سفر اردوی جهادی مشهد برام فرستادن اولین باری که به کانال شهید رفتم و عکس ایشان رو دیدم به شدت منقلب شدم و یک حال غریبی پیدا کردم تا رسیدیم به ماه مهر و سفر اربعین که همه در حال آماده شدن برای سفربودن،بنده به شدت ناراحت بودم چون هنوز معلوم نبود برم نرم اولا که پولش رو نداشتم،کلاس های دانشگاهم بود و هم چنین هنوز تصمیم نگرفته بودم که با چه کاروانی و یا با چه کسانی برم یادم به شهید عباس آسمیه افتاد من اون موقع اصفهان بودم و در حال درس خودن ،دلم خیلی شکسته بود و یه حسی داشتم که اگه نرم دق میکنم ،الحمدالله در اصفهان زیاد به گلستان شهدای اصفهان مراجعه میکردم و برای مسایلم توسل به شهدا میکردم برای سفر کربلا هم با دلی شکسته و با یاد شهید عباس آسمیه رفتم گلستان شهدا و دورکعت نماز هدیه به حضرت عباس خوندم ،من ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل دارم و تمام زندگیم رو به ایشان گره زدم .. همونجا نیت کردم و به شهید عباس آسمیه گفتم اگه کربلای من رو درست کنی منم عکس شما رو چاپ میکنم و و به نیابت از شما به زیارت ارباب با پای پیاده میرم ... 🔴سه روز بعد از اون صحبت ها و توسل ها تمام کارهای سفرم درست شد گذرنامه ام تمدید شد،هزینه سفر جور شد ،حتی ثبت نام هم در یک کاروان انجام شد ✔️ 🔹من حالا وقتش شده بود به عهدم وفا کنم و عکس شهید عباس آسمیه رو چاپ کنم . . . ☑️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... 🔴دوست داشتم مشخص بشه که ایشان هستند و خودم امکان انجام فتوشاپ نداشتم که الحمدالله یکی از عکس های ایشان رو انتخاب کردم و برای دوستم که به طور اتفاقی باهم صحبت کردیم و من نمیدونستم که آیا زحمت فتوشاپ رو قبول میکنن یانه دادم و الحمدالله خودشان به بهترین نحوانجام دادن و من عکس رو روی کوله پشتی زدم و چند تا عکس هم چاپ کردم وپرس کردم و همراه خودم به کربلا بردم خلاصه این شد که من شدم همسفر شهید و شهید شد ،در لحظه لحظه ی پیاده روی حضورشون رو حس میکردم ،الحمدالله من در طول مسیر فقط در شب اول هم یک الی دوساعت خوابیدم و در کل در مسیر پیاده روی بودم . . چون همش راه میرفتم و ساعت ۳برای استراحت توقف میکردم عموما موکب ها پر شده بود و جایی برای استراحت نبود ،شب اول خوب بود و در موکب امام رضا (علیھ‌السلام)💛' اسکان داشتم ولی (سلام‌اللھ‌علیھا)🌺' روی صندلی نشستم وخیلی جدی به شهید عباس گفتم جا پیدا کردن یه کار مردانه است و این کار امشب زحمتش با شما دو دقیقه نگذشت که خادمی به طرف من اومدند و گفتند خانم شما چند نفرید ؟گفتم یک نفر گفتند میتونید بفرمایید داخل موکب الان یک خانم خارج شدند ...بهترین مکان موکب بود وبهترین خواب عمرم رو کردم!😊 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊خاطراتےازکرامات‌ ... ⭕️اگه خاطره کربلا و همسفری بنده و کاروانمون با این شهید بزرگوار رو خوانده باشید متوجه میشید که من عکس شهید رو در ابعاد A3 چاپ کردم و هرجا رفتم زیارت با خودم بردم حتی وقتی رفتم حرم حضرت ابوالفضل متاسفانه فقط سرداب برای زیارت خانم ها باز بود و ضریح اصلی به دلیل ازدحام جمعیت فقط مخصوص آقایان بود ،دلم خیلی شکست خیلی دوست داشتم عکس شهید آسمیه رو به زیارت حضرت عشق ببرم ،در همین فکرها بودم که خودم رو در ورودی حرم حضرت ابوالفضل دیدم و همینطور خیره به حرم بودم در همین حین خانم جوانی اومدند و از خادمی که در بخش آقایان بودن خواهش کردند که چفیه شون رو ببرن و به ضریح حضرت عشق متبرک کنند ،آقای خادم بنا به وظیفه ای که داشتند نمیتونستند این کار رو انجام بدند و با لهجه ی عربی غلیظ و کلمات دست و پاشکسته به خانم گفتند که اجازه ندارند و خودتون به یک آقای دیگه بدهید در همین حین آقای ایرانی که منتظر خانمشون بودند و کنار خادم بودند گفتند بدید من میبرم و ایشان بردندو چفیه رو متبرک کردند 🕊🌱' 💔دلم خیلی شکست با عکس شهید دقیقا رو به ضریح بودم از طرفی نمیخواستم کسی به زحمت بیفته از طرفی خیلی دوست داشتم شهید آسمیه به زیارت بره(صد البته که شهدا زنده اند و هرشب جمعه زایر ارباب هستند ،منتها به دید دنیایی بنده اینطور می آمد)... خلاصه در همین حین همون آقا اومدند چفیه رو دادند به اون خانم و به من گفتند میخواید عکس شهید شماروهم ببرم ؟زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم ،فقط عکس رو دادم وقتی که عکس رو دادم انگار تمام روح من هم به زیارت رفت،عکس رو میدیدم که به ضریح مالیده میشه میدیدم و باتمام وجودم زیارت شهید رو حس میکردم ،زیارت شهید بیشتر از اونچه که فکر میکردم طول کشید انگار نمیخواستند برگردند،خود اون آقا بنده خدا کلی معذرت خواهی کردکه ببخشید طول کشید ولی من ایمان داشتم که این خود شهید بود که دوست نداشت برگرده و خود اون آقا میگفتند من نمیدونم که عکس برنمیگشت ومن باز به طرف ضریح میرفتم . .❤️ 👌خلاصه خیلی خیلی خوشحال شدم که حداقل ایشان به نیابت از ما تونستند برن زیارت...🕊 🎙نقل‌ازآسیہ‌رحیمے ' 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
❤️' 「فــــرازےازوصیتنـــــامہ🌸」 ♥️ امیٖریٖ حُسَینْ وَ نِعْمَ الْاَمیٖرْ 🌺حسین علیه السلام فرمانده من است و او برترین‌فرماندهان‌وامیرا‌ن‌است . . ♥️این عبارت زیباترین و عاشقانه‌ترین جملهٔ زیبا بود برای من، پس حسین جان با نگاهی والا مرا هم همچون زهیر، سرباز و فدایی خود ساز...!♥️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨به یاد شهید مدافع حرم ، عباس آسمیه که پیکر پاکش پس از چندین سال به وطن بازگشت مرور کردیم خاطراتی از این شهید عزیز را 🌷شادی روح این شهید عزیز، صلوات🌷🌷🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR