eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.2هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه حمله دشمن به شهید حامد جوانی 🌹🌹🌹 کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حامد جوانی❤️ کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
هو الشهـيد🌷 برشی از کتاب شبیه خودش وقت درجه اش رسیده بود. آن روز ها داشت آماده میشد دوباره برگردد ، هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری ترفیع و بیش ترشان هم درجه ی جدید روی دوششان نشسته بود.🏅 هی هم به حامد می گفتند بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت را نگیری، کسی نمی آورد درجه ات را بچسباند روی دوشت! حامد این ها را می شنید و لبخند میزد. یک بار هم که یکی از رفقای قدیمی اش پا پی اش شدکه چرا نمی روی سراغ کارهای درجه ات؟ گفت عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن، بازی دنیاست. اصلش آن است که درجه را به آدم بدهد.❤️خدا بخواهد، میبینی درجه ام را توی سوریه از دست خدا میگیرم.... کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
شاید میخواست بگه ...اما نگفت! بعد هیات طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت.  حرفهایی می گفت که مفهومش  برام سخت بود. حتما از پروازش خبر داشت. باورش برام سخت بود   وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:  نمی خوای برای آخرین بار  خوب تماشام کنی؟  🎤به نقل از دوست شهید🌹🕊❤️ کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
این اواخر روزهایی بود که حامد جان  حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به چشم دل می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود  از سفر اولش که اومده بود از حال وهوای روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا دامنگیرش کرده... کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
مزار شهید حامد جوانی ❤️ او دو مرتبه به سوریه رفت و در دومین اعزام، در روز بیست و سوم اردیبهشت ماه توسط موشک تاو مورد هدف قرار گرفته و از ناحیه دو چشم و دو دست مجروح گشته و به دلیل ترکش های فراوان در بدن، بعد از 3 ذکر یاحسین(ع) به مدت 45 روز در حالت کما بوده که در نهایت در تاریخ 4 تیر ماه سال 1394 در سن 25 سالگی مهمان ویژه مولایش شد. مزارش در گلزار شهدای تبریز در کنار شهید بیضایی قرار دارد.
ناراحتی حاج قاسم از شهادت حامد🕊 سردار قاسم سلیمانی رو کرد به پدر حامد و گفت: «من آچار فرانسه نیروهایم را از دست دادم.. حامد آچار فرانسه من بود... هرکاری از دستش برمی‌آمد در منطقه عملیاتی انجام می‌داد... به خاطر همین ناراحتم.» کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
نحوه شهادتش را خودش نقاشی کرده بود! حاج «جعفر جوانی» با اشاره به این‌که حامد از ابتدا علاقه خاصی به قمر منیر بنی هاشم (ع) داشت، گفت: پسرم همان‌گونه که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود و در دفتر نقاشی‌هایش که هنگام شهادت در جیبش بود، نحوه شهادت خود را نقاشی کرده بود که ابوالفضل‌گونه به شهادت می‌رسد که در میان سوری‌ها و ایرانیان نیز لقب «شهید ابوالفضلی» گرفت. کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
دو روز بعد از ملاقات سردار قاسم سلیمانی از این جانباز مدافع حرم روی تخت بیمارستان بقیه‌الله، او یک مهمان ویژه دیگر هم داشت؛ مهمانی با یک هدیه خاص. پدر حامد می‌گوید: «ما بالای سر حامد بودیم که سردار شهید حسین همدانی، به ملاقات او آمدند. سردار با خودشان یک چفیه و یک انگشتر آورده بودند و گفتند: «این چفیه را حضرت آقا فرستاده‌اند تا روی بدن زخمی حامد بکشید، این انگشتر را هم سید حسن نصرالله به حضرت آقا هدیه کرده، حضرت آقا هم آن را متبرک کرده اند و فرستاده‌اند برای حامد، اما فرموده اند: ما می‌دانیم که حامد دیگر دست ندارد که انگشتر بیندازد، این انگشتر را پدرش به دستش بیندازد.» و از همان روز این هدیه ارزشمند، همیشه وهمه‌جا با پدر شهید مدافع حرمی‌است که افتخارش شهادت پسرش است؛ شهادتی که بعد از بیش از روز کما، سوم تیر ۱۳۹۴ نصیب حامد شد. کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملاقات پدر و برادر شهید قبل از شهادت در بیمارستان 🕊🕊🕊 کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
خاطره📙 یه روز صبح جمعه بود رفته بودم گلزار شهدا برای دعای ندبه . دعا که تموم شد گفتم سری هم به مزار شهدای مدافع حرم بزنم .نزدیک مزار های شهدای مدافع حرم که شدم .دیدم یه حاج خانم نشسته سر مزار اقا حامد با حال عجیبی باهاش درد دل میکنه با چشم های گریون .اولش فکر کردم مادر اقا حامده بعد که رفتم جلو دیدم نه . حال عجیب این حاج خانم طوری بود که منو وادار کرد از ایشون بپرسم شما چه نسبتی با اقا حامد دارید .با حال عجیبی گفت پسرم .من و نوه ام در شرایط بد روزگار زندگی میکردیم . تا اینکه یه روزی زنگ درمون به صدا امد تا من خواستم بیام در رو باز کنم دیدم هیچ کس نیست تا سرم را پایین اوردم دیدم مقدار زیادی مواد غذایی . برایمان اورده اند و مقداری وسایل خوراکی برای نوه ام .یک ماه گذشت .دوباره صدای در امد من قبل اینکه برم در را باز کنم از پنجره ی که به سمت محله بود پسر جوانی که وسایل را دم در میذاشت دیدم هی صدا کردم اقا اقا ولی جواب ندادن و سریع سوار ماشین شدن رفتن ..دوماه گذشت دیگر خبری نبود حتی بعضی وقتا نوه ام هم میگفت مادر بزرگ این اقا هم دیگر ما رو فراموش کرده .یک روز با ناراحتی رفتم مسجد محله بعد نماز که همه رفتن با اوج ناراحتی جارو رو برداشتم مشغول جارو کشیدن بودم که یهو سرم را که بالا آوردم دیدم همون پسری که برایمان هر ماه مواد غذایی میاورد عکس را زدن به مسجد نوشتن شـهید مدافع حرم حامد جوانی .تا عکسش را دیدم حسابی گریه ام گرفت .امدم که خانه به نوه ام گفتم دخترم اون اقا از بس اقا بود خدا برد پیش خودش .الان هر موقع که وقت میکنم میام سر مزارش . ان شاالله برای عاقبت بخیری ما هم دعا کند ❤️🕊❤️ کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
این شهید بزرگوار در فرازی از وصیت‌نامه‌ خود آورده است:‌ ای عاشقان اهل بیت رسول‌الله (ص)! من خیلی آرزو داشتم که 1400 سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام‌خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع کنم؛ لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین در سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم. کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
دو روز قبل از تولد حامد به ما خبر دادند که باید به تهران برویم و سعادت دیدار خصوصی با حضرت آقا نصیب ما شده است. ما هم همگی به بیت رفتیم ، نماز ظهر را با حضرت آقا خواندیم و بعد از نماز ایشان برای ما درباره مدافعان حرم صحبت کردند و فرمودند: مردم ما قدر این شهدای مدافع حرم را 10-20 سال دیگر می‌فهمند. الان نمی‌دانند که وجود اینها چقدر مهم است و چطور امنیت رابه کشور ما آورده‌اند. نمی‌دانند که اینها نظام و اسلام را حفظ کرده‌اند. بعد وقتی می خواستند با ما صحبت کنند،گفتند شما آذری هستید، با من آذری صحبت کنید. خودشان هم از آن به بعد با ما به زبان آذری صحبت کردند.» حالا نوبت مادر حامد است که خاطره این دیدار را برای ما زنده کند :« موقع خداحافظی من برگشتم به سمت آقا گفتم حاج آقا می‌شود من از شمایک خواهشی بکنم؟ حضرت آقا هم گفتند: شما خواهش نکنید...شما مادر شهید هستید، شما امر بفرمایید. من هم گفتم : آقا من می‌خواهم این انگشتری که در دست شماست، روز قیامت من را شفاعت بکند، ایشان هم همانجا انگشترشان را از انگشت درآوردند و به من دادند. بعد هم یک انگشتر دیگر به امیر پسر بزرگم دادند و همانجا نوه کوچک مان علی را که آن موقع 5 ماهه بود در آغوش گرفتند. ما گفتیم آقا ، حامد در وصیت نامه اش نوشته تنها دلخوشی من علی است، موقعی علی بزرگ شد به او بگویید که عمویت در جهت دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده و بگذارید افتخار بکند. حضرت آقا این را که شنیدند، یک انگشتر هم به علی یادگاری دادند و فرمودند این انگشتر را نگهدارید وقتی علی بزرگ شد به او بدهید تا همیشه یاد عموی شهیدش باشد.»
هدایایی که در دیدار خصوصی خانواده شهید حامد جوانی با رهبرمعظم انقلاب از سوی ایشان به این خانواده تقدیم شد کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و در خاتمه خداحافظ ای شهید 🕊❤️🕊 کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
🌷نگران نباشید شهدا دست ما را می گیرند. چون شهید زنده است و با شهادت خود بیشتر می تواند به انسانها خدمت کند...‌ کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
پنجشنبه ها با سردار عزیز سلیمانی❤️🕊 کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
✍توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند‌ مردم می‌امدند برای عرض تسلیت . یکهو حاجی از مسجد زد بیرون ! فهمیدیم اتفاقی افتاده. پشت سرش راه افتادم . کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ، گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند ! خیلی بدش آمد. اخم پیشانیش را چین انداخت . رفت و با ناراحتی گفت: « ما سی سال کسب آبرو کردیم ، جمع کنید این ها رو ! مردم باید راحت رفت و آمد کنند، ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم، نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند . حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن. 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز کانال شهدای ظهور🏴👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh