وقتی برای اولین بار از مدافع حرم شدنش با من صحبت کرد، گریه کردم.
به من گفت: مادر گریه نکن، دوست دارم بروم، قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمیافتد، نگران نباش.
گفت: مادر دیگرم ،حضرت زینب(س) در سوریه است، من باید بروم و راه را برای زیارت شما باز کنم.
بعد من را بوسید😘 و بارها در آغوش گرفت و گفت:
گریه نکن مادر، بخند تا من راحتتر بتوانم بروم. ❤️
🎙راوی: مادر شهید
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد.
برادرش به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هر جایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی میکنم، اما بابک دل به هیچ یک از این وعدهها خوش نکرد.
وقتی میگفتیم نرو میگفت: من باید بروم اگر من نروم کی باید برود . باید بروم تا شماها در امنیت باشید. خوابهایی از خانم حضرت زینب(س) دیده بود اما هیچگاه برایمان آن خوابها را تعریف نکرد ، خوابهایی که با شهادتش تعبیر شد.
🎙راوی:پدر شهید
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
زمزمه رفتن بابک به سوریه را از زبان دوستانش شنیدم و متوجه شدم که برای اعزام آماده شده است.
میدانستم پسرم منتظر فرصتی است که عازم سوریه شود، اما قبولیاش در کارشناسیارشد رشته حقوق این تصور را در ذهن من ایجاد کرد که بابک از رفتن منصرف شده و به فکر ادامه تحصیل است.
بابک همدم من بود . قول داده بود من را به آرزویم برساند چون میدانست به رشته حقوق علاقه دارم آن رشته را انتخاب کرد.
بابک رشته روانپزشکی قبول شده بود، اما به خاطر علاقه من به حقوق بدون اینکه به من بگوید، انصراف داد. سال بعد در کنکور شرکت و در رشته حقوق پذیرفته شد. وقتی نتیجه کنکور اعلام شد، آمد من را بغل کرد و گفت: بابا حقوق قبول شدم. من تو را به آرزوهایت میرسانم.او به طور کامل هم به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت .
🎙راوی :پدر شهید
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
「﷽」
💌فرازی از وصیتنامه شهید:
خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
خدایا گناه های من را ببخش ، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.
تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران.
خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بابک میگفت:
توی کربلا هم دقیقاً همین بحث بود.
یکی گفت خانوادم
یکی گفت کارم
یکی گفت زندگیم
اینطوری شد که امام حسین تنها موند.
این حرف شهید بود وقتی دوستش گفت من بخاطر خانوادم نمیتونم بیام دفاع از حرم.
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙رفیق شهید :
یه شب من بیمار شدم و #شهید بابڪ نورے هم منو رسوند #درمانگاه بعد از
درمانگاه.
باهم دیگه رفتیم یه آبمیوه فروشے و باهم یه چیزے خوردیم در همون حال که داشتیم باهم صحبت میکردیم برگشت به من گفت داداش من برم #سوریه دیگه برنمیگردم این به من الهام شده...
من اولش جدے نگرفتم و گفتم انشاالله صحیح و سالم برمیگرده
ولے به فیض بزرگ #شهادت نائل شد .. 🕊
هنوز که
دارم میسوزم.. :)
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بہبابڪگفتم:
"توبرایآیندهچہتصمیمیداری؟"
بابڪگفت؛
"یڪسوال
یکچیزیتوذهنمنمیچرخہ...
یعنیواقعا...
مسجدبآبالحوائجرشت(مسجدآذریزبانهایرشت)
نمیخوادیڪشھیدبده♥:)))؟!
🎙راوی: رفیق شهید
#شھیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📕برشی از کتاب
#بیست_هفت_روز_ویک_لبخند
بابک در جیب پیراهنش دست میکند.
#قرآن کوچکی را درمی آورد و زیر لب صلوات می فرستد و لايش را باز میکند:
- به خاطر وجود و درایت ایشونه.
رضا، این آرامش و امنیت ،این غروری رو که من امشب ازش حرف میزنم، #مدیون بودن این #مرد هستیم؛ همه ما.
علی پور خم میشود روی #عکس.
تصویر #حضرت_خامنه_ای، زیر نور اندک ماه🌕 روشن میشود.
- خیلی دوست دارم آقا ارادتم رو به خودش بدونه. میخوام بفهمه یکی از #سرباز هاش من ام و برای خوشحالی و سربلندی خودش و کشورش🇮🇷 هر کاری میکنم.
رضا میبیند که #بابک چه طور سریع قطره اشک💧 گوشه ی چشمش را پاک میکند؛ اما خودش را به ندیدن میزند و خیره میشود به چهره ی مردی که سرانگشتان #بابک در حال نواختن اوست.
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سخنان امام خامنهای درباره شهید بابک نوری هریس🌷🍃
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ
شهید #بابک_نوری_هریس 🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔆گمنامی برای تو، امنیت برای ما...
هفته سربازان گمنام امام زمان مبارک باد
#امنیت_اتفاقی_نیست
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
با هر کسی رفیق بشوی،
شکل و فرم آن را میگیری
فکرش را بکن...🌱
اگر با شھدا رفیق شَوی
چه زیبا شکل میگیری(:
#شهیدانہ
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰 #خاطرات_شهدا
🌟«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.
به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشور.
آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود آلمان، چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم!
اما بابک به جای آلمان سوریه را انتخاب کرد.
🎙راوی: پدر شهید
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره روز آخر🍃
امروز مرور آخرین روز رفتن بابک بیتابم میکند. روز آخر اعزام ،با عجله از بیرون به داخل خانه آمد و رفت طبقه بالا سمت اتاق خودش؛ اتاقی که پر بود از عکس شهدا . چند لحظهای نگذشت که با عجله از اتاق خارج شد و سریع بیرون رفت.
من در خانه بودم که از مادرش پرسیدم: بابک در دستانش چه داشت؟
مادرش گفت: یک کولهپشتی.
تا این را گفت: متوجه شدم که کارهای اعزامش ردیف شده است.
به برادر و عموهایش زنگ زدم و آنها به خانه ما آمدند.
بابک کولهپشتی را به دوستش داده و گفته بود:
شما برو من خودم را میرسانم .
برگشت خانه و میان مهمانها نشست.
آنها به بابک گفتند: بابک جان خواهش میکنیم نرو.
گفت: من تصمیم خودم را گرفتهام. اگر نروم کی باید برود.
من در گوشهای نشسته و همه این توضیحاتش را میشنیدم . نه ایشان به خودش جرئت داد به من نزدیک شود و نه من به خودم جرئت دادم بروم و خداحافظی کنم.
هر دو حرفهای دلمان را نگفته میشنیدیم . به هم نگاه میکردیم اما نمیتوانستیم با هم حرف بزنیم.
برادرم گفت: برو با پدرت خداحافظی کن. گفت: عمو جان من داخل بروم ، بابایم بلند میشود صورتم را ببوسد که میترسم همین باعث شود تا از من بخواهد که نروم.اگر ایشان به من بگوید نرو دیگر پاهایم نمیرود .
میترسیدم، پدر بودم با زحمت بچهها را بزرگ کرده بودم. میدانستم که اگر به بابک بگویم نرو، نمیرود.
او را با حقوق کارمندی و زحمت و نان حلال بزرگ کرده بودم. دلم میسوخت اما راهی بود که خودش انتخاب کرده بود. من را خیلی دوست داشت.
خانواده میگفتند: کاش میگفتی نرو. او هم نمیرفت.
گفتم: من چه حقی داشتم بگویم نرو. مثل پروانه دیوانهوار دور شهادت میچرخید.
وقتی میدیدمش گویی مهیای جشن عروسی شده ، چه حقی دارم بگویم. بابکم تحصیلکرده است میدانم با شناخت، راهش را انتخاب کرده است.
حال و هوای آن روزهای بابک برایم عجیب نبود. با دیدن بابک تجربه جنگ تحمیلی و حال و روز شهدا باز هم برایم مرور شد .
به برادرانش گفتم این رفتن دیگر بازگشتی ندارد، این آخرین بار است که او را میبینید با برادرتان وداع کنید .💔🍃
🎙راوی: پدر شهید
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطــره_شهید 🎞🍃
🎙دوستشہید :
بابڪهمیشہتکہکلامشبود "فداتـم"😅
همیشہبہمناینحرفرومیزد!
آخرینباریکہدیدمشیکهفتہ
قبݪازرفتنشبہسوریہبود!🌱
منخبرنداشتمقرارهبره
اینحرفشوهمیشهیادمہ،گفت "فداتـم!"🥺
ورفت ...
فدایـی حضرٺزینب(سلام الله علیها)شد ♥️..
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):
محبوب ترینِ مخلوقات پیش خدا، جوان خوش سیمایی است که جوانی و زیبایی اش را برای خدا و در راه فرمانبری از او بگذارد. خداوندِ بخشنده به وجود چنین جوانی پیشِ فرشتگان می بالَد و می فرماید:"این،بندهی حقیقی من است!"
📚میزان الحکمه: ح ۹۰۹۶
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همرزم شهید نوری
به نقل از فرمانده گردان:
نصفه شب ،بابک ، فرمانده گردان رو از خواب بیدار می کنه میگه من فردا شهید میشم ، به خانوادم بگو حلالم کنن.
فرمانده میگه حرف الکی نزن. برو بزار بخوابیم.
میخوابه و خواب می بینه که بابک شهید شده و از خواب می پره.
پیش خودش میگه نکنه فردا شهید بشه.
نقشه میکشه که صبح به راننده پشتیبانی بگه به یه بهانه ای بابک رو با خودش ببره عقب و یه جایی جاش بزاره.
دوباره میخوابه.
صبح از خواب بیدارش می کنن و میگن باید آتش بریزیم رو سر دشمن و .... تو این شلوغی ها نقشه اش یادش میره.
چند ساعت بعد بچه ها شهید میشن.
فرمانده گردان تازه یاد حرف های شب قبل بابک و خوابش و نقشه اش می افته.💔
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃خودرویی که مسافرانش را به بهشت برین رساند🍃
همرزم شهید نوری :
"اونروز بابک داخل ماشین بود شهید نظری و کاید خورده کنار ماشین نشسته بودند در حال خوردن ناهار...
در ماشین نیمه باز بود پای راست بابک هم بیرون....
خمپاره افتاد بین این سه نفر و.... 💔
پی نوشت: دقیقا همین ماشین بود
به دلیل تقارن شهادت بابک نوری با ایام شهادت امام رضا (علیه السلام)
عنوان «شهید رضوی» روی سنگ قبر او حک شده است.
شهید #بابک_نوری_هریس🌷
شهید #عارف_کاید_خورده🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#شھیدبابڪنورےهریس : ♥️
خواهرانزینبـے ؛ حسینےباشیــد :) 🌿
خواهران خوب تر از جانم،من نمیدانم وقتی حسین علیه السلام در صحرای کربلا بود چه عذابی میکشید ولی میدانم حس او به زینب سلام الله علیها چه بوده،عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم
#وصیتنامه
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨کرامات شهید
🎙خواهرشهیدبابڪنورۍ:
هرسالبابڪ شبای یلدا میومد
خونہ برام یہ هدیہای باآجیلومیوه🍎
واینامیاورد،بعد میگفت بیابریم خونہمادربزرگ ،دورهمباشیم
میرفتیمخانہمامانبزرگم.
اونجا فامیلا دورهم جمع میشدیم
بعدشهادتش،منفکرمیکردمدیگہ
بابڪنیست💔
قرارڪیبیاد؟!
خیلی ناراحتبودم وافسوس سالهای
قبلرومیخورم...😔
تا اینکہ روز یلدا رفتہ
تو خواب دوستش گفتہ:
"برای خواهرم الهام عیدی ببر نزارچشم
بہدربمونہ.الهاممنتظره..!"🥺
#یادشباصلوات📿
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#ڪــلامشهـــید
برای شهید گریه نکنید!
این ها از چشمه ی جاودانگی نوشیده اند
با اطمینان
در جاده پا نهاده اند
عزم شان راسخ است ...
و در بی انتهایی مطلق زندگی میکنند
برای شهدا دل نسوزانید
آنها با بال هایی از پاکی
پر زدند
تا در باتلاق زمین دست و پا نزنند
برای شهدا گریه نکنید
و فکر نکنید که آنها حیف
و فنا شده اند
آنها در جاودانی مطلق میغلتند
و ما
همان کبک هایی هستیم
که سرمان را زیر برف کرده ایم
زین پس برای خودمان گریه کنیم
که گذشته را تباه
و آینده را فراموش کردیم. ..}•
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدبابکنوریهریس 🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃داداشش میگفت: یهبار به نیابت از بابک رفتیم #مشهد. موقع برگشت به خودم میگفتم یادش بخیر #بابک هروقت میرفت زیارت یه چیزی با خودش برام میاورد😔
رسیدیم خونه، شب #خواب دیدم #بابک با یه ساک🛍 بزرگ داره میاد. وقتی رسید یه کتاب 📖بهم داد و گفت اینو برای تو آوردم. تشکر کردم و گذاشتمش رو میز کنار دستم📚
🍃صبح که بیدار شدم دیدم #همون_کتاب روی همون میزه‼️
با تعجب کتاب رو برداشتم دیدم روش نوشته #ارتباط_با_خدا،
به مادرم گفتم این کتاب از کجا اومده؟
گفت مال #بابکمه
گذاشتمش دم دست..💔
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR