در مسیر بندگی
استاد عالی
تباه شد دل از آلودگی و دم نزدیم
همی به تن گرویدیم و شستشو کردیم
چو زورمند شدیم، از دهان مسکینان
بجبر، لقمه ربودیم و در گلو کردیم
امام صادق علیه السلام :
إذا أرادَ أَحَدُكُم أَن يُستَجابَ لَهُ فَليُطَيِّب كَسبَهُ و َليَخرُج مِن مَظالِمِ النّاسِ ، وَ إِنَّ اللّهَ لا يَرفَعُ إِلَيهِ دُعاء عَبدٍ وَفى بَطنِهِ حَرامٌ أَو عِندَهُ مَظلَمَةٌ لأِحَدٍ مِن خَلقِهِ؛
هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. دعاى هيچ بنده اى كه مال حرام در شكمش باشد يا حق كسى بر گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمى رود.
بحارالأنوار(ط-بیروت) جلد 90، صفحه321، ح31
(شاعر:پروین اعتصامی)
@sadeqieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هدیه_امشب
تلاوت فوق العاده زیبای آیه تطهیر توسط اساتید شعبان عبدالعزیز صیاد، راغب مصطفی غلوش، کامل یوسف بهتیمی و سیدمتولی عبدالعال
@sadeqieh
#رمان_خداحافظ_ابراهیم
#قسمت_هفتم
ناچار جلو رفتم ، اسلحه را جلو بردم ، خواستم ستون را دور بزنم حس کردم برق مرا گرفت ، اسلحه در دستان تو بود و تو جلوی من ایستاده بودی ، با همان لبخند مسخره ات ، و به دستان خالی خود نگاه میکردم که چطور خلع سلاح شده بودم؟
و تو خشاب را بیرون کشیدی و بعد گلن گدن کشیدی و چکاندی و تست و سلاح روی زمین ، حتا کلتت را از کاور بیرون نیاورده بودی!
رو کردی به بسیجیان مبهوت :
آموزش خلع سلاح و تسلط کار!
علی کف زد و همه خندیدند و بعد تشویق بسیجیان و من هم مجبور شدم کف بزنم و تو هم دست به سینه گذاشتی و لبخند زنان برگشتی و از پایگاه خارج شدی...
اسلحه انگار داشت روی زمین به من میخندید...
و علی از زیر خنده هایش داشت مرا ملامت میکرد ...
گفتم که هیچ چیزت به آدمی زاد...
راستی هنوز منتظرتم و نیامده ای...
وااای ، امروز دیدمت ، توی خواب نبود ، بیدار بیدار بودم ، بعد از نماز صبح بود ، در حال قرائت قرآن بودم ، رسیدم به آیه چهارم سوره ی محمد :
الذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم !
در حیاط صدا کرد ، بلند شدم نگاه کردم ، خودت بودی ، نگاهم در نگاهت گره خورد ، نگاه من ۳۵ سال و ۴ ماه و دو هفته بود که تو را ندیده بود ، ولی نگاه تو نه...، لبخندی زدی ، شیرین تر از لبخند های آن سالهایت ، داداش ابرام ، چرا نماندی ، از پله ها بدو آمدم پایین و جای خالی رانگاه کردم ، نبودی ...
ابرام خسته شده ام ، با این شکم گنده دیگر نمیتوانم کاری کنم ، بعد از اینکه ۵۹۸ را امام به جان خرید ، آخ ....
آخ...
خدا را شکر که نبودی ، ندیدی توی خیابان های بالای شهر چه جشنی گرفته بودند...
یک لحظه آمدی جلوی چشمم ، همانجا که ترکش خورده بود توی پشتم و نمیتوانستم نفس بکشم ، همانجا میان خاک و خون و دود پیدایت شد ، انگار پَرَت را آتش زده بودند ، گفتی فدات شم داداش گفتم که نیا ، گفتم ، من...
نفسم در نیامد ، کلام کوتاه کردم ، برا تُ نیومدم...
دندان قروچه کردی ، چشمهایت را بستی ، ولی اشک از لای پلک های بسته ات فرار کرد و بیرون آمد ، گفتی : برای همین فدات بشم ، محمد ، من ماندنی نیستم ، ولی دعا کرده ام تو بمانی ، ماندن از رفتن سخت تر است ، دعا کرده ام بمانی تا امام تنها نماند ، قول بده اگر امام را دنیا هم دوره کرد ، تو تنها نگذاری اش ، هر چند الان هم امام غریب است ...
گفتی و رفتی ...
نگاه میکردم منِ غرق در خون که منتظر انتقالم به پشت بودم ، و تو رفتی و ترک موتور پیک گردان علی اصغر نشستی و رفتی به خط...
اگر میماندی و نفس داشتم بهت میگفتم : چرت نگو ، امام کجا تنهاست ؟
ولی هر نفس که میخواستم بکشم انگار سر نیزه ای میرفت در پشتم ، سعی میکردم تند تند و کوچک کوچک نفس بکشم تا کمتر درد بکشم ، با خود فکر کردم یعنی پهلوی شکسته هم اینطور است؟
نمیتواند نفس بکشد؟
خود به خود میان سیل خون و کوه دود و انفجار اشک از چشمانم جاری شد...
از شدت درد ، از هوش رفتم ، کاش این نوشته ها بعد از من به دست کسی نیفتد ، ولی اگر افتاد هم بعد از این را تا آخر این نامه نخوانید که برای دل خود مینویسم
راضی به خواندن نیستم ، و هر کس پیدا کرد این قسمت ها را از بین ببرد
دیدم بانویی مکرمه و مجلله وارد چادری شد که در آن خوابیده بودم ، چادر بزرگ و سراسر سپیدی بود ، نور آفتاب از روزنه های کوچکش به روی صورتم میتابید و نسیمی جانفزا مرا نوازش میکرد ، خواستم پیش پای آن بانوی چادر به سر و روبند دار برخیزم نتوانستم ، گفتم : مادر ببخشید نمیتوانم بلند شوم ، بانو جواب داد ، بخوام پسرم ، من خود آگاه ترم به این درد ، ولی تو مثل مادرت نمیشوی ، چند روز بعد بلند میشوی ، همانجا اشک از چشمانم باز بیرون ریخت و هق هق زدم ، ولی دیگر نفس عمیق هم که میکشیدم ، برای هق زدن درد پشت نداشتم...
@sadeqieh
17.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬فاطمیه/نماهنگ زیبا و شنیدنی با عنوان چند وقتیست سرم...
🎤#حاج_محمود_کریمی
🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود
@sadeqieh
🔴امروز پنج شنبه است بیایید یادی کنیم از گذشتگان
🌹یاد کنیم شهدا را
🌹شهدای مدافع حرم
🌹شهدای هشت سال دفاع مقدس
🌹شهدای انقلاب اسلامي
🌹شهدای عرصه ی هسته ای و شهدای مرزبان و تمامی عزیزانی که در راه خدا و حفظ ارزشهای اسلام و برای دفاع از عقاید ناب اسلامی و کشور اسلامی ایران از جان شیرین خود گذشتند
🌺 یادی کنیم از امام راحل و بزرگان و مراجع تقلید
🌺و همه ی درگذشتگان
♦️روح همگی شاد با نثار فاتحه و صلوات
♦️اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
@sadeqieh
🔲◾️▪️قال الامام العسکری علیه السلام:
نحن حجج الله علی الخلائق و امّنا فاطمة حجة الله علینا
◾️آقا امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید:
ما حجت های خدا بر خلایق (مردم) هستیم و مادر ما فاطمه ( علیها السلام ) حجت خدا بر ما است.
📚الاسرار الفاطمیه، ص 99، للشیخ محمد فاضل المسعودی/ اطیب البیان، طیب، ج13، ص 225
@sadeqieh
🌹حضرت زهرا(س)زنی که افتخارات خاندان وحی بود.
♦️امام خمینی (ره):زنی که افتخار خاندان وحی و چون خورشیدی بر تارک اسلام عزیز می درخشد، زنی که فضائل او همطراز فضائل بی نهایت پیغمبر اکرم و خاندان عصمت و طهارت بود، زنی که هر کسی با هر بینش درباره او گفتاری دارد و از عهده ستایش او بر نیامده، که احادیثی که از خاندان وحی رسیده به اندازه فهم مستمعان بوده و دریا را در کوزه ای نتوان گنجاند، و دیگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او.
📚صحیفه نور جلد ۱۲ صفحه ۷۲
@sadeqieh
🔴امام خامنه ای:
♦️دربارهی فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها، هرچه بگوییم، کم گفتهایم و حقیقتاً نمیدانیم که چه باید بگوییم و چه باید بیندیشیم. به قدری ابعاد وجود این انسیّهی حوراء، این روح مجرّد و این خلاصهی نبوّت و ولایت برای ما پهناور و بیپایان و درک ناشدنی است که حقیقتاً متحیّر میمانیم.
♦️اگر به کتابهایی که دربارهی فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها بهوسیلهی محدّثین اهل سنّت نوشته شده است، نگاه کنید، روایات بسیاری را میبینید که از زبان پیغمبر صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلّم در ستایش صدّیقهی طاهره علیهاسلام صادر شده است و یا رفتار پیغمبر با آن بزرگوار را نقل میکنند. این حدیث معروف از عایشه است که گفت: «والله ما رأیت فی سمته و هدیه اشبه برسولالله صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم من فاطمة»؛ هیچ کس را از لحاظ هیأت، چهره، سیما، درخشندگی و حرکات و رفتار، شبیهتر از فاطمه به پیغمبر اکرم ندیدم.»
@sadeqieh
#خطبه_فدکیه (بخش اول)
✿ فدک کجاست ...؟
📎 فدك ؛
نام يكى از دهكده هاى آباد و حاصل خيزِ نزديكِ شرقِ خيبر است و تا مدينه ، حدودا 165 كيلومتر فاصله دارد .۱
↻♥↻
✿ چگونه فدک به پیامبر صلی الله علیه وآله رسید ...؟
📎 در سال هفتم هجرى ، قلعه هاى خيبر که منطقه یهود نشین بود ، يكى پس از ديگرى فتح شدند و قدرت مركزى يهود در هم شكست
📎 ساكنان منطقه فدك تسليم شدند و در برابر پيامبر صلی الله علیه وآله متعهد شدند كه نيمى از زمين ها و باغ هاى خود را به آن حضرت واگذار كنند و نيمى ديگر را براى خود نگه دارند.
افزون بر اين ، آن ها كشاورزى سهم پيامبر را هم بر عهده گرفتند ؛ تا در برابرش مزدى دريافت كنند
↻♥↻
✿ به چه دلیل فدک به حضرت فاطمه سلام الله علیها به ارث رسید ...؟
📎 سرزمين هايى كه بدون هجوم نظامى و با صلح به دست مسلمانان میفتاد ، به شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تعلق داشت و مسلمانان در آن هيچ حقى نداشتند . فدك نيز اين گونه به دست مسلمانان افتاد و به گفته مورخ بزرگ ، طبرى، «فدك ملك خالص پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بود؛ زيرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پياده نظام نگشودند .۲
↻♥↻
✿ سرانجام فدک چه شد ...؟
📎 وقتى آيه « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ...»؛اسراء (17)، آيه 26
«حق خويشان خود را بپرداز» ، نازل شد؛ پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله ، دخترش فاطمه(عليها السلام) را خواست و فدك را به او بخشيد .۳
📚حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 417 .۱
📚تاريخ طبرى، ج 2، ص 302 .۲
📚مجمع البيان، ج 3، ص 411 .۳
@sadeqieh
👈 خواص هویج (زردک) ازدیدگاه طب اسلامی
#سلسله_احادیث_پزشکی
⚜️ امام صادق(ع) میفرمایند:
🌼 《الجَزَرُ أَمَانٌ مِنَ القُولَنجِ وَ البَوَاسِیرِ، وَ یُعِینُ عَلَی الجِمَاعِ.》
🌼 هویج (زردک) سبب ایمنی از التهاب روده و بواسیر است.
🌼 و عمل جماع (نزدیکی) را تقویت می کند.
📚 منبع: الکافی، شیخ کلینی، ج6، ص313
#اصلاح_سبک_زندگی
💢 طب اسلامی 💢
@sadeqieh
🔰درمان همه ی بیماری ها در قرآن است!
🔸اَلا اِنَّ فيهِ عِلمَ مايَأتى و َالحَديثَ عَنِ المَاضى و َدَواءَ دائِكُم و نَظمِ ما بَينَكُم؛
🔹آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان(جسمی و روحی) و نظم (نظام) ميان شما در قرآن است.
📚نهج البلاغه خطبه 157
👌یا امیر المومنين، طب اسلامی نداریم؟
🇮🇷 طب اسلامی 🔻
@sadeqieh
#رمان_خداحافظ_ابراهیم
#قسمت_هشتم
سلام ابرام
حكايت ، خستگی همیشگی من و جواب ندادن توست ، یادت هست ، آنروز ها که کوموله ها توی کردستان شلوغ کرده بودند اوایل کار بود که مرا نبردی . خودت با علی رفتید ، این روزها کمی شبیه آن موقع شده ، چند تا از هموطنان بی گناهمان را کشته اند ، کاش بودی ، حتما یک جایی داشتی پدرشان را در میاوردی ، دیشب یک پاسگاه را توی اصفهان میخواستند خلع سلاح کنند .
آه...
ابرام ماه زیر ابر دیده نمیشود ، به یاد آنموقع آمده ام کوه ، ریه هایم اجازه کوه نوردی نمیدهند ، ولی با ماشین آمده ام و توی این کافه ی کنار امام زاده نشسته ام و مینویسم ، میدانی داداش فقط وقتی دارم مینویسم آرام میشوم ، انگار با خودت حرف میزنم ، راستش بین خودمان بماند ، برایت چای هم سفارش داده ام ، مثل همیشه با شکر ، مرد قهوه چی دارد یکجوری به دفتر و کاغذ من و جای خالی و چای تو نگاه میکند و من بیشتر در کاغذ غرق میشوم ، بیخیال میشود ، میدانی عکس تو هم اینجا هست ، بین بقیه کوهنوردان گروه کوه نوردان قارتال ، زیرش نوشته مرداد ۶۲ ، قله ی شاه ساوالان .
فدایت بشوم ابرام ، چقدر آنجا چشمانت خسته بود ، مثل همیشه ، بی خوابی عادتت بود و هیکل تکیده و قد بلندت .
نمیتوانم بنشینم ، بلند میشوم ، اشک هایم را پاک میکنم ، کنار مرد قهوه چی میروم ، نمیدانم چی بگم ، به تابلوی عکس سبلان شما که بین بقیه عکس های کوهنوردی است اشاره میکنم :
از اون گروه کسی مونده ؟
مرد قهوه چی که مرا زیر نظر داشت ، در چشمانم زل میزند وبعد لبخند ، بله ، خودم ...
من هم دقیق تر میشوم ، عینک ته استکانی و کاپشن گورتکس و شلوار پشمی و نیم پوت کوهنوردی کلمبیا ...و بدن ورزیده اش حرفش را تایید میکند ، دوباره عکس را نگاه میکنم ، پیدایش میکنم.
خوشحال میشوم ، میگویم ابراهیم را میشناختید ، کمی سرش را میخواراند ، نه ؟
عکست را از جیبم بیرون میاورم و بعد جلوی تابلو میروم به تو اشاره میکنم ، همین ، ببینید ، کمی دقیق میشود و میگوید :
خوب ، اینکه ابراهیم نبود ، اون اسمش محمد بود ، بچه ی مارالان بود ، رفت و ازش خبری نشد ، اوایل زیاد میامد ، مرتب ولی بعد سرش گرم شد انگار میگفت کاسبم ...
اشک باز از چشمم جاری شد ، پشتم را به مرد کردم و اشکم را پاک کردم ، مرد از پشت پیش خوان بیرون آمد و شانه های مرا گرفت:
چیز بدی گفتم داداش ؟
حالا کجاست این آقا ابرام؟
چی کار میکنه ؟
شاید اگر سرفه های من اجازه میداد میپرسید ، چرا یکهو دیگر کوه را گذاشت کنار و میگفت اخلاقش فرق میکرد با همه و...
ولی سرفه های خشک و قطران خون لای دستمال او را نگران کرد و بهش گفتم:
نگران نَ ..با..
هی...
آخ ، آنقدر نفسم تنگ شد احساس کردم رفتنی ام ، اسپری ام را از جیب بیرون آورد و کمی به زور رطوبت اسپری توانستم نفس بکشم ، بعد افتادم روی نیمکت چوبی قهوه خانه و نفس عمیق کشیدم و اسپری زدم ، مرد کنارم نشست ، هول شده بود...
باز گفتم :
نگران نباش ، عادت دارم
گفت : شیمیایی هستی ؟
به بالا نگاه کردم : اگه خدا ..._باز طعم دهانم تلخ شد و احساس کردم مجرای تنفسی ام به هم چسبید سرفه کردم و باز اسپری _ قبول ...اوهو ...قبول کنه...
کمی به تاسف پیر مرد شصت ساله سرش را تکان داد و گفت:
آلله کمک ین اولسون ،،،سخته ....
اما سخت تر این است که اسمت را اسم من بگویی و محله ات را یک محله دیگر و همین میشود که میخواستی ، همیشه میگفتی :
خوشا گم نامان
@sadeqieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تا زمانی که #غربگرایان در رأس امور باشند، روی استقلال را نخواهید دید.
@sadeqieh