eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
858 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ○°لبریز فلک شد از تَبــارک ○°آوازِ طَرب دهد چکــاوک ○°آمد پســـری ابوالعجائب ○°از خانه ی مالکُ الْمَمالَـک 🌿 💕 💞 @galeri_rahbari313🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دروغ ریز اصلا‌من‌یه‌چیزی‌بگم....؟ فکر‌نکن‌دروغ‌‌فقط‌یه‌چیز‌بزرگه.... خدا‌گفته‌ریز‌ترین‌چیز‌هارو‌ثبت‌میکنه... حتی‌میدونی‌چی؟ اینکه‌یکی‌بگه‌التماس‌دعا‌و‌تو‌بگی‌چشم☺ ولی‌دعاش‌نکنی... تا‌حالابهش‌فکر‌ کردی؟؟ ♥️ ♥️ @galeri_rahbari313🍂🔗
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️ خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣 نزدیک اذانه🍃🕌 بلند شو مؤمݩ😇📿 اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊 اللّٰہ🌙💌 نٺ گوشے←"OFF"❎ نٺ الهے←"ON"✅ وقٺ عاشقیہ😍 ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐 وضـــو گرفٺید؟🤔😎 اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯 اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿 اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿 پآشـــو دیگہ 😑🏃‍♂🔪😅
ࢪمان 🌙 مہدخت: ساعت ۲ونیم صبحه اینا هنوز خونه مان😐 چند ساعت پیش بابا زنگ زد و گفت ک بابا بزرگ حالش بد شده😥مامانم رفت بیمارستان😔 خانم پروین و مهیارم موندن پیش ما که تنها نباشیم😕 (چقدرم ک من ناراحتم مهیار پیشمه😁) داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که صدای پا اومد😶 انگار یکی پرید تو حیاط😨 با ترس برگشتم سمت در... +شماهم شنیدید؟؟!! پارسا:ن چیو؟ +صدا پا اومد😰 _ن بابا.اشتباه شنیدی لابد +تو نمیدونی گوشا من تیزه؟🧐 _اخه ساعت دو و نیمه صب کدوم الافی میاد دزدی؟ +واسه ناهار ک نمیاد😑میاد دزدی... مهیار:اره منم شنیدم.ی صدایی اومد. مهیار و پارسا رفتن تو حیاط.منم رفتم و از پنجره حیاطو نگاه کردم. سامیار بود😬اینا خانوادگی عادت دارن از دیوار بپرن تو حیاط خونه مردم!!😑 البته خونه خودشونم هست🤔 خانم پروین مثلا مونده بود پیشه ما ک تنها نباشیم ولی نیم ساعت بعد اینکه مامان رفت گرفت خوابید🙄 پری:کیه مهدخت؟ +میخواستی کی باشه؟پسر بزرگه خانم پروینه😑 _بخدا من هنوزم باورم نمیشه این همون باشه🙁 +منم... آستینه لباسمو زدم بالا و به خطی که رو دستم بود نگاه کردم.یکم بالاتر از مچ دستم یه خط حدودا ۱۰ سانتی بود که یادگار آقا سامیار و رفیقاش بود😑 از حرص دندونامو روهم فشار دادم. پریسا اومد پیشم: خیلی پشیمونم ک به حرفت گوش دادم و به عمه و دایی چیزی از اونروز نگفتم. +ولی من نیستم... پارسا اومد داخل ولی مهیار و سامیار هنوزم تو حیاط بودن.هیچکدوم حرفی نمیزدن فقط وایساده بودن روبروی هم و به هم نگآه میکردن... ینی مهیار فهمیده قضیه چیه؟! تقریبا مطمئن شده بودم ک اونروز مهیار بین اون اراذل نبود.چون اگه بود چهرش یادم میموند.البته فقط قیافه اون عوضی که با چاقو رو دستم خط کشید کامل یادم مونده بود و سامیار... چون تو فاصله خیلی نزدیک دیدمشون. ولی بازم مطمئنم ک اگه بقیشونم ببینم یادم میاد. پارسا:خجالت بکشید.چیو دید میزنید شما دوتا؟😠 پری:هیچی بخدا.همینجوری داشتیم نگاه میکردیم ببینیم کیه😢 _خب الان ک دیدید.بیاید اینور ببینم. خواستیم بریم پیشش که صدا داد اومد: بهت میگم این قضیه هیچ ربطی به تو ندارههههه دوباره برگشتم لب پنجره مهیار:ربط داره؛ربط داره که بخاطرش رفتم پیشع آرش... ربط دارع که با داریوش بخاطرش دعوام شد... ربط داره که الان این ریختی وایسادم جلوت _تو بیخود کردی رفتی پیش آرش😠 بیخود کردی که با داریوش دعوا کردی... تو سره پیازی یا ته پیاز؟؟؟!!! کجای داستانی دقیقا؟ _خیلی بی غیرت شدی سامیار.هیچوقت تو خوابمم نمیدیدم ک ی همچین کاریو کنی... ×وقتی از چیزی خبر نداری الکی منو مقصر ندون.من هیچکاره بودم.تازه کمکشم کردم... پارسا رفت تو حیاط:بسه.چه خبرتونه این موقع شب؟ همسایع ها چی میگن؟! سامیارکلافه جواب داد:معذرت میخوام بعدشم از پله ها رفت بالا و مهیارم دنبالش. چشونه اینا😶چرا اینطوری میکنن؟! نکنه بخاطر من دعواشون شده🤭 برو بابا خل و چل😑به تو چیکار دارن الکی فاز بر میداری😬 خانم پروین با سرو صدا از خواب بیدار شد(اینجوری که اینا داد میزدن شهناز خانم ک هیچی؛فکر کنم همسایه ها کوچه پشتیم بیدار شدن🤐) خانم پروین:چیشده؟صدا سامیار بود؟ +فکر کنم با هم بحثشون شده _کی و کی؟ +تام و جری😑 _چی؟!😦 +آقا سامیار و آقا مهیار دعواشون شده فکر کنم😒 _خاک بر سرم😨سره چی؟! +میخواید از خودشون بپرسید؟🤔 چون منم فقط صداشونو شنیدم اونم با عجله رفت بالا... بیچاره پرته کلا از دنیا😬 🌕پایان پارت بیست و نهم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313 🌟
『📖💡』 📝 ༺بـدان و آگاھ باش ڪھ ...(꧇༻ . 📻📞 @galeri_rahbari313
[🌿📻] . •‌{قاسم‌ها‌زیادن، سلیمانی‌هاش‌کمیاب‌ان!🌿🌺}• . 🌿↯ 💚↯ °|‌@galeri_rahbari313
بِسْمِ اللّٰهِ الْرَّحمٰنِ الْرِّحیم
امشب میخوام از صفحه های روزمرگی بگم.🤓 یعنی چی آخه واقعا!!!!🧐 نه هدف از صفحه های روزمرگی چیه!!🤔
اگه حاضری بری تو خیابون و دست یه نفرو بگیری و بیاری تو خونت و همه جیک و پوکتو بهش بگی پس صفحه روزمرگی درسته. ولی هیچکدوم از ما راضی نیستیم. هستیم!!🙄
رفقا به کسی ربط نداره ما چی میخوریم،چی میپوشیم🤷‍♀ به کسی ربط نداره که شوهر ما الان نیست و دلتنگشیم🙄 لزومی نداره بنویسی گربه و خرگوش داری تو خونت🙄 باور کن لزومی نداره بگی فلان فیلم و داری میبینی🙄 لزومی نداره بری تو مجازی و اینارو جار بزنی😄
مگه نمیگیم بهتره هرکس مشغول زندگی خودش باشه!!🤔 پس چرا خودت که اینو میگی میری تمام اطلاعات شخصیتو میریزی تو صفحت!!🤔😳
بیومون سر تیترش اللهم عجل لولیک الفرج بعد ادامه ی همون بیو نوشتیم:آشپز،خونه دار؟آتش نشان و.... بعد از تمام نقاط زندگیمون عکس گذاشتیم🗾 یه عکس با ایموجی از خودمون هم اون وسط گذاشتیم فقط جهت تصویر کشیدن شرح مکان🙄 این درسته!!🧐
عکس از خودت با ایموجی میزاری که لایک بگیری و به به چه چه کنن!!😐 تو همونی که نوشتی اللهم عجل لولیک الفرج حواست هست!!!! عکس خوراکی میزاری که چی!!🙁 بگن خوراکی میخوری!!😶 ممکنه یه نفر ببینه و دلش بخواد.حواسمون کجاست!!🤦🏼‍♀🙄😐
دنیای مجازی برای اینکارا نیست.فرصت ها طلان چند ساعت تو مجازی هستی!!🧐 چند تا پیج خوب دنبال میکنی!!🧐 چیزی ازشون یاد گرفتی!!🧐 اینجاست که میگم فقد دم از ظهور میزنیم😞 به خودمون بیایم که آماده بشیم واسه جهاد😃
همه جا هستیم و هیچ جا نیستیم😶 گرم مجازی شدیم🤧 درگیر لایک و فالو شدیم🙇‍♀🙇‍♂ درگیریم و دست و پاهامون بستس☹️
رفیق میشه همین الان یه هویی سه تا صلوات واسه آقا امام زمانت بفرستی!!😍
فرستادی!! اجرت با خود آقا😄😍 فکر کردی کول و بارت برای اون دنیا چیه!!🧐 اون دنیا دیگه نمیشه عکس از غذا گذاشت و هنرنمایی هایی رو که داری و به رُخ بکشیا!!🙄 اون دنیا باید جواب کارای این دنیاتو بدی😁 آماده ای؟!🤔🧐
واقعا آماده ایم برای ظهور!! تو بیوهامون چیزی که میزنیم حقیقت داره!!🤔 اگه داره بیاین رفتارامون رو با بیوهای فضای مجازیمون ست کنیم🤗