eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
858 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
تونه این موقع شب؟ همسایع ها چی میگن؟! همینو کم داشتم فقط،ولی حق داره،اینا چ گناهی کردن؟ به گفتن یه معذرت میخوام اکتفا کردم و از پله ها رفتم بالا.صدای پای مهیارو شنیدم ک داشت پشت سرم میومد. _من هنوز جوابمو نگرفتم!!! +درو باز کن بریم داخل حرف میزنیم... درو باز کردو رفتیم تو. _منتظرم! +مث این طلبکارا با من حرف نزن مهیار من مجبور نیستم هیچیو واسه تو توضیح بدم.فقط واسه اینکه ذهنیتت نسبت به من خراب نشه میگم... من مقصر نبودم اینو بفهم. اگه من نبودم معلوم نبود چ بلایی سرش میارن.خودت ک داریوشو میشناسی؛کینه شتری داره.کلی خواهش کردم تا بیخیالش بشه. دیگه چیزی نگفت.رفت تو اتاقو درم بست.همون موقع مامان اومد داخل... 🌕پایان پارت سیم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313
نمازتسلّابخش‌وآرامشگردلهاى‌مضطرب‌و خسته‌و‌به‌ستوه‌آمده‌و‌مايه‏‌ى‌صفاى‌باطن‌و روشنى‌روان‌است. {🖤} {🖤} |♡|@galeri_rahbari313
˼سـلام علیڪم ࢪفقاے جآن🍊(꧇⸀ • . . . .ـچنل گالـࢪے تصـاویـࢪ رهبرے😌💛• . . .ـنیازمنـد چنـد ادمیـن ˼باحـوصلھ⸀😃• . . .ـجھت ڪمڪ بھ امـࢪتبادلات و پست گذاࢪے داࢪھ🤓• . . .ـجھت تمایل بھ همڪاࢪی💚• . • . . .ـبھ آیدے زیـࢪ مࢪاجعھ ڪنید↯• 「@bano_ye_zahraei313」‌
•『 🌿 』• . اےاهل‌حࢪم‌میࢪوعلمداࢪخوش‌آمد سقاےحسین‌،سیدوسالاࢪخوش‌آمد... -حضرت‌عباسم..(: @galeri_rahbari313
• ° •بگذار‌آنچہ‌می‌آید‌،بیاید •وآنچہ‌باید‌برود‌،برود •‌براﮮچہ‌نگرانی؟ . @galeri_rahbari313
°•💐•° قرارمآن‌؛ همین‌بھـٰار؛زیرچشم‌هآی‌تو‌•🌱 ˘˘ °🎊° °🌸° |❁ @galeri_rahbari313
•『 🌿 』• . ساقی‌ِما‌چـہ‌شرابی‌چـہ‌‌سبویی‌دارد بنویسید‌رقیـہ‌چـہ‌عمویی‌دارد @galeri_rahbari313
ࢪمان مہدخت: تا صبح نتونستم چشم روهم بزارم.دلشوره عجیبی داشتم.اصلا رو پاهام بند نبودم.از اینور اتاق میرفتم اونسر اتاق. خیلی دلم شور میزد😥 _مهدخت بیداری؟ _اره بیا داخل... پری:وای نمیدونم چمه بخدا😓انگار دارن تو دلم رخت میشورن... +منم خیلی دلشوره بدی گرفتم. وای خدای من یعنی قرار بود چی بشه؟😰 نشستیم قرآن خوندن.طرفای ۷ صبح بود که پارسا رفت بیمارستان تا مامان بابا بتونن بیان خونع.نمیخواستیم بابابزرگو تنها بزاریم. چهار جزء قرآنو خوندیم.پریسا هروقت دلشوره میگرفت آخرش یچیزی میشد😰 منم پوشیدم که برم مدرسه... از وقتی خانم پروین همسایمون شده بود(از لفظ مستاجر خوشم نمیاد) روزایی ک مدرسه ما کلاس داشت باهم میرفتیم.ولی امروز کلاس نداشت😕 اصلا حوصله تنها رفتنو نداشتم. پریسام ک خوابه هفت پادشاهو میدید😬 تو حیاط داشتم کفشامو میپوشیدم که دیدم مهیارم اومد.اون ک همیشه زودتر از من از خونه میرفت بیرون🙁 زیر لب سلام کرد و رد شد. رفتم بیرون؛وایساد تامن بیوفتم جلو و پشت سرم اومد😶 این چش شده؟!🤨 تو ایستگاه نشستم منتظر اتوبوس،اونم نشست پیشم.🙄 ن دیگه مطمئن شدم یچیزی شده... خیلی طول نکشید ک اتوبوس اومد.مهیارم سوار شد.خوبه اصلا نگام نمیکرد وگرن اینجوری ک من داشتم با تعجب نگآش میکردم قطعا ب خودش شک میکرد😬 طبق معمول صندلیه آخرو انتخاب کردم و نشستم.به ایستگاه بعد ک رسیدیم واقعا کم مونده بود چشام از حدقه بزنه بیرون😳سامیـــــارم سوار شد😦 یکم تو اتوبوس چشم گردوند و تا منو دید نگاهشو دزدید. نشست صندلی اول.مهیار دقیقاصندلی پشتش بود و ن این اونو میدید ن اون یکی اینو. حتما ی چیزی شده🧐نکنه مربوط میشه به دلشوره های منو پری😶 برعکس همیشه ک تو اتوبوس فقط از شیشه بیرونو نگاه میکردم یا کتاب میخوندم اینبار فقط این دوتارو دید میزدم. به مخ پوکم هیچ دلیلی واسه کارهای اینا نمیرسید😑 به ایستگاه مدرسه ک رسیدم پیاده شدم مهیار زودتر از من پیاده شد و رفت سمت مدرسع خودش که دو کوچه بالاتر بود.بعد از منم سامیار اومد پایین.🤐 تا در مدرسه هم اومد😐 خدایی چشونع اینا😬 زنگ دوم سرع کلاسه زبان بودم که اسممو تو بلند گوی مدرسه اعلام کردن: مهدخت درخشان با وسایلش بیاد دفتر... 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 این وقت روز چیشده ینی؟ +ببخشید خانم انگار اومدن دنبالم😕✋ خانم ی نگاهی بهم انداختو گفت برو... وسایلمو جمع کردم و رفتم تو دفتر.دیدم پارسا وایساده تو دفتر مدرسه. +پارسا؟!🤨 برگشت سمتم.چشماش کاسه خون بود.اشکی بود... مدیر:تسلیت میگم مهدخت جآن غم آخرتون باشه😔 چــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟ چی میگه این. غم آخر؟! وایــــــــــــــــــــی😰 نکنــــــــــــــــــــه؟!؟!؟ +پارسا چیشده؟!؟! آب دهنشو قورت دادو با صدای گرفته گفت: بابا بزرگ.... دیگه نتونست بقیشو بگه و زد زیر گریه. نه😰 ن من باور نمیکنم😭😭 بابا بزرگ هیچیش نشده😭😭😭 🌕پایان پارت سی و یکم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313🌟
‌{•🌳•}‌‌ قرار‌ هرروزھ‌ ان‌شاالله قرائت‌دعاۍ "هفتم‌صحیفہ‌سجادیہ" کہ‌امام‌خامنہ‌اۍ خواندن‌آن‌راتوصیہ‌کردند...🌿 ツ/ @galeri_rahbari313 \ツ
ویرانہ‌ے غم بہ یادش آباد شده مـرغ دل مـا از قـفـس آزاد شده عـطـر سـحـر صحیفـہ اش مےآیـد مـیلاد گل حضرت سجـاد(ع)شده (ع)🌟🌺 🌟🌺 🌟🌺 @galeri_rahbari313
بِسْمِ اللّٰهِ الْرَّحمٰنِ الْرِّحیم
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
موسیقی رو پلی کنین که یکم آرامش بگیرین😉😍
بسم‌الله‌🌿! موضوع‌بحث‌امشب؛ 🐳!
باتوجـه‌به‌اینکـه‌رابطه‌باخـدا‌رو‌نمیشـه توضیـح‌دادوحتـی‌کسایـی‌که‌این‌رابطـه رو‌تجربـه‌کردن‌هـم‌نمیتونـن‌برای‌مـا‌ ملمـوسش‌کنـن.... برای‌کشـف‌این‌رابطـه‌باید‌چیکـار‌کنیـم!؟ -مهـم‌تریـن‌راه‌بـرای‌کشـف‌این‌رابطـه‌ «عبـادت‌» اسـت!✨🤲🏻
عبـادت،به‌طـور‌کلی‌کـارهایی‌ِکه‌بنـده‌یـا‌ برای‌اثبـات‌بندگـی‌خودش‌انجـام‌میـده، یابـه‌دلیل‌اینکـه‌بنده‌ست‌،اون‌کارهـارو انجـام‌میده… عملیـات‌عبـادت‌وعملیـات‌معصیـت دوروی‌مثبـت‌ومنفـی‌یه‌واقعیـت‌هستـن کـه‌میتونن‌باعـث‌بشن‌مـا‌زودتر‌بـه‌ 'عبودیـت' برسیم، یاباعـث‌میشن‌دیـرتربرسـیم…✔️ یعنـی‌یاعبودیـت‌رو‌ دروجـود‌انسـان‌ تقویـت‌میکنه‌یـاتضعیـف‌میکنـه!
+چرا‌گنـاه‌بـده؟🧐 چون‌انسـان‌رو‌ازدایـره‌بندگـی‌خـدا خـارج‌میکنـه. یعنـی‌حال‌وهـوای‌بندگـی‌روازسـرش بیـرون‌می‌بـره!🍂 +کارخـوب‌چرا‌خـوبه؟🤔 چون‌عبـودیت‌رو‌ دروجـود‌انسـان تقویـت‌میکنـه!🌸 پس‌کـار‌خـوب،اون‌کاریـه‌که‌انسـان رو‌'بنـده‌تـر'باربیـاره…