eitaa logo
61 دنبال‌کننده
319 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 یک ماه از شروع جنگ خندق گذشته بود. 🔻شهر در محاصره قرار گرفته بود و به خاطر خندق‌های اطراف شهر، عملاً رفت‌وآمد ناممکن شده بود. 🔻غذا و مایحتاج شهر و سپاه اسلام رو به اتمام بود. 🔻تعداد مسلمانان تنها سه هزار نفر بود و در مقابل، تمام حزب‌ها و قبایل مشرکان و یهودیان باهم متحد شده بودند. تعداد سپاهیان آن‌ها بیش از سه برابر مسلمانان بود. 💨 ابر سیاه خستگی و ناامیدی بر امیدهای تفتیده سایه انداخته بود. 🔻 سرمای ترس، جان‌ها را به گلوگاه‌ها رسانده بود. 🔻چشم‌های لرزان به سپاه بزرگ دشمن خیره شده بود. 🔻حال عده‌ای به وعده خدا تردید می‌کنند. 🔻برخی هم با تردید آن‌ها، به لبه کفر نزدیک می‌شوند. 🔻خبر می‌رسد که قبیله بنی قریظه معاهده خودشان را با مسلمانان پاره کرده‌اند و به سپاه دشمن پیوسته‌اند. 🔻کم‌کم اهل نفاق، نفاقشان را آشکار می‌کنند. 🔻🔻می‌گویند: خدا و رسولش ما را با وعده‌هایشان، فریب داده‌اند. 🔻🔻گروهی که ایمانشان سست شده بود، نزد پیامبر آمدند و به‌دروغ گفتند: خانه‌های ما حفاظ ندارد. اجازه دهید برگردیم... و خداوند نظاره‌گر آن‌ها بود. 🔻🔻🔻در این هنگامه ترس و ناامیدی، عمربن‌عبدود، پهلوان نامی، آن‌کس که به‌تنهایی با پنجاه نفر جنگیده بود و شکست داده بود، جلو آمد و فریاد «هل‌من‌مبارز» داد. پیامبر رو کرد به سپاهش و فرمود: چه کسی می‌رود؟ 🔴 چشمان مسلمانان به یکدیگر خیره شد. جلودارها، سرهایشان را از نگاه پیامبر پنهان کردند. هیچ امیدی نبود. خبری از رویش نبود، فقط ریزش بود... 🔺 تا به‌یک‌باره کوهی قد برافراشته رخ نشان می‌دهد. 🔺تیز غیرتش از ابر سیاه می‌گذرد. او جوانی از بنی‌هاشم بود. غیرتمندانه فریاد می‌زند که من آماده‌ام. 🌸 پیامبر او را از کودکی بزرگ کرده بود. او جان پیامبر بود. عزیز و چشم‌روشنی رسول خدا بود. پیامبر فرمود: بنشین. دومرتبه پرسید: چه کسی می‌رود؟ 🔺 دوباره همان جوان برمی‌خیزد و می‌گوید: من آماده‌ام. پیامبر می‌گوید: می‌دانی او کیست؟ عمربن عبدود است. جوان دستش را محکم بر روی سینه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: من هم 🌷علی بن ابی‌طالب🌷 هستم. 🔺غیرت علوی او، ابر سیاه را پاره می‌کند و با رعدی غرّان، ابر را می‌گریاند. او می‌رود و عمرو را شکست می‌دهد. سپاه اسلام در اوج ناامیدیِ نهال‌هایش، پیروز می‌شود. در این لحظه بود که ریزش‌ها جان گرفتند و رویش‌ها آغاز شدند. هنر «غیرت دینی است که تهدیدها را به فرصت تبدیل می‌کند.» با عنایت از آیات ده تا پانزده سوره احزاب. ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
آنکه در نای تو در آنی، نامی دمید بهتر از های تو در جانت امید بدید @Fanus_AliFarahani