💠 ملاقات با امام
☘️ رزمندهها مشغول جمعکردن لباسها و لوازمشان بودند. خندههای بلند و شوخیهای پیدرپی، حکایت از اوج شورونشاط آنها داشت. خیلی وقت بود که بچههای گردانمان از این شادی متفاوت، بیبهره بودند. آخه خبر از یک ملاقات بود. ملاقاتی که وصفش را فقط در خواب میدیدیم.
☘️بیرون اردوگاه همه در تکاپو بودند، ابراهیم کنار یکی از بچهها، به جمعکردن وسایلش کمک میکرد. در حین حرکت صدایش زدم:
ابراهیم! خودت جا نمونی؟ همه وسایلشون رو جمع کردند، آماده کردی خودت رو؟
گفت: نه!
یکمرتبه ایستادم، باتعجب نگاهش کردم و گفتم: شوخی میکنی ابراهیم؟ ماشینا منتظرند می خوان برن!!
گفت من نمیام، کار زیاد دارم.
☘️ رفتم جلو و دستش را گرفتم و کشیدم کنار و به او گفتم: ابراهیم! حالت خوبه؟ هرکی ندونه، من که میدونم تو عاشق امامی! تو که هر موقع دلمون میگرفت، نجوای وصال به پیر جمارانیت، قلبمون رو پرواز میداد؛ پس کجاست اون ارادتت؟!
☘️ ابراهیم هادی با نگاه آرامش به چشمانم خیره شد و با لبخندی، خروش مرا خواباند. دستش را برشانهام گذاشت و سرش را جلو آورد و آهسته به من گفت:
برادرم! وصال ما در لقاست نه در ملاقات. ما امام را برای اطاعت میخواهیم نه برای تماشا... .
#یادداشت_تدبری
#شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11