سفیر انگلیس برای مبارزه با میرزا گفته بود؛ ما طمع ارضی به ایران نداریم ولی منافعی داریم که نمیتونیم چشمپوشی کنیم
میرزا اون زمان بادست خالی، منافع ملی کشور رو فدا نمیکنه!
اما الان که قدرت منطقهای هستیم یه عده حاضرن دودستی کشور رو بدن تا سر میز مذاکره با اجنبی بشینن.
#راه_میرزا
"Mahtisa"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتاد_دو یوزارسیف با دست راست در راباز کرد وبا دست چپ محکم مرا به خود چسپانید وباهم وارد واح
#بخش_هفتاد_سه
یوزارسیف
انگار که در خواب,زندگی میکردم ,همه چیز انچنان خوب بود,خوب خوب,خوب که گاهی میترسیدم این ارامشی قبل از طوفان باشد...
گرچه طعنه ومتلکهای اقوام ونگاههای ریشخندانه ی همسایه ها واشنایان تمامی نداشت اما من فرشته اسمانی به تمام معنایی در روی زمین خاکی بدست اورده بودم وگاهی,فکر میکردم من یوزارسیف را از همان گریه های بر حضرت عباس ع دارم وگاهی ترس از نبودن یوزارسیف واز دست دادنش سراسر وجودم را فرا میگرفت اما در این چند وقته که با یوزارسیفم زیر یک سقف بودیم بیش از پیش به خدا توکل واعتماد پیدا کرده بودم ,روزم را همراه وهمقدم با یوسفم پیش به سوی مسجد ونماز جماعت صبح شروع میکردم و بعد با یوزارسیف زمانی که همه ی شهر در خواب بودند ,پشت ترک موتورش سیر شهری خلوت میکردیم واز,زندگی لذتی میبردم که تا به حال نچشیده بودم...
امروز که بعداز,نماز صبح وشهرگردی یوزارسیف به شرکتشان رفت و نیمه های روز با شوروشوقی وصف ناپذیر مثل روزهای گذشته زنگ زد اما از هیجان صدایش میلرزید ,انگار حامل خبرهایی خوش بود,هرچه اصرار کردم چه شده,نم پس نداد و وعده کرد که زمانی به خانه رسید سورپرایزم میکند,یک لحظه شک کردم نکند نتایج کنکور امده,اما نه هنوز,تا اعلام نتایج چند روز مانده بود...از کنجکاوی به رسم بچگیهایم بادندان به جان ناخنهای دستم افتادم وتا این حرکتم را در ایینه روبه روی تخت دیدم ,از خودم خجالت کشیدم,تصمیم گرفتم با تدارک نهاری خوشمزه سرخودم را گرم کنم تا هم وقت بگذرد وهم نهار جشن مهیا شود گرچه اشپزیم انچنان تعریفی نبود اما یوزارسیف برنجهای شله شده وته دیگهای سوخته را با روی باز میخورد انگار که کباب کبک به دندان میکشد ومن از,اینهمه بزرگواری,همسرم شرمنده میشدم....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
"محسن فیاض"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند :
تَقَرَّبوا إلَى اللّهِ بِتَوحيدِهِ، وطاعَةِ مَن أمَرَكُم أن تُطيعوهُ، ولا تُمسِكوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ، ولا يَجنَح بِكُمُ الغَيُّ فَتَضِلّوا عَن سَبيلِ الرَّشادِ بِاتِّباعِ اُولئِكَ الَّذينَ ضَلّوا وأضَلّوا...
با يگانه داشتن خداوند و فرمان بردن از كسى كه شما را به فرمان بردارى از او امر كرده است، به خداوند، نزديك شويد و به ريسمانهاى كافران چنگ مزنيد و [ مواظب باشيد كه ] اغواگرى ها شما را به كج راهه نبرد، كه در آن صورت، با پيروى از آنان ـ كه گم راه و گم راه كننده اند ـ از راه راست، گم راه مى شويد.
مصباح المتهجّد : ص ۷۵۶ ح ۸۴۳
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
براۍ خُـدا باشیم تا↶
نازمان را فقط⇇او بکشد
ناز کشیدنِ خُدا...
معنایش
شَهادت است..
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهیدبرای تمام آحاد ملت،اتمام حجت می کند
شهید ذهن انسان راباز می کند
شهید شاهد حقانیت راه است
شهیدروشنگر است
شهید دلیل است
شهید شهوداست
شهید کتاب است
شهید آزمایشگاهی است که حق را به اثبات می رساند
شهید معلم است،کارش کار خداوپیغمبراست
شهیدکوتاه کننده مسیر رسیدن به سعادت است
"استاد پناهیان"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتاد_سه یوزارسیف انگار که در خواب,زندگی میکردم ,همه چیز انچنان خوب بود,خوب خوب,خوب که گاهی
#بخش_هفتاد_چهار
یوزارسیف
همانطور که داشتم اشپزی میکردم وخورش الو اسفناج که یوزارسیف انگار عاشق این خورش بود را درست میکردم ,دوباره گوشیم زنگ خورد واز اهنگ زینب زینبش متوجه شدم ,شماره یوسفم هست,بدددو خودم را به گوشی رساندم وبدون اینکه اجازه بدم که طرف مقابل حرف بزنه ,گفتم:سلام یوزارسیفم....چی شده؟تغییر عقیده دادی؟میخوای تلفنی سورپرایزم کنی؟قربونت بشم من, که اینهمه روحیات من را میشناسی ومیدونی که صبر نشستن وانتظار کشیدن را ندارم...
که یکدفعه صدای خنده یوسف از پشت گوشی بلند شد وگفت:قربون اون دل کم صبرت بشم من ,اما کور خواندی ,سورپرایز را حضوری خدمتتان ابراز میکنم ,غرض از مزاحمت عرضی دیگر بود...
بااینکه تو پرم خورده بود ,اما باهمون لحن همیشگی گفتم:عرض که نی,امر بفرمایید اقا...
یوسف بدون حاشیه روی رفت سر اصل مطلب وگفت:زری جان حاضری,از اموالت انفاق کنی؟
من فکر کردم یه چی میخواد بپرونه وسر کارم بزاره,گفتم:در راه دوست هرچه رود نکوست...
یوسف:اولا این مثل را اشتباه گفتی ودرثانی چه خوش ان دوست که خدا باشد,زری بانو الان ما تو خونه چند تا فرش اضافی داریم؟
نگاهم از ظرف غذا کشیده شد به گوشه ی هال که یه تخته فرش از جهازم لوله شده بود وگفتم :خوب معلوم ,همون فرشهای مجردی شما که داخل انبار پایین هست,اضافه اند ...
یوسف:نه بانو.....ادم در راه دوست بهترین ها را میده,منظور چیز دیگری بود..
من که از اولشم فهمیدم منظورش چیه با یه دل نخواهانی گفتم:همین فرش نو که توهال هست وگذاشتم برا وقتی که به یه خونه دوخوابه اسباب کشی کردیم ,این فرش مال اتاق خواب بچه هامونه...
یوسف:حالا کوتا بچه بیاد,بعدشم اون دوست که میگی,بهترش را میده اگر تو در راهش از بهترینهات دل بکنی....
بااین حرفش لرزه بر اندامم افتاد,نه به خاطر اون تخته فرش که میدونستم یوسف براش نقشه داره وحتما قراره به یه مستحق بده,بلکه بهترین چیزی که توعمرم داشتم,وجود یوزارسیفم بود...از این میترسیدم که ان دوست, روزی بهترین گوهر زندگی ام را طلب کند......خدااا مرا با جان خودم امتحان کن وبا دوری یوزارسیفم نه....
ادامه دارد
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاجقاسم ازچهچیزی
تویزندگیدردمیکشید؟
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتاد_چهار یوزارسیف همانطور که داشتم اشپزی میکردم وخورش الو اسفناج که یوزارسیف انگار عاشق ای
#بخش_هفتاد_پنج
یوزارسیف
با هماهنگی یوزارسیف,هنوز او از سرکار نیامده بود که قالی جهازم را امدند وبردند,نوعروس بودم ودلم به جهاز نو ونوارم خوش بود اما چون ,یوزارسیف گفته بود ,توانایی نه گفتن وندادن را در خود نمیدیدم وخداییش ته قلبم میگفتم هزار هزار جهاز سربسته, فدای یک تار موی همسرم,همسری که هنوز از خانواده ما دختر نگرفته بود ,انها را درخانه ی خودش که با هزار زحمت وبدبختی خریده بود ساکن کرد بدون اینکه خانواده من بدانند صاحبخانه ی واقعیشان کیست وبعد هم این خانه را که تمام مالمیکش بود به نام من زد وبه عنوان مهریه پیش کشم کرد...
خلاصه لحظه ها گذشت,هرچند به کندی,نزدیکیهای امدن یوزازسیف بود که تصمیم گرفتم به استقبالش بروم ,اخه یه جورایی یوزارسیف عشق میکرد بااین حرکتم.....از پله ها گذشتم وجلوی راهرو به یوسف رسیدم.
دست دردست هم وارد خانه شدیم ویوزارسیف خود را به حال غش روی مبل انداخت وگفت:بانوجان ,عجب بویی راه انداختی,فکر قلب ما گشنگان را بکن ,ببین از شوق غش کردم...
با خنده وشوخی غذا را کشیدم اما بشقاب یوزازسیف را خالی نگه داشتم وگرو گرفتم وگفتم:تا خبر خوشت را نگی نمیزارم بخوری...
یوزارسیف گفت:کدوم خبر خوش؟؟؟وای یادم نمیاد, میگن ادم گشنه ایمان ندارد,حافظه که جای خودش را دارد زود از دست میره...
با طمانینه ظرف خورش را برداشتم وبه سمت قابلمه بردم تا مثلا خالیش کنم که بین راه دست یوزارسیف دستم را چسپید وگفت:نه...نه.....نکن بانو...تهدیدت مؤثر بود حافظه ام بر گشت ,مژده بدم که میخوای صاحب جاری بشی....
خندم گرفت,بشقاب را لبریز از پلو.کردم,میدانستم که منظورش از جاری,زن گرفتن علیرضاست,درسته خوشحال بودم اما ته دلم یه کم ناراحت شدم,اخه تواین مدت کاملا مطمین شده بودم که سمیه سخت خاطرخواه علیرضا شده بود....
با همون لبخند گفتم:به به ,مبارکه,حالا کیه این عروس خوشبخت؟؟
یوزارسیف درحالیکه با ملچ ملوچ غذاش را میخورد چشمکی زد وگفت:یعنی نمیدونی؟یه حدس بزن؟؟
با بی خیالی شانه هام را انداختم بالا
گفتم:چم فهمم,این علیرضا اینقد شیطون ودر عین حال تودار هست ادم نمیدونه از کی خوشش میاد واز کی نه...
یوسف خنده ای زد وگفت:یه راهنمایی,طرف هم مثل خودش زلزله است وچند وقت پیش برای,شفای یه بنده خدا ,پارچه اورده بود تا من براش دعا بخوانم...
دیگه نتونستم خودم را کنترل کنم ,با صدای بلند زدم زیر خنده,غذا پرید توگلوم ویوزارسیف درحالیکه یه لیوان اب برام میریخت وبا دست پشت گردنم میزد گفت:ارام جانم,ارام تر.....تازه خبر خوش اصلی هنوز مونده ...
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
"میثم نجفی"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab