هدایت شده از .
- دوماد از سفر برگشته. کِل بکشید. عروس خانم کجایی؟
لبخندم گشاد میشود. عمه از آن پایین داد میزند:
- لاوین... دختر تو کجایی؟ بدو بیا شوهرت از ماموریت برگشته.
لب میگزم از خجالت. همه ی خانواده در خانه بابا صدری جمع هستیم برای تعیین تاریخ عروسی. جاوید برگشته. عشقم آمده.
پله ها را دو تا یکی میکنم. همه جلوی در هستند. موهایم را پشت گوش میفرستم و پشت همه می ایستم که عمه به جلو هولم می دهد.
نگاه همه در سکوت به ماست. سلام میدهم با کلی سرخ و سفید شدن.
- سلام به روی ماهت.
چشمانم ستاره باران میشوند. اما چشمان او... چرا حس میکنم پر از حزن و اندوه هستند؟
- خوش اومدی جاوید جان.
کنارم ک می اید ، رسما از عشق زیاد بیهوش میشوم.
- ممنون عزیزم. چقدر تو خوبی آخه دختر. چقدر تو ماهی.
- خیلی خوشحالم که اومدی جاوید.
- منم عزیزم. منم. لاوین؟ عزیزم تو دختر فهمیده ای هستی. مگه نه؟
ذوق مرگ میشوم. نگاهم به ماشینش است. چراغش روشنش اجازه نمیدهد داخلش را ببینم اما در سمت شاگرد که باز میشود، میخواهم از آغوشش بیرون بیایم که نمیگذارد.
- بمون. لاوین... من دوستت دارم. باشه؟
میخواهم بگویم میدانم. اما با خروج زنی از سمت شاگرد، روحم تکه پاره می شود.
- بگو که میدونی چقدر برام عزیزی. بگو لاوین. بگو که میدونی جون جاوید به جونت وصله.
آن زن سلام میدهد. همه شوکه اند انگار. زن عمو پسرش را مخاطب قرار میدهد:
- جاوید، مامان جان ایشون کی باشن؟ معرفی نمیکنی؟
صدای زن عمو می لرزد. تن من هم.. قلب من هم می لرزد لعنتی.
- من همیشه مجبور بودم لاوین، مجبور به همه چی. الانم مجبورم اما... عشق تو تنها چیزی بود که همیشه از ته دل خواستم. لاوین... دوستت دارم. باورم کن... باشه؟
زن با لبخند میگوید:
- من... همسر جاوید هستم.
جان از تنم رخت میبندد. نامرد... نامرد... نامرد...
نفسم را حس نمیکنم، چشم میبندم و لحظه آخر میشنوم که میگوید:
- دردت به جونم... دردت به جونم...غلط کردم لاوینم.
https://eitaa.com/joinchat/4253156351C2743e5436b
مادر شوهرش از وقتی فهمیده که عروسش نمی تونه مادر بشه دنبال زن دوم برای پسرش می گردده و حالا همسایه پیغام فرستاده دخترشون را میدین به شوهرش😢
.
_ هوی ...کجایی دختر؟؟
زیر غذا را کم می کند و به سمت حیاط می رود، مادرشوهرش تازه از نانوایی برگشته بود
_ بله مامان.
بی اهمیت نگاهش می کند و کیسه نان را به او می دهد و می گوید.
_ قراره شب بریم،برای علی خواستگاری... لباسشو اتو کن و مرتب بزار تو اتاقش.، اومد بپوشه..
چشمانش نم می زند اما به ناچار سکوت می کند وچشمی می گوید که زن با بدجنسی در حالی کفشش را در می آورد ادامه می دهد.
_ مش یدالله خواهر زنشو نشون داده.. میگه سنش یه کم زیاده اما بر و رو داره... جوابشان انگار بله هست
با غصه نگاهش می کند و دلش بر بخت بدش می گیرد. شوهرش زمانی عاشقش بود!
_ اونجا ماتت نبره ...علی الان میاد خونه ...لباس هاشو رو حاضر کن که اومد زودتر بریم...حلقه اتم در بیار که ببرم برای عروس جدیده..
https://eitaa.com/joinchat/894173865C113f3ab15b
_هدیه بانو
.
- خاله ، شما از بابای من نینی داری؟
دست از شانه کردن موهای فرفری و بلندش کشیدم. دهانم باز مانده بود.
- چی؟
- عزیز جونم میگه بابام مامانمو بوس کرده، خدا منو بهشون داده. خودم دیدم بابام تو رو بوس کرد. پس توام الان نینی داری!
خدایا... یک الف بچه چطور من را خجالتزده کرده بود. چطور توضیح میدادم؟
- بابات منو بوس نکرده که!
- هییی... دروغ نگو خاله ، بابایی میگه خدا دروغگوها رو دوست نداره. خودم دیدم... 🙈🙊
از فکرهای کودکانهاش خندهام گرفت.
- قشنگم اون شب گوشواره من به دکمه لباس بابات گیر کرده بود.
توی بغلم نشاندمش و سعی کردم متناسب با درک بچگانهاش توضیح دهم.
- ببین ملوس خانوم، واسه اینکه نینی درست بشه فقط بوس کافی نیست. زن و مرد باید باهم عروسی کنن. مامان و بابای توهم باهم عروسی کردن... ولی من که زن بابات نیستم! من پرستار توام تا ازت مراقبت کنم شیطونی نکنی.
لب برچید و بغض کرد. دل منم بدتر از او هوایی شد. من برای رهام جز پرستار کودک نبودم، ولی دخترش به چشم مادر نگاهم میکرد.
- دختر بابا؟ کجایی؟ بدو بابایی اومده.
دخترش با شنیدن صدای رهام مثل فنر از جا پرید و دوید سمت سالن. به ثانیه نکشید که بلند گفت:
- بابایی من نینی میخوام.
شلیک خندهی رهام بالا گرفت.
- باباجون من که نمیتونم برات نینی بیارم.
- تو نه، ولی خاله که میتونه!
خنده از لبهای رهام پرکشید و رنگ منم مثل گچ دیوار شد.
جدی شد و گفت:
- خاله نمیتونه.
- چرا چرا میتونه. اگه باهاش عروسی کنی بعدشم بوشش کنی میتونه.
با نگاه برزخی بهم خیره شد و عصبی گفت:
- هیوا اینا چیه به بچه پنج ساله یاد میدی؟
- من... من... بخدا...
چند قدم جلو آمد و زیر گوشم پچ زد:
- پس خودتم میلت به من کشیده که همچین چیزایی یاد بچه میدی.
فقط قابل توجه سرکار عالیه بچه با یه بوس درست نمیشه. خیلی ریز کاری میخواد.
آرام نزدیک شد و لب به گوشم چسباند:
- منم که عاشق ریز کاری...
https://eitaa.com/joinchat/3511484861Cd121bddac2
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
🅾 هــم موهای زائد بــدنت رو بــزن هم 50بیماری رو از بــدنت دفــع کن😱☝️
➖کلافه شدی از اینکه موهای زائد بدنت زود در میاد و هی باید #تـیـغ یا #ژیلت بزنی؟😭🪒
✅دوست داری کمتر از ۴دقیقه 😳 بدنت رو شـِـیو کنی جوری که انگار لیزر کردی؟ بدون ضرر
🧴 اینجــا هم خودتو درمــان کن هم موهای زائــدت برطرف کن😊👇
https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
🔴 ۴۰ هزار نفر عضو این کانال هستن تو هم بیا و اصول مراقبت پوستی رو یادبگیر👆
هدایت شده از دلِ دیوانه❤️🔥 ویرانه❤️🩹
🌸 تصور کن...
یه روز صبح از خواب پا میشی، دست میکشی روی پوستت، نرمتر از همیشه😍!
دیگه خبری از موهای زائد آزاردهنده نیست، دیگه نیازی به تیغ یا لیزر گرون نداری!
🤔 میخوای بدونی چطوری؟
✅️همین حالا روی لینک زیر کلیک کن و راز این معجزه رو کشف کن!
https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
😳☝️ ایشون رو میشناسی؟
آقای اصغری هستن با محصول معروف #ابردوا
همون ابردوا که هزاران بیمار رو درمان کرده 😳
از کشورای دیگه برا خریدش میان ایران ✈️
صدا و سیما ازشون مستند تهیه کرده 🎥
رو لینک بزنی عضو کانالش میشی👇
https://eitaa.com/joinchat/3582460605C6f7643a330
برای هر بیماری میتونی ازشون مشاوره بگیری☝️
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
کپسول تقویت حافظه ویژه دانشجویان و دانشآموزان😍
این محصول با از بین بردن رطوبت مغز باعث تقویت شدید حافظه میشه!!✨❗️100% گیاهی❗️
🌻درمان الزایمر
🌻فهم دقیق دروس🌱
🌻مناسب برای دانش اموزان و دانشجویان🌱
👇فقط و فقط تو این کانال 👇
https://eitaa.com/joinchat/3582460605C6f7643a330
ولی کاش بغلم کنی تو گوشم بگی
اگه خستهای بیا کربلا...:)
#امام_حسین
#کربلا #شب_جمعه
@estory_mazhabi
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #فوری
برخی ازمدارس و دانشگاه ها روز شنبه به علت آلودگی هوا تعطیل شد
برای اطلاع از تعطیلی مدارس استان ها و اخبار کامل از لینک زیر پیگیری کنید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3499164473C68d4be0b8c
https://eitaa.com/joinchat/3499164473C68d4be0b8c
استان شما هم تعطیل شد❓☝️😳
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
🔴نظرسنجی فوری🚨
با توجه به افزایش آلودگی هوا آیا با تعطیلی تمامی مقاطع تحصیلی روز #شنبه موافقید⁉️
1⃣بله 32%.....
2⃣خیر 68%.....
سریع تر گزینه مورد نظر خود را انتخاب کنید❌☝️🏿
نماهنگ دلگیرم.mp3
3.67M
دلگیرم از این روزگار
روزام شبیه شب تار
اگه خوب اگه بد منو تنها نذار
🎙 #محمد_حسین_پویانفر
✳️ #جدید
#️⃣ #مناجات_با_امام_زمان_عج
#️⃣ #استودیویی
#️⃣ #جمعه_های_انتظار
#️⃣ #جمعه_های_دلتنگی
🗒 متن کامل شعر
🆔 @Kashoob_Media
🌐 Kashoob.com
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خنده ی یلدایی ها
بیا تو جمع شمالی ها فقط بخند و دلتو شاد کن😍😍😍😝
🤣عباااس وارد می شود 🚶♂️حاجی عمو آزمایش میگیرد
اینجا جاییه که قراره فقط شاد باشی😂
منبع کلیپهای #طنز #محلی و#مازندرانی و بقیه ی استانها با زیرنویس😁😜
⛔️بچه مچه میخواد بیاد با بزرگترش بیاد.
😱👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3276080019C80fb5dd7e7
هدایت شده از دلِ دیوانه❤️🔥 ویرانه❤️🩹
یلدا در مازندران چجوریه؟
❤️🔥+آهنگهای شاد مازندرانی و گیلانی
همه ی استانها از این کانال خوششون میاد 😍
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
#گروه دورهمی ۸۰ هزار نفری شمالیهاا👆❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداے تو قشنگ تر از صداے قلبمہ🫀𓍼˖
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش #یلداتون مبارک 🍉🍃
مهمونای شب یلدات زیاده⁉️
بیا کانالم بهت بگم چجوری هندوونت روبرش بزنی😋🍉
اگه دوس داری کلی #ایده های یلدایی ببینی بزن روی لینک آبی زیر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4281205576C2b848573a4
هدایت شده از ابر گسترده🌱
- خود عقدهایت خودتو به من و زندگیم آویزون کردی🚫
- معید؟ خوب کردی نذاشتی زنداداشت ببره زنتو... مثلا زن توعه خب... کجا پسر وایسا دارم باهات حرف میزنم من
معید با نیشخندی دندان نما عزیز را نگاه کرد
- مگه نگفتی زنمو ببرم مسافرت؟ دارم می رم ببرمش دیگه! کجا موندی آیه زودباش!
عزیز خوش باورانه لبخندی زد
- آره مادر آره تصدقت... اون دختر طفلک مگه کیو جز تو داره... اصلا زنته بعد سه سال برو ببرش باغ نارنج اونجا خلوته خوش بگذرونید
چَشم معید قرص و محکم بود
کاری می کرد که دخترک تا عمر داشت لب هایش بخندد
با آمدنش بازویش را گرفته و کنار خودش کشید
- بیا خانومم بریم قراره بریم مسافرت...
دخترک انگار روی ابرها بود
باور نمیکرد معید او را مسافرت ببرد.
- معید جان هوا سرده من لباس ندارم که نمیشد فردا بریم؟
معید نیشخند عصبی زد.
- نه... همین امشب باید بریم عزیزم!
قند در دل آیه آب شد از عزیزم گفتن مردی که شوهرش بود اما نگاهش هم نمی کرد
رفته رفته ماشین از شهر خارج می شد و صدای زوزه ی گرگ ها بیشتر...
- میریم باغ؟ چقدر اینجا درخت داره...
من خیلی باغ های نارنج اینجا رو دوست داشتم اما هیچوقت نیومدم... اصلا هیچوقت از خونه بیرون نرفتم و... واسه همین اصلا زندگی کردن بلد نیستم
معید بی حوصله بیشتر پا روی پدال فشرد
حرف های دخترک اذیتش می کرد
می دانست یتیم بوده...
می دانست نامادری اش کتکش می زده همه را می دانست و ...
- حرف نزن!
غرشش عصبی بود که دخترک ترسیده در صندلی چشم شد.
- ب... باشه ببخشید... من آخه یکم خوشحالم اولین سفر زندگیمه.
ام چیزه... من... من اینو برای تو بافتم عیدی... هوا الان سرده بپیچ به خودت...
شال گردن طوسی رنگ را دخترک با خجالت سمتش گرفته و معید بیشتر از آن تحمل نداشت
حرف های دخترک وجدانش را تحریک می کرد
به او ربطی نداشت که دخترک زندگی نکرده بود اما اگر می ماند زندگی را از او هم می گرفت
با توقف در جاده غرید:
- پیاده شو!
فقط چند کلیومتر مانده بود تا خانه باغشان... باغ نارنج...
- مگه کری گفتم پیاده شو! رسیدیم...
دخترک ترسیده تاریکی اطرافش را نگاه می کرد
- ای... اینجا؟ اینجا کجاست؟ من...
معید با باز کردن در کنار گوشش پچ زد.
- آوردمت سفر عیدی که شکایتش و کردی گورتو گم کن پایین اینجا پره باغ نارنجه...
دخترک مات شده به گریه افتاده بود اما او بی حوصله پایین هلش داده و با فشار پدال گاز دور شد
می دید پشت ماشین دویدن هایش را اما کمکم تصویر دخترک محو شد
فردا برمی گشت و دخترک را که مطمئن بود زبان فضولی اش کوتاه شده می برد به خانه اما با صدای زنگ چشمانش باز شد.
حوالی ظهر بود و چندین تماس از دست رفته از عزیز داشت!
- الو عزیز...
عزیز نفس زنان به گریه افتاد.
- ا... الو معید... خوبین مادر... دلم هزار راه رفت صبح تو اخبار می گفت اطراف باغ نارنج ما گرگ یه نفرو تیکه پاره کردم دلم هزار راه رفت گفتم شما هم رفتید اونجا خداروشکر سالمی مادر...
عزیز هنوز حرف می زد و معید ماتش برده به شال گردن طوسی دست بافت دخترک نگاه می کرد...
https://eitaa.com/joinchat/2548237134C31bf5911f3
https://eitaa.com/joinchat/2548237134C31bf5911f3
رمانی جذاب و ممنوعه که برای اولینبار از تلگرام به ایتا اومده😁😍
هدایت شده از ابر گسترده🌱
دندونپزشک بودم و کلی درس خونده بودم تا بتونم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم. ولی وقتی مدرکمو گرفتم، حاج یونس دوست پدرم پاشو توی یه کفش کرد که باید با دخترش ازدواج کنم وگرنه مادرمو طلاق میده.
آره... اون مرد شوهر مادرم بود! شوهر مادرم بود، وقتی هنوز پدرم زنده بود.
هرچی تلاش کردم از زیر این ازدواج شونه خالی کنم، نشد که نشد و مجبور شدم بشینم سر سفرهی عقدی که عروسش یه دختر پونزده ساله بود. شب اول ازدواجمون، وقتی از مراسم برگشتیم، توی یه اتاق زندانیش کردم و با کوتاه کرده موهای بلندش به سمتش حملهور شدم و گفتم: باید مخالفت میکردی! باید...!
و با قیچی لباس عروسش رو خراب کردم و با همون دستگاه ریشتراشی که موهاشو زده بودم، بهش حملهور شدم و بیرحمانه....🔞⛔️
https://eitaa.com/joinchat/1543111489Cd2ef4853e7
https://eitaa.com/joinchat/1543111489Cd2ef4853e7
سرگذشت ممنوعهای که فقط مناسب متاهلها هست🚫
هدایت شده از دلِ دیوانه❤️🔥 ویرانه❤️🩹
🔴شب یلدانزدیکه یه لحظه بیا کانالموببین 👇
https://eitaa.com/joinchat/4281205576C2b848573a4
ایده های یلدایی برای و میوه و دسر ❤️💐👇
https://eitaa.com/joinchat/4281205576C2b848573a4
عکسهای تبریکیلدایی به پدر و مادر ❤️💐👇
https://eitaa.com/joinchat/4281205576C2b848573a4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قند روزای تلخی 😍
@romanticB ✨
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
🧨توی 5️⃣2️⃣ دقیقه،
با دوره رایگان کانال ما👌😱
سرعت مطالعت رو 2️⃣ برابر کن.
📚بخاطر دغدغهی حضرت آقا در موردِ کتاب،
کلی خلاصه کتاب براتون داریم،
که اگه وقت ⏳ هم ندارید،
بهانهی کتاب نخوندن! نداشته باشید🤩.
📝توی موضوعات مختلف مثلِ👇
📗خاطرات شهدا
📙توسعه فردی
📕دینی و مذهبی و کلی موضوع دیگه😍
👌🍃تو این کانال عضو شو و از مطالعه لذت ببر👇
https://eitaa.com/joinchat/575865122C350dd5843a
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
.
غالب افراد موفق دنیا
از این مهارت استفاده میکنن
از رهبرمون بگیر تا ایلان ماسک ... 🌈
ما رایگان این مهارت رو در اختیارتون گذاشتیم👌
حتما عضو بشید و لذت ببرید😍👇
https://eitaa.com/joinchat/575865122C350dd5843a
.