هدایت شده از ابر گسترده🌱
سرگذشت واقعی نهال، دختری که از بچگی نشون کردهی پسر عمهاش بود ولی با کاری که باهاش کرد هیچکس حتی خودِ پسره هم دیگه حاضر نشد باهاش ازدواج کنه... 😰🔞🔥
اسمم نهال، دختر هفده سالهای که از بچگی نشون کردهی پسر عمهی عیاش و بداخلاقم بودم.
برای اینکه زنش نشم به ابراز علاقه و محبتهای پسر خالهام جواب مثبت دادم و با اینکه خانوادهی به شدت مذهبی بودیم، پنهانی و دور از چشم پدرم و بقیهی فامیل باهاش در ارتباط بودم تا اینکه پسر عمهام برای یک هفته دزدیدم تا بی آبروم کنه و وقتی به خونه برگشتم تازه فهمیدم پسر خالهام برای انتقام بهم نزدیک شده بود تا آبروم رو ببره...
با پخش شدن عکس من و پسر خالهام توی روستا، پدربزرگم همون موقع کسی رو فرستاد پی عاقد تا بیاد و منو به زور عقد پسر عمه ام کنه...
پسر عمهام که خودش باعث بی آبرویی ام شده بود حالا حاضر نبود عقدم کنه که با وعده چند تکه ملک حاضر شد تن به این ازدواج بده ولی دقیقا پیش از رسیدن عاقد یه دفه یه مرد جوان سر رسید و منو با خودش برد هر چه تقلا کردم از دستش فرار کنم نشد و کسی هم اون موقع روز نبود که از دستش نجاتم بده... 😱💔
https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
رمانی براساس #واقعیت مناسب همه سلیقه و سن و جنسی... 🥰
#اینقدرقلمنویسندهاشقویوزیباست که دامنگیرش میشی و میتونی حجم بالای #رضایتها رو توی کانال ببینی 🤩💥
https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
اگر میخوای سرگذشت واقعی نهال رو بخونی
زودتر بیا تا لینکش پاک نشده👆👆
ادامه ی رمان مهیج و پرماجرای "یکعاشقانهبیصدا"
رو فقط در این کانال بخونید 👆