عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_پنج بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_شش
ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که لباس بپوشم وآرایشمو تمدید کنم..
وارد اتاق که شدم متوجه مهراد که حوله ی حموم تنش بود ومشغول خشک کردن موهاش بود شدم..
خواستم برم بیرون که گفت:
_مگه جن دیدی؟
کاش میتونستم داد بزنم وبگم تواز یه جن هم واسه من بدتری..
کاش میتونستم بگم...
باحرص میون دندون های کلید شده گفت بیا آماده شو من میرم بیرون!
عصبی بودم.. روحم خسته بود.. دلم آرامش میخواست.. حداقل امشبو! بدون حرف ازکنارش گذشتم ورفتم سراغ کمد لباس هام!
پیرهن سفیدمو که جلوی یقه اش چین داشتو تنم کردم ودامن سورمه ای کوتاهمم پوشیدم..
نیازی نبود جوراب بپوشم چون جلوی خانواده ی مهراد راحت بودم!
صورتمو باشیر پاک کن پاک کردم ومجدد آرایش کردم..
سایه ی سورمه ای کم رنگ پشت چشمم کشیدم وزیر چشمامو باخط چشم نقره ای سفید کردم..
درآخر سرویس طلای سفیدمو پوشیدم وبه خودم نگاه کردم..
هوممم مترسک خوشگلی شده بودم..
کفش لژدار سفیدم تیپمو کامل کرد و بعداز زدن عطر اتاقو ترک کردم...
روی کاناپه نشستم و اینترنت گوشیمو روشن کردم ووارد تلگرام شدم..
داشتم توی گروه دوستانه ای که نرگس دعوتم کرده بود چت میکردم که زنگ خونه زده شد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥