عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_نه مادرجون با تحسین به میز پرزرق وبرقم نگاه کرد وگفت:
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_سی
لعنتی توهر ۵ کلمه ای که میگفت ۴تاش متلک وکنایه بود!
شونه ای بالا انداختم وتوی دلم گفتم به درکی گفتم ورفتم که بخوابم!
به اتاق نرسیده بودم که صداش مانعم شد..
_صحرا؟
برگشتم وبدون حرف نگاهش کردم..
مهراد_ ممنون بخاطر امشب.. شام هم خوشمزه بود!
پوووف بالاخره گفت..
خیلی آروم گفتم: خواهش میکنم ورفتم توی اتاقم..
جلوی آینه ایستادم.. این قیافه ی خسته وزار صحرا بود؟ باورم نمیشه.. میخوام تسلیم سرنوشتم بشم..
به حموم نیاز داشتم.. به آب سرد و آزاد کردن روحم..
روی زمین به سرامیک های سرد حموم تکیه داده بودم و به آینده ام فکرمیکردم که درحموم زده شد..
لرزکرده بودم وتوان نداشتم واسه بلند شدن..
آروم یه جوری که خودمم به زور صدای خودمو شنیدم گفتم:
_بله؟
مهراد_ بازکن درو کارت دارم..
اومدم تکون بخورم که دیدم بدنم از شدت سردی آب خشک شده و نمیتونستم حتی تکون بخورم..
انگار قلبم ازسرما میخواست وایسته.. بی جون گفتم:
_نمیتونم...
صدای ترسیده ی مهراد و ضربه های دستش به در حموم باعث شد به خودم بیام وشیرآبو ببندم اما اصلا نمیتونستم ازجام بلندشم..
مهراد_ باز کن درو ببینم.. چیکارکردی؟
به سختی وجون کندن خودمو به در رسوندم وقفلشو باز کردم...
همین که دربازشد خودمو انداختم بیرون...
مهراد_ع؟ صحرا؟ چی شده؟ صحرا؟
صدای به هم خوردن دندون هام تواتاق می پیچید..
مهراد به روتختی چنگ زد ودورم پیچیدش....
دائم زمزمه میکرد.. آروم باش عزیزم چیزی نیست لرز کردی.. یه کم گرمت بشه میریم دکتر..
اونقدر لرزیدم و مهراد قربون صدقه ام رفت که پلک هام سنگین شد وخوابم برد..
باشنیدن صدای ناله های خودم چشممو بازکردم..
لامپ اتاق روشن بود واین نشون میداد هواتاریکه..
سرم درد میکرد.. گلوم میسوخت.. بدنم کرخت و سنگین بود
انگار ازیه ارتفاع خیلی بلند افتاده بودم.. اومدم بلندشم که مهراد اومد تواتاق وبادیدنم اومد کنارم نشست وگفت:
_بیداری؟ خداروشکر..
آروم لب زدم_ سرم دردمیونه..
مهراد_ الان واست مسکن میارم.. خواست بلند بشه که دستشو گرفتم وگفتم:
_نرو
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥