eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
825 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_هشتاد_شش بانفرت نگاهمو ازش گرفتم و دیگه بهش نگاه نکردم.. تق
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بخاطر خاتون وزحمتی که کشیده بود علی رغم میلم ناهار خوردم.. تشکر کردم واومدم بلندشم که خاتون گفت: _آقا مادرتون زنگ زدن و جسارتا من تلفن روجواب دادم دلم نیومد بیدارتون کنم! یک ساله که خاتون هرروز اینجا کارمیکنه وهنوزم به خودش اجازه ی مفرد حرف زدن رو نداده بود واین همه احترام وادب باوجود سن وسالش واقعا قابل تحسین بود! _خوب کاری کردی خاتون خانم اینجا خونه ی شماهم هست! _سلامت باشید.. مادرتون گفتن فردا شب مهمونی دارین و تمام اقوام هستن شماهم تشریف ببرید!! _ای بابا.. نمیشه که فردا مهمونی شرکته امکان لغوش نیست.. اوکی ممنون خودم به مادرم زنگ میزنم.. ممنون بخاطر غذا خوش مزه بود! بعدا کلی چونه زدن با مامان ونازشو کشیدن بالاخره رضایت داد وفردا شب رومعافم کرد! یاد مهمونی فردا افتادم.. باید میفهمیدم صحراهم هست یانه.. به میثم زنگ زدم ولیست مهمون هارو ازش گرفتم.. توی لیست نبود.. خودمم دلیل کارمو نمیدونستم.. مگر شراکتم با میثم دلیل دیگه جز صحرا داشت که الان دنبال پیچوندش بودم!!! شب مهمونی رسید و میثم واقعا سنگ تمام گذاشته بود.. داشتم با مدیرعامل شرکت رغیب کلکل میکردم و با جواب های دندان شکن واسه هم خط ونشون میکشیدیم که یک لحظه نگاهم به زنی افتاد که عجیب شبیه صحرا بود.. اما این زن کجا وصحرای من کجا!!!! بادیدن موهای رنگ شده وآرایش ولباس هاش اخم هام توهم رفت ودست هام مشت شد.. اخم های توهم رفته ام باعث سوتفاهم شد که فکرمیکردن موفق به عصبی کردن من شدن اما مگه مهم بود؟ واسم مهم نبود چه فکری میکنن ونگاهم قفل صحرا بود.. همون مرد که حالا فهمیده بودم اسمش آشاویره و دست راست میثم به حساب میاد اومد کنارشون و... عصبی بودم.. دلم میخواست گردن جفتشونو بشکنم.. هه!! این بچه قرتی چی داره که.... پوووف من چی دارم میگم؟ همینم مونده بود به این جوجه قرتی حسادت کنم!! نگاه صحرا قفل من شد ومتوجه حضورم شد! فشار مشتمو بیشتر کردم.. انگار ناخن های کوتاهم بی رحمانه قصد پاره کردن گوشتمو داشتن... صدای میثم به گوشم رسید: _صحرا حساب دار شرکته.. امیدوارم از پاک کردن اسمش توی اون لیست ناراحت نشده باشی! نگاهش کردم وآروم گفتم: _باید بهم میگفتی.. _اونم نمیدونست.. به جفتتون نگفتم چون دلم میخواست جفتتون توی مهمونی کنارم باشید!! همه رو به صرف شام دعوت کرده بودن ومن حوصله ی جمع مسخره ای که قرار بود کنارهم شام بخوریم رو نداشتم.. اونقدر لیوانمو فشار دادم که شکست وتیکه هاش دستمو برید.. بدون جلب توجه بلندشدم ورفتم که دستامو بشورم.. درسرویس بهداشتی رو باز کردم وبا دیدن صحنه صحرا که ترسیده نگاهم میکرد دستمو مشت کردم وپشتم قایم کردم.. معذرت خواهی زیرلب کرد واومد بره نفهمیدم چی شد دستشو گرفتم.. مثل جوجه میلرزید واصلا سعی در پنهان کردنش نداشت.. شایدم داشت وموفق نبود.. بعداز سوال مسخره ای که ازش پرسیدم ازدست خودم حرصم گرفت وگذاشتم که بره اما دلم طاقت نیاورد دلم میخواست ازش بپرسم پس عشق عماد چی شد وچرا آرشاویر؟ بپرسم الان که من نیستم خوشبخته اما با اومدن آرشاویر سکوت کردم.. دست زخمیمو فشار دادم وبیشتر پنهانش کردم... این به طرز عجیبی عصبیم میکرد وحرصم میداد.. اونقدر که دلم میخواست بجای دست دادن باهاش مشتمو توی صورتش میخوابوندم اما خودمو کنترل کردم.. بارفتنشون بغض به گلوم چنگ زد.. داشتم دیوونه میشدم.. "غم دنیاست.. دل آدم بشه حساس.. وقتی عشقت تودلش نباشه احساس" یه لحظه برگشت وبه عقب نگاه کرد.. دستمو از جیب کتم بیرون کشیدم وقطره ی خون روی چکید! لعنت به روزی که تورودیدم.. لعنت به اون روز برفی... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥