عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهشتاد نمیدونم چندمین بارم که توی آینه به خودم خیره میشدم ا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_هشتاد_یک
دست های گرم سمانه روی دست هام نشست ونگاه گرم ترش رو به چشم های جست وجوگرم دوخت وگفت:
_چیزمهمی نیست! باید یادبگیری چطوری افساردلتو به دست بگیری واحساساتت رو کنترل کنی!!
سمانه اززندگی چی میدونست؟ چه میدونست من، تمام زندگیمو رل بازی کردن ووانمود به نخواستن به باد دادم! سمانه خبرنداشت کسی که روبه روش ایستاده یه بازیگرقهاره!
بانچو هایی که روی لباس هامون پوشیده بودیم درآوردیم سمانه یکی از خدمه هارو صدا زد تا لباس هارو ببره..
چشمم به دختر مقعنه پوشی که هنزفری بلوتوث تانزدیکی های دهنش ادامه داشت وکاملا رسمی به نظرمیرسید!
بی حوصله نگاهمو گرفتم واومدم مسیرنگاهموعوض کنم که میخکوب شدم.. بااخم بهم زل زده بود.. چه خبربود امشب؟ توی دلم چه غوغایی به پا بود.. با اون کت شلوار رسمی و چهره ی دل فریبش قصد گرفتن جانم رو کرده بود انگار!!
_عاشقم...
اهل همین کوچه بن بست کناری،
ک تو از پنجره اش پای ب قلب من دیوانه نهادی، تو کجا؟
کوچه کجا؟ پنجره باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی، من دلداده به آهی،
بنشستیم و تو در قلب و من خسته به چاهی....
_گنه از کیست؟ از آن پنجره باز؟ از آن لحظه آغاز؟ از آن چشم گنه کار؟ از آن لحظه دیدار؟
_کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش بگیرم، جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم...!
بااومدن چندمرد که اوناهم لباس رسمی پوشیده بودن.. نگاهشو بی تفاوت ازمن گرفت وبالبخند باهاشون دست داد وگرم صحبت شد وکم کم باهاشون هم قدم شد ودرآخر گمش کردم!!
_خوردی بچه ی مردمو!
به سمانه نگاه کردم و بی مقدمه گفتم؛
_چطور ممکنه... یه آدم اونقدر احمق باشه که عاشق یه عوضی مثل اون باشه! چطور ممکنه اونقدر عذاب بکشی و آخرشم وقتی به خودت میای ببینی عاشق جلادت شدی!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥