عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ویک بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که ص
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ودو
بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده..
علی_جونم؟
_پیداش کردم.. اما من یه آدرس خیلی قدیمی ازش بلدم..
علی_ خداروشکر.. همونشم غنیمته.. منم میخواستم بهت زنگ بزنم وبگم گوشیش روشن شده اما اونقدر نقطه کور هست که نمیتونم پیداش کنم!
_آره.. خیلی هم نقطه کوره چون توی یه روستاست که تا چندسال پیش ها برق نداشت..
علی_ کی راه میفتی؟
سریع گفتم: دارم راه میوفتم باید توخواب گیرش بیارم!
علی_ داداش دیروقته بذار واسه فردا که هوا روشنه برو!
باخوشحالی که توی صدام موج میزد اما باهمون لحن جدی گفتم:
_نه.. فردا شب یلداس.. میخوام تو خونه خودش باشه!
علی_ باشه داداشم.. مواظب خودت باش و مرگ علی اونقدر اون بنده خدارو اذیت نکن.. وبدون ازته دل خوشحالم که پیداش کردی!
_ممنون.. کاری نداری؟
علی_ نه برو به سلامت منم بی خبر نذار!
خداحافظی کردیم و روبه تلوزیون که فیلم روی صحرا استپ کرده بود گفتم:
_زیربال آسمون هم قایم بشی پیدات میکنم.. خیلی مونده قدر روز های خوب بودن مهرادو بدونی..
تلوزیونو خاموش کردم و باذهنی پریشون رفتم وآماده شدم...
ساعت ۲نصف شب بود که راه افتادم به سمت انزلی واون روستای دور افتاده.. طبق محاسباتم فردا میرسیدم و میتونستم تاوقتی خوابه خودمو بهش برسونم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥