عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_پانزده باز عصبی شدم.. باصدای بالا رفته گفتم: _حق نداری وارد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشانزده
چشمامو محکم روی هم فشار دادم و منتظر ضربه هاش شدم و ازعصبانیت وشایدم کمی ترس به خودم میلرزیدم.. چندثانیه گذشت واتفاقی نیوفتاد.. چشممو باز کردم..
ازدماغ مهراد داشت خون میومد.. نمیدونم چی شد ترسیده بلند شدم وباهمون ترس گفتم:
_مهراد دماغت داره میاد!
بابلند شدن صدای زنگ آیفون نگاه جفتمون به تصویر توی آیفون کشیده شد! یه مرده بود من نمیشناختم اما مهراد انگار شناخت..
ازجاش بلند شد.. آروم لب زد.. خدا لعنتت کنه صحرا.. خدا لعنتت کنه!
آیفونو برداشت وگفت:
_الان میام داداش معذرت میخوام کار پیش اومد!
اومد بره که سریع بلند شدم و دستمال کاغذی از روی میز برداشتم و به سمتش رفتم..
_مهراد.. از بینیت داره خون میاد..
اومدم دستمالو روی دماغش بذارم که عصبی بهم توپید:
_به من دست نزن!
پشت بند حرفش دستمالو از دستم گرفت وازخونه زد بیرون..
دلم گریه میخواست.. سرم درد میکرد.. پشیمون بودم.. کاش عصبی نمیشدم.. همونجا نشستم روی زمین وشروع کردم به گریه کردن..
حالم ازاین گریه های پی در پی به هم میخوره.. حالم ازموقعیت الانم به هم میخوره خدایا من سزاوار کدوم گناهم؟
سرمو بالا گرفتم وگفتم:
_بابا.. صدامو میشنوی؟ چی میشد دوستم داشتی و هوامو داشتی؟ چی میشد از غیرت سبحان حمایت نمیکردی و بجاش یه ذره هم شده دخترتو دوست میداشتی؟
هق زدم وبلندتر گفتم:
_چی میشد از خونه بیرونم نمیکردین و یه ذره حمایتم میکردین؟ آخه چی میشد مگه ای خدا...
گلوم میسوخت.. سرماخوردگی توی جونم رخنه کرده بود
یک ساعتی گریه کردم وآخرشم مثل همیشه خسته شدم واز جام بلند شدم..
دلم میخواست یه حامی محکم وپروپاقرص داشتم که در مقابل مهراد ضعیف نباشه.. اونقدر محکم باشه که هیچوقت اجازه نده برگردم پیش مهراد.. اونقدر قوی باشه که طلاقمو ازش بگیره..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥