عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وپنج مهراد: بعداز کلی بدبختی وخودمو به روستا رسوندم.. ساعت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشش
صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد روی اعصابم رژه میرفت ودلم میخواست سرمو بکوبم توی دیوار...
_نارگل خانم میشه خواهش کنم گریه نکنید؟ چیزی نشده که.. الان به هوش میاد..
نارگل با همون گریه های عصاب خوردکنش گفت:
_یه دونه ازاون قرص هارو فیل بخوره هفت شبانه رو میخوابه.. اون دختر بیچاره اونقدر بی بنیه اس با گریه ی زیاد ضعف میکنه چه برسه به خوردن اون همه قرص..
دلم میخواست نارگل رو خفه کنم.. اون حق نداشت نفوذ بد بزنه.. حق نداشت آیه یاس باشه.. صحرا چیزیش نیست.. نباید چیزیش باشه..
لبم ازشدت بغضی که دائم قورتش میدادم لرزید..
اون حق نداشت این کارو بکنه.. اگه.. اگه من نرسیده بودم الان صحرا.. اوف.. خدانکنه..
آروم یه جوری که فقط لب زده باشم گفتم؛
_خدایا خواهش میکنم نذار چیزیش بشه!
نارگل_ پسرجان پاشو برو ببین زنت چی شد.. نشستی اینجا که چی؟
نمیتونستم قدم از قدم بردارم.. نمیتونستم ازحالش باخبربشم ومیترسیدم با خبربد مواجه بشم.. !
نگاهمو به در اتاق بسته دوختم وگفتم:
_زن من بودن اونقدر واسش سخت بود که حاضر به مرگ شده...
من چطور اینقدر پست بودم که با بی رحمی ازعشقش جداش کردم؟ مگه منم عاشق نبودم؟ همونطور که منه بیشرف بیتاب عشقم بودم اونم بوده.. من با زندگی این دختر چیکار کردم خدایا...
پرستاری که خواب توی چشمای سرخش شکسته بود ازاتاق اومد بیرون و نارگل به سمتش هجوم برد..
نارگل_ خانم پرستار.. حال دخترم خوبه؟ زنده میمونه؟
آخ.. دستام چقدر مشتاق دریدن حنجره این زن که نمیدونست چطور باید حرف بزنه بود...
پرستار_ ما معده شوییش کردیم.. قرص ها توی معده اش حل شدن و این یه کم کارمارو دشوارمیکنه.. دستشو روی شونه ی نارگل گذاشت وگفت:
_نگران نباش مادر امیدت به خدا باشه!
قلبم؟ مگه قلبی تپیدن داشتم؟ من صداشو نمی شنیدم!
پاهام جون گرفت.. باید دست به کار میشدم.. نباید میذاشتم همینجوری بدون اجازه ی من هرکاری دلش میخواد بکنه.. این دفعه مجازات سختی رو براش در نظر میگیرم.. این دفعه مهراد با جون خودش مجازات میکنه ومجازات میشه.. ازجام بلند شدم و رفتم سمت اتاق.. درو بازکردم ووارد شدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥