عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشصت_دو صحرا: نگاهم به دریا بود که بنفشه با صدای بلند وپرا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشصت_سه
آرشا کنارم نشست وبستنی قیفی رو سمتم گرفت وگفت:
_ویژه شو واسه تو گرفتم.. نگاه کن پره روشو کاکائو ریختم!
بالبخند بستنی رو گرفتم وتشکر کردم!
بقیه هم زیرانداز پهن کردن و نشستن..
اطراف دریا شلوغ بود وما خلوت ترین جارو انتخاب کرده بودیم..
نرگسم کنار من نشست ومشغول خوردن بستنیش شد.. حامد وبهزاد آتش درست کردن وبساط قلیون راه انداختن و بنفشه ومسعودم اومدن..
قایق سوار شدیم و اسب سواری کردیم.. تصمیم گرفته بودم تاوقتی شمالم گذشته رو فراموش کنم وخوش بگذرونم.. و واقعا هم خوش میگذشت!
هواکم کم تاریک شده بود که نفس زنان از بازی وسطی استفعا دادم و برگشتم سرجامون ونشستم!
یه کم بعد آرشا هم اومد کنارم نشست..
آرشا_ یه چیزی بگم راستشو میگی؟
حس بدی بهم دست داد.. اخم هامو توهم کشیدم!
_چی؟
آرشا_ چرا اینقدر توخودتی؟ برعکس دوستات خیلی ساکت وگوشه گیری!
_قرار نیست شبیه دوستام باشم! عادتمه زیاد توشلوغی طاقتم نمیگیره!
آرشا_ تلخی.. اونقدر تلخ که آدم نمیتونه باهات صمیمی بشه!
_اینجوری راحتم!
آرشا_ کسی هم توزندگیت هست؟
بااخم نگاهش کردم.. نمیخواستم کسی توزندگیم سرک بکشه یا فکر وخیال الکی بکنه!
متوجه نگاهم شد ولبخند بانمکی زد!
آرشا_ گفتم که تلخی.. ببخشید منظوری نداشتم!
جذاب بود.. شاید ازمهراد خیلی سرتربود! خوش اخلاق و مهربون بود.. شاید اگه صحرا زنده بود و قلبش جایی واسه کسی داشت گزینه ی خوبی بود اما من دیگه صحرای سابق نیستم..
اجازه نمیدم پای هیچ مردی به زندگیم بازبشه!
قلب من واسه عشق وعاشقی ایستاده بود.. نبض نداشت..
بااومدن بنفشه ازجام بلند شدم و اشاره کردم که برگردیم..
نیم ساعت بعد همگی برگشتیم خونه ومن ازجمع عذرخواهی کردم ورفتم توی اتاقم...
دوش گرفتم ووسایلمو واسه فردا که میخواستیم برگردیم تهران آماده کردم..
داشتم چمدونمو می بستم که بنفشه اومد تواتاق و با خوشحالی گفت:
_بیا ببین چه عکس های هنری ازت گرفتم.. خیلی قشنگ شدن..
دوربینو دستم داد وبه عکسم نگاه کردم..
باد موهامو به بازی گرفته بود وخنده ای ازته دلم بود روی لبام بود..
واقعا قشنگ شده بود..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥