eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشصت_هشت باحرف آرشا خون توی رگم منجمد شد.. یه دفعه ای خشکم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 یه دفعه چشم هام گردشد.. این دیگه چی میگه!؟ بی شرمانه چی بود؟ الان فکرهای اشتباه میکنه وبیشترازاین آبرو ریزی میشه! _آرشا کاری نکرده فکرهای غلط نکنید لطفا.. میثم_ پس چه کاری میتونه این همه عصبیت کنه؟ _لازمه توضیح بدم؟ میثم_ اگه توضیح ندی اخراج میشه.. چون نمیخوام کارمندم توشرکتم به نوامیس مردم دست... میون حرفش پریدم وداد زدم: _آرشا هرگز این کارو نمیکنه.. اون پسر چشم پاکیه هیچوقت این برداشتو نکنید لطفا! هیچوقت.. درآسانسور بازشد واومدم برم بیرون که آرشا جلوی در ایستاده بود! _بروکنار! آرشا_ آبجی بذار حرف بزنیم.. میثم_ برگرد سرکارت آرشا.. آرشا_ داداش سوستفاهم شده باید برطرف کنم.. مرگ من بذار با صحرا تنها حرف بزنم! میثم_ اما صحراخانم راضی نیستن.. آرشا_ حداقل بذار من تلاشمو بکنم.. برو بالا داداش خواهش میکنم! میثم برگشت و ارشا به ماشینش اشاره کرد وگفت: _التماس میکنم برو سوار شو وبذار حرف بزنم.. اینجوری دیوونه میشم وعذاب وجدان میگیرم! توی پارکینک بودیم وصدا می پیچید.. دادوبیداد فایده نداشت.. آبرو ریزی میشد وتنها راهم همین بود.. نگاهی شماتت بار بهش انداختم ورفتم سمت ماشینش! طبق عادت صندلی جلو نشستم و آرشاهم سریع سوارشد و از پارکینگ زدیم بیرون! آرشا_ همین الان جلو چشمت زنگ میزنم وبه بهزاد میگم که بهش دروغ گفتم.. توحق داری منه احمق به خیلی چیزها فکرنکرده بودم.. حرفمو پس میگیرم.. غلط کردم اصلا.. اما تو فقط برداشت بدنکن.. من اگر آدم عوضی بودم فائزه اونقدر خوش قیافه هست که هرمردی نتونه ازش بگذره اما من یه چیزی تو وجودم دارم به اسم وجدان.. چشماش اشکی بود.. باورم نمیشد آرشای مغرورجلوی من گریه کنه.. پسر خشک و جدی نبود وهمیشه هم خنده به لب داشت اما اونقدر مغرور بود که هیچکس نزدیکش نمیشد.. آرشا_من آدمی نیستم به کسی که بهم میگه داداش وبه چشم یه بردار واقعی نگاهم میکنه چشم داشته باشم.. کارم اشتباه بود واشتباهمو می پزیرم وهمین الان رفع رجوع میکنم.. گوشیشو از جیبش بیرون کشید وشماره ای رو گرفت.. قبل ازبوق خوردن ازدستش گرفتم و قطع کردم! باتعجب نگاهم کرد که گفتم: _تومطمئنی بهزاد نمیدونه؟ آرشا_ که ازدواج کردی؟ توسکوت فقط سرتکون دادم.. آرشا_ نمیدونه.. به ارواح خاک مادرم نمیدونه.. اونم گفتم تا دست از سرم برداره وفکرکنه دلم بایکی دیگه اس.. تصمیم داشتم اگرکمکم کنی بعداز یه مدت که قضیه فائزه تموم شد بهش حقیقتو بگم.. بگم که عشقی درکار نبوده وبهش دروغ گفتم! _کی این بازی مسخره تموم میشه؟ آرشا_ پشیمون شدم صحرا.. بهش فکرنکن.. اشتباه کردم.. _بهت میگم کی تموم میشه؟؟ آرشا_ ۲ماونیم دیگه فائزه میره پاریس پیش فاطمه خواهرش.. میخواست منم ببره اما من... حرفشو قطع کردم و گفتم: _مدتش زیاده اما قبوله.. فقط درحد حرف وبدون رد کردن هیچ خط قرمزی! ناباورپرسید_ قبول میکنی؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥