عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشصت_هفت _فائزه؟ فائزه کیه؟ همون دختری که اون روز تو ماشینت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشصت_هشت
باحرف آرشا خون توی رگم منجمد شد.. یه دفعه ای خشکم زد وخودبه خود اخم هام توهم کشیده شد.. بی اراده بلند شد وداد زدم:
_معلوم هست چی داری میگی؟
بااسترس بلند شدوترسیده درحالی که هول کرده بود گفت:
_نه.. اشتباه برداشت نکن صحرا.. همین الان گفتم عشق وعاشقی درکارنیست.. دروغ گفتم.. مجبورشدم بهش دروغ بگم تابیخیالم بشه!
عصبی ترجیغ زدم:
_فکرکردی با هالو طرفی؟ گور بابای تو وبهزاد و هرکی که به شما مربوط میشه میری بیرون یا اینجارو روسرت خراب کنم؟؟؟؟
آرشا که سعی داشت آرومم کنه با استرس فقط بالا وپایین می پرید و ازم اجازه میخواست تا بتونه حرفشو بزنه..
آرشا_ خواهش میکنم صحرا یه لحظه آروم باش.. خواهش میکنم.. تو جای خواهرمنی بخدا توجای خواهر منی!
_ازفردا دیگه نمیخوام ببینمت.. استعفا میدم و فراموش میکنم با آدم فرصت طلبی هم مثل تو آشناشدم!
آرشا_ باشه اصلا من غلط کردم.. به کی قسم بخورم من فقط از روی اجبار اون حرفو زدم؟ که باورت بشه توفقط مثل خواهرمنی؟ به کی قسم بخورم صحرا؟
_توحق نداشتی حتی به دروغ این حرفو بزنی.. بهزاد میدونه من مطلقه ام.. الان چه فکری میکنه هان؟ که صحرا چادرشو روی آینده ی آرشا بسته؟ خدا لعنتت کنه خدا همتونو لعنت کنه!
آرشا_ نه صحرا بخدا بهزاد هیچوقت این فکرو نکرده.. به ارواح خاک مادرم قسم اون اصلا نمیدونه تو یه بار ازدواج کردی!
داشتم جیغ جیغ میکردم که دراتاقم به شدت باز شد ومیثم و بهارک (یکی از کارمندها) هراسون وارد اتاق شدن!
میثم_ چی شده؟ چه خبره اینجا؟
برگشتم سرمیزم.. دفتر وکیفمو چنگ زدم و گفتم؛
_اینجا دیگه جای من نیست.. فردا یکی رو میفرستم وسایلمو جمع کنه..
میثم ناباورانه_ خانم ریاحی؟
بهارک_صحرا؟
_خواهش میکنم چیزی نپرسید وازکنارشون رد شدم!
رفتم توی آسانسور چند ثانیه به بسته شدن در نمونده بود که میثم سریع خودشو انداخت تو اسانسور ودر بسته شد!
میثم_ صحرا خانم.. خواهش میکنم بهم بگو چی شده.. شما دست من امانتی اگه آرشا بی ادبی کرده اونی که باید بره آرشاست نه شما!
_من دست هیچکس امانت نیستم.. خواهش میکنم این مسئله رو تموم شده بدونید!
میثم_ آرشا پسر بی ادبی نیست.. نمیتونم باور کنم کار بی شرمانه ای کرده باشه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥