عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهشت صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخوا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ونه
۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران.. برمیگردم شکنجه گاهم.. انگار خدا این عذابو لایقم میدونه وتمومی نداره..
نارگل موقع خداحافظی اونقدر گریه کرد که منم به گریه انداخت..
کاش میدونست آرزو میکردم هیچوقت به تهران برنگردم و این رفتن به خواست خودم نبوده!
ماشین آقا جون اینا پشت سرمون حرکت کرد وراهی تهران شدیم..
بی صدا به بیرون ومحلی که واسم پراز خاطره بود نگاه میکردم که مهراد شیشه رو بالا کشید..
برگشتم سمتش و بازهم بی صدا نگاهش کردم که گفت:
_سرده سرما میخوری.. ازپشت شیشه هم میتونی بیرونو ببینی!
شیشه رو تاآخر پایین کشیدم و باتحکم گفتم:
_توکارمن دخالت نکن!
مهراد که توی این ۳روز از دست من کلافه شده بود گفت؛
_واسه خودت گفتم.. هرکاری میخوای بکن!
_اگه واسه من بود.. راحتی من مهم بود.. زندگی من واسه شماها ارزش داشت من الان تو این ماشین نبودم و راهی اون خراب شده نمی شدم!
مهراد_ اگه زندگی میخواست طبق میل جنابعالی پیش بره الان مراسم هفتمت بود..
دستمو به سرم گرفتم وبی حوصله وعصبی گفتم:
_وای بسسسه! دوباره اون موضوع مسخره رو بازنکن.. حالم بهم میخوره از نصیحت های پوچ وتوخالی که عامل اصلی تموم بدبختی هام خودتی!
سکوت کرد.. صدای آهنگو یه کوچولو زیاد کرد وسرعتشو بیشتر کرد..
صدای زنگ موبایلش روی اعصابم بود.. دلم میخواست بشکنمش..
بخاطر قرص هایی که خورده بودم اعصابم خیلی ضعیف شده بود وحالاهم اون صدای زنگ تلفن، مهم ترازاون کسی که میدونستم کیه که پشت خطه داشت دیوونه ام میکرد!
_میشه صدای گوشیتو خفه کنی؟
نگاهی بهم انداخت وگوشی رو جواب داد:
مهراد_ بله؟
.....
دارم باصحرا برمیگردم تهران!
.........
بعدا حرف میزنیم!
............
بهت میگم بعدا حرف میزنیم، توجاده ام حواسمو پرت میکنی!
...........
الان موقع اش نیست عزیزم.. بعدا حرف میزنیم. فعلا خداحافظ
........
لبم لرزید.. بغضم داشت میترکید.. خدا لعنتت مهراد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥