عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهجده مهراد باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ونوزده
ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود.. نمیتونستم وقتی بیداره سوپ اماده کنم و تصمیم گرفتم برگردم شرکت..
نایلون های خریدمو زمین گذاشتم که صحرا سلیته بازی درآورد که به چه حقی تواتاقم خوابیدی.. خیلی عصبی شدم.. این دختر خیلی گربه صفت ونمک نشناسه.. تموم شبو ازش پرستاری کردم مگه میشه یادش نیاد!
وقتی دیدم داره شورشو درمیاره عصبی ترشدم و بهش تشر زدم..
اونقدر عصبی شدم که دلم میخواست تاسرحد مرگ کتکش بزنم..
اومدم برم که یک دفعه ای مثل جنگلی ها بهم حمله کرد
جنون گرفتم کوبیدمش زمین تصمیم داشتم خفه اش کنم واسه همیشه راحت بشم.. اما دیدنش که مثل جوجه زیر دستم میلرزید هزار بار به خودم ودل لعنتیم لعنت فرستادم!
بلندشدن دستم همزمان شد با بلند شدن صدای آیفون..
گرمای چیزی روکنار دماغم حس کردم..
صحرا_مهراد دماغت.. داره خون میاد!
تنها چیزی که مطمئنم اینه که من از زندگی اینو نمیخواستم!
آیفونو جواب دادم.. یادم رفته بود رامین پایین منتظرمه که بقیه ی خرید هارو ببرم!
اومدم برم که صحرا صدام زد وبا دستمال کاغذی میخواست دماغمو پاک کنه! هه! مسخره ترین وخنده دار ترین کار دنیا بود این کارش!
دستمالو باعصبانیت ازدستش قاپیدم وازخونه زدم بیرون!
رامین با دیدنم گفت:
_داداش فکرکردم یادت رفته معذرت میخوام زنگ زدم!
لبخندی زورکی زدم وبه دماغم اشاره کردم وگفتم:
_شماببخش دستم بند شد..
اومد خرید هارو بهم بده که سریع گفتم؛
_ببر واسه زن وبچه ات دیگه لازمشون ندارم .. سوار ماشینم شدم!
رامین باتردید_ یعنی چی آقا؟ مگه میشه!؟
_داریم میرم مسافرت خراب میشن یادم نبود شب مسافریم.. ببر نوش جونت حلالت باشه ودرماشنیو بستم!
ودرمقابل صورت پراز تعجب رامین به سرعت گذشتم وازاونجا دورشدم...
نمیدونم ساعت چند بود وچه مدت گذشته بود که توشرکت بودم خودمو سرگرم کارهای عقب افتاده کرده بودم که مامان زنگ زد!
به ساعت نگاه کردم.. ۹ونیم شب بود.. چقدر غرق کارشده بودم که متوجه گذر زمان نشده بودم...
_الو سلام..
مامان_ سلام خوبی؟ کجایی؟
_ممنون خوبم شما خوبی؟ من شرکتم اومده بودم دنبال یه پرونده چندروز دیگه مناقصه داریم باید روبه راهش میکردم!
مامان_ آهان.. باشه عزیزم زیاد خودتو خسته نکن.. صحرا هم باهاته؟
_نه صحرا خونه اس!
مامان_ وا؟ پس چرا هرچی به خونه زنگ میزنم کسی جواب نمیده؟
یه لحظه ترس برم داشت.. تاتردید گفتم:
_حتما دست شویی یاحموم رفته!
مامان_ ازساعت ۷دارم زنگ میزنم چه حمومی؟ نکنه باز اذیتش کردی گذاشته رفته؟
یاد دعوای ظهرمون افتادم.. اگه.. اگه رفته باشه چی؟
_مامان میشه بعدا بهت زنگ بزنم؟
مامان_ باشه پس خبرم کن نگران شدم!
_نگران نباش حتما نشنیده که جواب نداده!
گوشی روقطع کردم وفورا شماره موبایل صحرارو گرفتم..
جواب نداد.. خونه هم همینطور!
تنهاچیزی که به ذهنم رسید چنگ زدن سویچ ماشینم وبیرون زدن ازشرکت بود!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥