عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفت به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهشت
صحرا:
بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخواب سنگینم بیدارشدم..
اومدم حرف بزنم که حس کردم گلوم داره پاره میشه و فورا درخواست آب کردم..
باشنیدن صدای منفورترین آدم زندگیم همه چی یادم اومد..
شب یلدا و... پیداشدن سروکله ی مهراد.. دفترم.. اوفففف بازم زنده موندم.. انگار قسمتم نیست بمیرم!
داشت دوباره خوابم میگرفت که سرم توسط مهراد بلند شد وصدای نکره اشو کنار گوشم شنیدم..
_میتونی بلند بشی آب بخوری؟
چشممو باز کردم وبهش نگاه کردم.. نور چششمو زد سریع بستم وگفتم:
_میتونم!
مادرجون_ دخترم خوبی؟ حالت تهوع نداری؟
دلم نمیخواست باهیچکدومشون حرف بزنم..
نه آقاجون ونه مادرجون.. حتما کار یکی ازاین دونفربوده که اون آدرس کوفتی روبه مهراد دادن..
اگه نداده بودن من الان...!
جواب ندادم وفقط لیوان آب نسبتا سردی رو که مهراد بهم داده بود سرکشیدم و دلم به هم خورد..
صورتم جمع شد ودستم روی دلم چنگ شد..
مادرجون_ نگفتم بدون اجازه دکتر بهش آب نده؟
مهراد_ صحرا خوبی؟
چشمم همچنان بسته بود.. خدایا به کی بگم نمیخوام دنیا وآدم هاتو ببینیم؟
باهمون چشم بسته آروم گفتم:
_من خوبم!
بوی عطر مادرجون که ازصد فرسخی داد میزد گرون قیمته بینیمو نوازش کرد.. دستی روی پیشونیم نشست و صداش به گوشم رسید..
مادرجون_ دخترم؟ مادرجان بهتری؟ مهراد رفت دکترو صدا کنه.. این چه کاری بود توباخودت کردی آخه؟ نگفتی مهراد بدون تومی میره؟
نگفتی قلب ضعیفم تحمل نداره ودلیل تپیدنشو ازدست میده؟
چشممو بازکردم.. من چطور میتونم از این همه مهربونی چشم بگیرم خدایا..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥