عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفتاد_یک باشنیدن این حرف تخم مرغ ازدستش افتاد وروی سرامیک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهفتاد_دو
صدایی پشت تلفن نشنید.. سکوت عمیق مهراد نگرانش کرد.. چنددفعه اسمشو صدازد که مهراد زمزمه وار وناباور گفت:
_باعماد؟
بنفشه_انگار نمیخوای بفهمی عشقی بین صحرا وعماد نبوده! نخیر با یکی از کارمندهای شرکت!
ناامید خودشو روی کاناپه انداخت و به این 7ماه فکرکرد..
باخودش فکرکرد که چرا هردفعه دیر میرسه وچقدر صحرای بی وفاش، بی وفا بود!
صدای بنفشه روح مریضشو خدشه دارمیکرد..
بنفشه_ صدامو میشنوی؟
مهراد_ میشنوم.. ممنونم که این مدت کمکم کردی!
بنفشه_یعنی چی؟ به همین راحتی بیخیال شدی؟
_مایکساله که جداشدیم.. این مدتم تلاش بیهوده بود!
بنفشه_اوکی.. زندگی خودتونه.. اما من دیگه فکرنکنم بخوام صحرا رو ببینم!
_تنهاش نذار اون حق زندگی داره!
صدای بوق ممتد گوشی مانع ادامه ی حرف بنفشه شد..
برای اولین بار توی اون 4سال احساس کرد ازصحرا بدش میاد..
مگه میشه؟ خدایا مگه میشه یه زن اینقدر...؟
زیرلب زمزمه کرد؛
_چندتامرد رو وارد زندگیت کردی لعنتی درحالی که من هنوز دارم عذاب میکشم!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥