عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفتاد_هفت جفتمون به هم خیره شده بودیم.. بدون حرف.. انگار ج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهفتاد_هشت
آرشا باگیجی به رفتن مهراد نگاه کرد وباصدای متعجب گفت:
_چقدر آشنا بود..
_مهراد بود..
باچشمای گرد شده بهم نگاه کرد وگوشه ی چشمشو چین انداخت..
_چـــــی؟؟؟
_آره.. خودش بود.. میدونستم میاد.. منتظربودم..
قــول بــده کــه خــواهــی آمــد
امــا هــرگــز نیــا!
اگــر بیــایــی
هــمه چیــز خــراب می شــود!
دیــگر نــمی تــوانــم
اینــگونــه بــا اشتــیاق
بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!
مــن خــو کــرده ام
بــه ایــن انتــظار،
بــه ایــن پــرســه زدن هــا
در اسکــله و ایستــگاه!
اگــر بیــایــی
مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟
باآخرین توان هایی که داشتم شرکتو ترک کردم وباگرفتن تاکسی دربست خودمو به خونه رسوندم..
تنها جایی که الان واسم حکم پناه گاه رو داشت خونه ام بود..
بدون عوض کردن لباس هام گوشه ترین قسمت کاناپه نشستم وتوخودم جمع شدم..
فکرنمیکردم با دیدنش اینجوری دست وپامو گم کنم..
ما جداشدیم.. این همه بیقراری برای چه بود؟؟؟
صدایی زنگ آیفون باعث شد ازجا بپرم.. نکنه اون باشه؟ بااسترس بلند شدم و بادیدن آرشا نفس آسوده ای کشیدم اما.. اما دلم گرفت.. دل لعنتی که انتظار داشت مهراد پشت این در باشه ونیست...
دروبازکردم و سعی کردم خودمو جمع کنم تا بیشترازاین گند نزدم..
چندثانیه بعد قیافه ی نگران آرشا توی چهارچوپ درنمایان شد..
_اینجا چیکارمیکنی؟
_هیچ معلوم هست داری داری چیکارمیکنی؟ حواست هست همه رونگران خودت کردی؟ واسه چی گوشیتو جواب نمیدی آخه تو؟؟؟؟؟
نگران شده بود.. منظورش از همه کی بود؟ مگه کسی روداشتم که نگرانم باشه؟ بعضی وقتا آرشا هم بزله گو میشد!!!
_من مرخصی گرفتم.. به میثم گفتم که میرم!
پوووف کلافه ای کشید وباتاسف واسم سرتکون داد!
ازجلو در کنار کشیدم واجازه دادم بیاد داخل..
باراولش نبود میومد خونه ام اما باراولش بود تنهایی میومد!
_بیاتو!
_نه مرسی.. کاردارم باید برم.. فقط نگرانت بودم.. من دیگه میرم..
اسرار نکردم.. هم برای تنها بودن خودم وهم اونقدر باشعور بود که تنها بودنمو درک کنه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥