عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وپنجاه بعداز رفتن مهمونا دوباره خونه مون به حالت روح قبل بر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وپنجاه_یک
باصدای زنگ موبایلم چشم باز کردم وبه ساعت گوشیم نگاه کردم..
۴ونیم صبح بود.. گوشیم روی میز بود وهمونطور چشم بسته به طرفش رفتم..
به شماره نگاه کردم.. ترلان بود!! کلافه رد تماس زدم وبرگشتم تو تختم..
اصلا متوجه نشدم کی خوابم برده بود..
رفتم اتاق صحرا..
خوابیده بود.. توخودش جمع شده بود برگه طلاقم کنارش بود!
رفتم کنارش.. روی تخت نشستم وبه صورتش که حتی توخوابم غم داشت خیره شدم..
فقط خدا میدونه چقدر دوستش دارم!
این صورت همیشه غمگینو من بهش دادم...
دستمو روی موهاش که روی صورتش پخش شده بود کشیدم و موهاشو کنار زدم..
اومدم ب.ب.وسمش که صدای زنگ موبایلم دوباره بلند شد..
عصبی بلند شدم ورفتم توی اتاقم..
جواب دادم:
_چی میخوای ترلان؟ چی ازجونم میخوای لعنتی؟؟؟
ترلان_ مهراد بیا.. بذار این لحظه های آخر صورتتو ببینم...
صداش ضعیف و نزار بود..
_چی میگی تو؟
ترلان_ توروخدا بیا.. نذار بدون دیدنت بمیرم! این آخرین باره مهراد آخرین بار...
_چرا؟ چیکار کردی؟
ترلان_ تموم کردم.. امشب ترلان واسه همیشه تموم میشه.. توروخدا.. جون صحرا بیا..
مشتمو روی میز کوبیدم وباصدای بلند گفتم:
_تو غلط کردی.. این کارا دیگه چیه آخه لعنتی؟؟؟؟
ترلان_ بیا.. جون صحرا..
_باشه.. اومدم.. طاقت بیار الان میام!
ترلان_ دوستت دارم مهراد.. خیلی دوستت دارم!
_خدالعنتت کنه!
گوشی رو قطع کردم وسریع آماده شدم!
به سویچم چنگ زدم و ازخونه زدم بیرون!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥