عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ویک بعداز حموم نیم ساعته که بیشترشو آب بازی کرده بودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_ودو
با فکراینکه آرشاست بدون پرسیدن در روبازکردم وبا بردیا که لبخند دندون نمایی روی لب هاش بود روبه رو شدم!
بایادآوری اسمس دیشب مهراد یه لحظه ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و باخوش رویی احوال پرسی کردم...
_خانم زیبا دیگه کم کم داشتیم نگرانتون میشدیم.. نمیخواید تشریف بیارید برای صبحانه؟
چقدر بامزه حرف میزد.. کلمه (ح) چنان ازته گلو میگفت که خنده ام گرفته بود..
بادیدن لبخندم که بخاطر لهجه ی عربیش روی لبم نشسته بود گل از گلش شکفت اما سریع اخم کردم و خیلی رسمی جوابشو دادم وگفتم چند دقیقه دیگه خدمت میرسم..
من نمیدونم این سمانه وآرشای گوربه گور شده کجا رفتن منو ول کردن به امون خدا..
اخه چطوری روم میشه خودم تنهایی پاشم برم توجمعشون که حتی نمیدونم اونا تواون جمع هستن یانه!!
شماره ی سمانه روگرفتم که سریع جواب داد...
_عزیزم میشه بگی کجایی تو؟
_تواتاقمم این سوال منم هست کجا منو ول کردین رفتین؟
_کجامیتونم برم؟ توی اتاقمم.. آقایون عجله داشتن واسه سمینار تشریف بردن!
_ع خوب شد بهت زنگ زدما.. داشتم میرفتم پایین!
_حالاکه نرفتی بدوبیا اتاقم قبل ازاینکه ازتنهایی دق کنم..
_باشه اومدم!
گوشی رو قطع کردم ویه باردیگه خودمو توی آینه برسی کردم.. همه چی خوب بود..
ازاتاق بیرون اومدم وبه سمت اتاق سمانه رفتم که چشمم به اتاق مهراد واون زن افتاد...
یعنی اونم الان تنهاست؟
یعنی میتونستم ازش حرف بکشم وبدونم کجای زندگی مهراد قرار داره؟؟
معلومه که نه! اصلا دلم نمیخواست ریختشو ببینم چه برسه به حرف زدن وحرف کشیدن!!!!
ده دقیقه ای هم طول کشید تا اتاق سمانه اینارو دقیق برسی کردم.. رنگ اتاقشون ترکیبی از سفید ومشکی بود!
_صحرا من گرسنمه چیکارکنم؟
_بردیا اومد دراتاقم و گفت ما منتظرتون هستیم به نظرت بریم پایین؟
_وای نه صحرا میثم تاکید داشت تانیومده جایی نرم!
_ای بابا زندونی شدیم مگه؟
_کی زندونیه؟
باشنیدن صدای میثم پشت سرمون جفتمون برگشتیم وبه قیافه ی خوشحالش نگاه کردیم!
_سلام..
_سلام صبح بخیر.. نگفتین کی قراره زندونی بشه؟
_منو سمانه دیگه.. اومدیم مسافرت که اتاق بمونیم؟
_من کی همچین حرفی زدم؟ بفرمایید بریم بیرون بنده خداها چندساعته منتظرمون هستن..
سمانه یه کم خودشو لوس کرد واخرشم اعتراف کرد که حرف خودش بوده و..
همراه میثم وآرشا وسمانه رفتیم پایین و بادیدن اون دو کفتر عاشق کنار هم حال خوشم خراب شد وبه سرعت نور عصبی شدم!
از امروز چزوندن هام شروع میشد ودعا میکردم مهراد دوستم داشته باشه وجواب پوزخند های بدبجنس فرشته رو بدم..
بالبخند دندون نما به بردیا نگاه کردم وسلام کردم.. باهمه احوال پرسی کردیم و حتی به اون دونفرنگاهم نکردم.. انگار نه انگار که وجود خارجی داشته باشن.. آرشاهم اومد کنارم نشست و....
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥