عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وچهار سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وپنج
روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون گرم خواب شد از هردری حرف زدیم و ته حرف هامون به سوال پرسیدن من راجع به مهراد و پیچوندن وطرفه رفتن سمانه از جواب!!
وقتی بیدارشدم سمانه نبود.. به ساعت نگاه کردم.. 2ونیم ظهر بود وبااین حساب من 4ساعت مثل خرس خوابیده بودم..
باتاسف واسه خودم سرتکون دادم و ازجام بلندشدم...
راستش ته دلم ازخواب موندنم راضی بود.. اونقدر تنها زندگی کردم که دیگه تحمل جاهای شلوغ وجمعیت رو نداشتم..
آهی کشیدم و با فکری مریض به سمت پنجره حرکت کردم وپرده رو کنار کشیدم..
با دیدن منظره ی روبه روم چشمام برق زد و دهنم ازاون همه زیبایی باز موند..
بی نظیر بود دیدن صاحل زیبا وآرومی که چشم هامو نوازش میکرد..
تابحال دریایی به آرومی و زیبایی ندیده بودم..
چطور موقع اومدن متوجه اینجا نشده بودم..
البته دیشب هواتاریک بود وتمام حواس من درگیر مهراد بود..
باخودم فکرکردم.. طعم این ساحل واین آرامش رو فقط باید تنهایی چشید..
آرامش وخیال پردازی توی این ساحل می ارزیدبه غرغر های سمانه وچشم غره های زیر پوستی میثم!
جلوی آینه ایستادم و آرایش صبحمو تمدید کردم واین دفعه رژ لب گلبهی زدم وبرای کمرنگ کردن ومات نشون دادنش هم تلاشی نکردم...
لباس هامو پوشیدم وآماده شدم..
گوشیمو جا گذاشتم که آرامشو بهم نریزه این تکنولوژی مسخره وفتنه گر!
یواشکی عمارتو ترک کردم و باچشمم رد ساحل رو گرفتم..
انگار ازاون بالا نزدیک تربه نظرمیرسید چون تا رسیدن به ساحل چند دقیقه ای باید پیاده روی میکردم..
هوا اونقدراهم که المیرا میگفت گرم نبود...
هوا بخاطر ساحلی بودن محیط شرجی بود وچیز عجیبی نبود.. اما اونقدرا هم گرم نبود که نتونی بری بیرون وگرمارو تحمل کنی!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥