عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ویک دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_ودو
چشمکی زد وادامه داد:
_خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟
_نه خبری نیست قرارم نیست جلوی چشم اون آقا آفتابی بشم.. دارم با سمانه والمیرا میرم خرید!
_ع پس بگو اون 3نفر هم خوشگل کرده بودن قراره برین برین!
_کدوم 3نفر؟
_سمانه والمیرا وفرشته دیگه!
_فرشته؟
_آره قرارنبوده بیاد؟
عصبی گفتم:
_هیچ معلوم هست چی میگی؟ البته که قرارنبوده بیاد
با دست پاچگی دست به صورتش کشید و گوشه لبشو خاروند وگفت:
_انگار من همیشه گند میزنم.. شاید من اصلا اشتباه میکنم.. اصلا من میرم!
بی توجه به آرشا با عصبانیت به گوشیم چنگ زدم وشماره ی سمانه رو گرفتم..
_جونم؟
_نگو که اون فرشته ی از دماغ فیل افتاده هم قراره بامابیاد!
_اوهوم..
انگار نمیتونست حرف بزنه..
_همین الان بیا اتاقم..
_اوکی عزیزم...
گوشی رو پرت کردم روی کیفم وجیغ خفه ای کشیدم..
دستمو روی سرم که نبض گرفته بود گذاشتم و باحرص طول وعرض اتاقو قدم میزدم که در اتاقم به صدا دراومد..
_بیاتو!
سمانه اومد داخل وگفت:
_چته تو؟
_اونو واسه چی باخودتون میارین وقتی قراره منم باشم؟
_من دعوت نکردم بخدا.. خودش اومد گفت منم میام.. چی بگم؟ بگم نه نیا صحرا قراره بیاد وازتو خوشش نمیاد؟
_نه خوب کاری کردی سکوت کردی منم حوصله بیرون رفتن نداشتم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥