eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
255 عکس
177 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ودو چشمکی زد وادامه داد: _خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با تعجب وچشمای گرد شده اسممو صدازد! _صحرا؟ دیونه شدی؟ میخوای تنها بمونی توی عمارت؟ همه دارن همراه ما میان! خودمم نمیدونم چطوری شد که یه دفعه همگی عزمشونو جزم کردن باما بیان!!! باناراحتی گفتم: _مهرادم میاد؟ شماتت بار نگاهم کرد وباحرص گفت: _کی میخوای آدم بشی صحرا؟ کی؟ _من نمیام! _3روزه اومدیم اینجا دلت نمیخواد بری بیرون نفسی تازه کنی یا اصلا ببینی اینجا چه خبره وخیابون هاش چه شکلین؟ _شما برین من میبرم میگردونمش! باشنیدن صدای آرشا جفتمون برگشتیم وبهش نگاه کردیم! بازم در نزده وارد اتاق شده بود! _نمیخواد صحرا باما میاد بسه دیگه اینقدر ازخودش ضعف نشون داد! _با آرشا میرم! برگشت وبا اخم نگاهم کرد که گفتم: _نمیخوام خاطرات تلخ واسه خودم درست کنم سمانه.. منو ببخش! باشه ای زیرلب گفت ودلخور ادامه داد؛ _اگه حرف من واست ارزش نداره دیگه ادامه نمیدم! _حرفت ارزش داشت که الان اینجام! ارشا دستشو به هم کوبید وگفت: _خب خب دیگه بریم پی کارمون یه کم دیگه پیش بریم همه غصه هام میاد جلو چشمم! باحسرت پوفی کشیدم وبرای اینکه سمانه ازدستم دلخور نباشه گفتم: _بیخیالش بریم.. منم میام! با خوشحالی بغلم کرد و درمقابل چشمای گرد شده ی آرشا اتاقو ترک کردیم و همراه کم کم راه افتادیم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥