عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وشش _ برو آماده شو لنگ ظهره مادرت اینا چشم به راهن.. _
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_وهفت
چندساعت بعد..
جلوی خونه پارک کرد وگفت:
_میخوای اول تو بری؟ میترسم جلو تو بزنن لت وپارم کنن..
باحرفش خندیدم وگفتم؛
_نزنن منو لت وپار کنن جای شکرش باقیه پیاده شو اگه کتک کاری شد جلوشونو بگیری!
_قول میدی توهم وساطط منو بکنی نذاری کتکم بزنن؟؟
لبخند خبیثی زدم وگفتم:
_نمیدونم باید فکر کنم!
اومد حمله کنه که سریع پیاده شدم..
زنگ خونه رو زدیم و من کنار ایستادم که تصوریم توی آیفون نیوفته..
درباصدای تیک باز شد وباهم وارد خونه شدیم..
دلشوره داشتم.. یه جوری بودم انگار میخواست اتفاقی بیوفته.. زیرلب آیت الکرسی خوندم و وارد خونه شدیم..
_سلام..
مادرجون با دیدنم با تعجب فقط نگاهم کرد و به آقا جون گفت:
_علی بیا..
آقا جون هم با دیدنم تعجب کرد..
_صحرا؟
_سلام آقا جون..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥