عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وچهار الان یک ماهه که از اون روز میگذره ومن هنوز موفق ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_وپنج
سمانه مخالفت کرد اما میثم انگار میدونست پشت این قضیه مهراد نشسته چون بدون چون وچرا درخواستمو قبول کرد وگفت هروقت که بخوام میتونم برگردم و...
تواین یک ماه صیغه ی محرمیت خوندیم که راحت باشیم...
الان 5روزه که دیگه سر کار نمیرم و انگار اینجوری مهراد آرامش اعصاب داره و خیالش راحته که زنش توی خونه است و آفتاب ومهتاب اونو نمی بینه!
انگار هرچیزی ازبین بره این غیرت خرکیش از بین نمیره حتی با این همه سال دوری و جنگ وجدل..
بازم کار خودشو میکنه بازم محدودیت های خودشو داره، البته من دلم غش وضعف میره واسه این حسودی کردن و غیرتی بازی هاش..
توی فکر بودم که صداشو کنار گوشم شنیدم وباعث شد بترسم وتکون بخورم..
_آخ عشقم ترسوندمت؟ ببخشی خانومم هرچی صدات زدم نشنیدی .
_نه عزیزم اشکالی نداره... جانم؟
_لبشو روی لاله ی گوشم کشید و خمار گفت:
_به چی فکر میکردی؟ به من؟
خودمو کنار کشیدم وگفتم:
_نخیر داشتم به آینده فکر میکردم..
با پررویی بازم اومد نزدیک وگفت:
_اون آینده منم توشم؟
_اوهوم..
_ای جان.. به بچه هامونم فکر میکنی؟
بچه...!! خیلی دلم میخواست بچه داشته باشیم.. بعداز ازدواج حتما اقدام به بارداری میکنم..
_نه ولی فکر خوبیه حتما بهش فکر میکنم...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥