عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_هشتاد_وهفت _اینجوری نباش صحرا.. خجالتم نده.. همینجوریش شرمنده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهشتاد_وهشت
ازش جدا شدم.. منتظر جوابم شد.. نمیتونستم این آدم روبه روم که یه روز بخاطر غیرت توخالیش لباسام رو از پنجره پرت کرد و بیرونم کرد رو ببخشم..
این پسر روبه روم نمیتونه ادعای برادری و دلسوزی کنه.. این آقا باعث تمام عذاب های منه وهرگز نمی بخمش..
دستشو که روی شونه ام بود پس زدم وبا غروری کاذب گفتم:
_هیچ جوره نمیتونی نگهم داری.. خم شدم وستایشو بوسیدم.. محکم بغلش کردم و کنار گوشش آروم گفتم:
_بزرگ شدی دوردونه ام.. بازم می بینمت.. من فعلا باید برم..
_خاله؟
_جون خاله؟
_قول میدی بیای خونمون؟
_آره قربونت بشم.. من دیگه میرم مواظب خودت باش..
_خیلی دلم برات تنگ شده بود خاله.. خیلی دوستت دارم!
دوباره و چند باره بوسیدمش
_منم دوستت دارم عزیزدلم..
ازجام بلند شدم و با سارا خداحافظی سرد کردم و راه خروجی رو پیش گرفتم..
اصلا نمیدونم واسه چی اومده بودم شهروند.. فقط میدونم باید هرچه زودتر از اون منطقه دور شم!
سریع تاکسی گرفتم و برگشتم خونه..
ساعت 6ونیم غروب شده بود هنوز خبری از مهراد نبود..
دلمو به دریا زدم و اومدم بهش زنگ بزنم که متوجه تماس های بی پاسخش شدم.. پس همچین بی خبره بی خبر هم نبود..
خب شد..حالا دیگه واسه زنگ زدنم بهونه داشتم.. میتونستم راحت توپ رو بندازم توی زمین مهراد..
شمارشو گرفتم ومنتظر جواب شدم بوق دوم نخورده جواب داد..
_الو؟
_سلام..
_چه عجب حالاهم پیدات شد..
چرا گوشیتو جواب ندادی؟ چرا در رو باز نکردی؟
_در؟
_کجابودی؟
_بیرون.. ندونستم اومدی.. گوشیمم روی سایلنت بوده.. تماستو دیدم گفتم زنگ بزنم ببینم چی میخواستی..
_کجا رفته بودی؟
بی حوصله دستمو روی پشیونم گذاشتم وچشمامو بستم..
_رفتم شهروند خرید کنم که نشد!
_چرا اینجوری حرف میزنی؟
_حالم خوب نیست مهراد..
_چرا خانومم؟ چیزی شده؟
_میشه بیای پیشم؟
_البته.. فکر کردم بازم دنبال بهونه بودی و قهرکردی.. توپارکینگ خونه اتم..
حوصله ی حرف زدن یا حتی سوال پرسیدن راجع به اون زنیکه نداشتم با صدای آرومی گفتم:
_بیا پیشم...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥