عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهفتادوپنج اگه یه کم دیگه به حرف های قشنگ و دلبری کردن ادامه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهفتادوشش
ای خدااا... حالا چطوری بهش بگم پاشو برو؟ بابا نصف شبه خب انگار نه انگار منم خوابم میاد!
توهمین فکرها بودم ونگاهم به تلوزیون بود که دستشو انداخت پشت گردنم و کشیدم و زیر گوشم گفت:
_بریم بخوابیم؟
باتعجب برگشتم و باچشمای گرد شده به چشمای نافذش که خیلی هم شیطون شده بود نگاه کردم وگفتم:
_چیکار کنیم؟
_خوابت نمیاد؟
_خوابم میاد اما...
انگشتشو روی لبم گذاشت وگفت:
_میخوای این وقت شب بندازیم بیرون؟
یه کم فکرکردم.. کاش میشد بگم آره میخوام بری بیرون.. به هم محرم نبودیم و عذاب وجدان داشتم اما هم خجالت میکشیدم بهش بگم هم دلم نیومد!
_خب.. خب.. میتونی بمونی.. من همینجا روی کاناپه میخوابم.. توبرو تواتاقم بخواب..
_اما تختت واسه جفتمون جا داره..
_انتظار نداری که پیشت بخوابم؟
یه دفعه روی دستاش بلندم کرد و به طرف اتاق رفت وگفت:
_بله که دارم..
جیغ خفه ای کشیدم و گفتم:
_ع ع چیکار میکنی منو بذار پایین ببینم..
درحالی که به لبم زل زده بود کم کم بهم نزدیک شد و آروم گفت:
_دلت میاد؟
قند توی دلم آب شد..
خدا بگم چیکارت کنه آخه من باید چیکار کنم این وسط!!
_مهراد؟
_ازم نخواه صحرا میدونی که نمیتونم...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥